جوخه های مرگ امریکا؛ از امریکای جنوبی تا داعش
مصاحبه کریس هجز با الن نرین خبرنگار- پژوهشگر امریکایی


ندا رضائی


• همه چیز از این حقیقت آغاز می شود که امریکا همواره اراده¬ی این را داشته است که مردم عادی را بکشد. در واقع در سیاست امریکا اگر رئیس جمهوری به این کار بی میل باشد یا بی میل به نظر برسد مورد انتقاد قرار می گیرد، بی عرضه خطاب می شود، ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۷ اسفند ۱٣۹۵ -  ۲۵ فوريه ۲۰۱۷



امروز می خواهیم درباره‌ی جنگ های در سایه امپراطوری صحبت کنیم، از ترورهای هدفمند و همدستی ایالات متحده با جوخه های مرگ در کشورهایی که در آن ها جنگ نیابتی به راه انداخت. الن نرین Allan Nairn یکی از برجسته ترین پژوهشگر- خبرنگاران امریکا که نزدیک به سه دهه درگیری ها را از تیمور شرقی، اندونزی، گواتمالا، نیکاراگوا، فلسطین و السالوادور پوشش داد امروز اینجاست تا درباره‌ی این جوخه های مرگ با او به گفتگو بنشینیم. آلن در تمام این کشورها این جنگ های در سایه که با خطرات جانی فراوان همراه بوده است را مورد بررسی قرار داده است.

هجز Chris Hedges: چگونه ال سالوادور یا گواتمالا یا اندونزی درگیر این جنگ های داخلی شدند و امریکا در آن درگیر شد. همدستی ارتش امریکا و بخش هایی از حکومت که قتل عام تمام عیاری را در این کشورها مرتکب شدند به طور خاص چه بوده است؟ ما آن ها را جوخه های مرگ می نامیم که اسمی غیرعادی است درحالی که گاه در لباس رسمی بودند، مثلا در زمان «ریوس مانت»* در گواتمالا بخشی از ارتش بودند و یونیفرم به تن داشتند. با نگاه به منازعاتی که در سراسر جهان پوشش دادی می توانی بگویی از چه الگویی پیروی می کردند؟

آلن نرین Allan Nairn: همه چیز از این حقیقت آغاز می شود که امریکا همواره اراده ی این را داشته است که مردم عادی را بکشد. در امریکا از کشتار گسترده‌ی بومیان امریکا و بردگان آغاز شد. اما با گذشت سال ها و فشارهای سیاسی از پایین، این قتل ها در جامعه غیرقابل دفاع شدند. در قرن اخیر در امریکا ترور رهبران کارگری، در دهه‌های ۶۰ و ۷۰ ترور اکتیویست های جنبش رهایی بخش سیاهان و در دهه‌ی ۷۰ شکل کلاسیک ترور سیاسی را داریم که FBI انجام می داد. اما کم کم از نظر سیاسی این ترورها غیرقابل توجیه شدند. تا به امروز برای ارتش امریکا انجام و یا حمایت مالی از ترور شