روشنفکران چپ - رضا جاسکی

نظرات دیگران
  
    از : عیوضی

عنوان : بیانه ازطرف شراعظم
این دوستان آنارشیست مآب ماکه به هیچ بنیاد وهیچ چارچوبی اعتقادندارند ومی خواهندهمه مشکلات رایک شبه حل کنند، حالاشده اندمنتقدکمونیست هاوچپ ها.یک سری حرف های تکراری را، که ازبلندگوهای سرمایه داری یادگرفته اند،بااستفاده ازادبیات خودچپ ها به خورددیگران می دهند(که برحسب اتفاق اکثرشان هم چپ اند).
که چپ هافلانندچپ هابیسارند.بی بی سی خوب است اماچپ هابیسوادند.پرفسورودانشگاهی ندارند.چپ ها یک مشت پیروپاتالندو...ازاین قسم هجویات بیربط...
به اطلاع شمادشمنان قسم خورده چپ، که به ظاهرانقلابی هم هستیدبرسانم، مابرخلاف شماهیچ توهمی نسبت به مبارزه خودنداریم.تاابدهم اگرشکست بخوریم بازدست ازمبارزه برنمی داریم.بی جهت نیست که مارکس، سیزیف رابزرگترین اسطوره تاریخ می نامدوآن راالهام بخش می داند.بله مبارزه "مردم فاقدقدرت" بادستگاه عظیم وترسناک سرمایه داری کاریست بسیاربسیاردشواروطولانی.درواقع این مبارزه ای ست درابعادتاریخی که باشکست های زیادی همراه خواهدبود.ماشکست خورده ایم وبازهم شکست خواهیم خوردولی همه این شکست هاماربه تدریج قوی تروشکست ناپذیرترخواهدکرد .
۷٨۴۵۹ - تاریخ انتشار : ۱۷ اسفند ۱٣۹۵       

    از : مزدک مادرباوران

عنوان : جای دوری نرویم...
راه دوری نرویم.
همین چپ های ایران که تا دیروز به کسانی که "محبت" پرولتاریا را رد می کردند، فحش و ناسزا می دادند و آنان را خائن به "منافع تاریخی پرولتاریای جهان و کهکشان و عالم و دنیا و مافیها و...." می نامیدند، حالا یکهو چشم باز کرده اند و متوجه شده اند که مارکس در تمام عمرش فقط سه بار (فقط سه بار!!!) از دیکتاتوری یاد کرده بود، و بنابراین دیکتاتوری پرولتاریا را کنار گذاشته اند.
انگار مارکس می بایستی مثل آخوند ها روزی صد بار بالای منبر می رفت و روزه ی دیکتاتوری می خواند...
چرا این مثال را در رابطه با این مقاله آورده ام؟
هر اندیشه ی تولید شده، توسط نیروهایی حمل خواهد شد و اگر این اندیشه به اندازه کافی "جن" را از "بسم‌الله" خود نترسانده باشد، با یک عطسه نیز فرو می ریزد و مشتی کانگستر شیکاگویی نیز ممکن است پشت آن پناه بگیرند.

این، فقط "مهندس بازرگان" و سایر "لیبرالها" و "دموکراتها" نبودند که پس از "کودتا"، پیش بینی نمودند، که نسل آینده با شاه به زبان دیگری سخن خواهد گفت.

آنها خود با این اطلاعیه آنرا شروع، تشویق و تبلیغ نمودند.

آقای بازرگان خود تبدیل به کانگستری چون کودتاچیان شده بود و در پی خود مشتی جوان "جبهه لیبرال" را وارد تروریسم نمود.
بازرگان چیان نگفتند که در برابر کودتا نباید گرفتار کودتا شد و نباید مقابله به مثل کودتائی نمود. آنها از جوانان خواستند دست به کودتا بزنند. بی خبر از آنکه خود شاه نیز یک "فدائی و مجاهد" خلق بود!!!!

در خاطره ای خوانده بودم، که در همان بحبوحه ی تدارک برای "چریک بازی"، یکی از همان چریک های آینده، با مشتی اعلامیه در دست، گرفتار شرایطی "امنیتی" در خیابان می شود. جایی که فروغ فرخزاد نیز حضور داشت، و فروغ آن اعلامیه ها را از وی گرفته و بدون ترس در خیابان، حتی میان سربازان مسلح جلو دانشگاه تهران توزیع می کتد.

این، تمام ِ احوال چپ ایران بوده است.

چپی "چپه" کرده، فاقد شجاعت، فاقد هرگونه اندیشه، چپی با اندیشه های عاریه ای، چپ "تاریخ سی ساله ی جزنی"...روی به عملیات "تهورانه ی داعشی" می شود.

این چپ اما دیگر پیر و فرسوده شده است و بازماندگان آن که از هرگونه فردیت و هوشمندی مبرا بوده‌اند، در قلب کشورهای امپریالیستی چشم باز کرده اند( بهر حال بیست، سی سال برای چنین "گاو گند چاله دهانان" بایستی کافی بوده باشد، تا متوجه شکست فضاحت بار خود بشوند) که "ای وای، تقصیر ما نبوده، مارکس فقط سه بار گفته بود که محبت پرولتاریا..".

و حالا؟ آنها باید در تلویزیون ظاهر شوند...با "دانشجویانی" مجادله کنند که از دست پرفسورها "دکترا" گرفته‌اند... "هوادار" ساده نیستند که پای منبر آنها بنشینند...
بعلاوه، بی بی سی برای هر خبری یک کارشناس دعوت می کند. پس باید "علمی" تر شد.
همین بس که تلویزیون نیاز به کارشناس دارد.
خب، مارکس، این "گاو گند چاله دهان" راسیست اروپایی نیز، یکبار، و فقط یکبار گفته بود "ایده اگر به میان مردم برود، به نیروی مادی عظیمی تبدیل خواهد شد" و اگرچه لنین کودتا کرده بود، اما هیتلر و برلوسکونی که این ایده ی مارکس را ثابت کردند.
پس چرا ما ناتوانیم؟ باید "مدرن" تر بود. باید "علمی" تر بود.

"نه آقا جان، ما مارکس را درست نخوانده بودیم"... "بازگشت" به مارکس...

و این چپ، که مبرا از هرگونه هوشمندی است و خود قدرت استقلال فکری ندارد، چرا رو به پرفسورها نیاورد؟ (در این زمینه رجوع کنید به مقاله مشابهی در مورد چپ اروپا در همین اخبار روز "چپ اروپا چه باید بکند؟").

اما، لازم نیست که اثبات فلسفی شود، که سوژه حداقل در این مورد، خود موضوع ابژه است.
انقلابیون خود موضوع انقلاب هستند.

پس چرا این چپ روی به دانشگاه نیاورد؟ اما این چپ نمی داند که دانشگاه نیز همان "حوضه ی علمیه" و "کلیسا" است. سرگذشت ایندو نشان می دهد که اولی در آغاز یک مرکز فرهنگی و دانش پژوهی بوده و در مسیر خود تبدیل به مرکز قدرت و خرافات گشته...سرنوشتی که هم اکنون دانشگاهها نیز از آن مبرا نیستند. عجیب نیست که موسیقی دانی بنام "محسن نامجو" از دانشگاه اخراج می شود.
و حالا این چپ، مقصود همان نیروهای نسل خود من است، چرا روی به مراکز خرافات پرور نیاورد؟

این چپ، چپ سفته باز است. "جبر تاریخ" یعنی "گارانتی"...خب، دیگر نیاز به خواندن آن نیست. حتما سود آور و نتیجه ده است.
اگر "مارکسی" گفته باشد که هیچ تضمینی نیست که سرانجام تاریخ "قدرت گیری پرولتاریا" و "کمونیسم" باشد، دیگر دلیلی برای "مبارزه" در آن راه وجود نخواهد داشت.

مشکل اینجاست که این چپ مساله ندارد. مسائل توسط "حل المسائل" مارکس حل شده اند.

کافی است که مدیران بنگاههای سرمایه داری اعلام بحران کنند. چپ نیز اعلام بحران خواهد کرد. و کافی که همین مدیران پایان بحران را اعلام کنند. چپ نیز آنرا تکرار خواهد کرد.

و مشکل اینجاست، که این چپ بورس باز همیشه خوشبخت و امیدوار است: "تا ظلم هست، مبارزه هست و تا مبارزه هست، شکست و پیروزی هست!!! اما سرانجام پیروزی از آن ماست"!!!

مشکل اصلی اینجاست که این چپ مساله ندارد. دغدغه ی این چپ فقط تبلیغات است.
کسی مایه ماست بر دریا می زد. وی را گفتند، مایه ماست بر دریا؟
گفت: می دانم، ولی اگر بگیرد، یک دریا ماست می دهد.
۷٨۴۵۶ - تاریخ انتشار : ۱۶ اسفند ۱٣۹۵       

    از : ظاهر مسعود

عنوان : روشنفکران چپ
درود ها.
از این مقاله خوشم آمد.عالی بود.
۷٨۴۲۱ - تاریخ انتشار : ۱۴ اسفند ۱٣۹۵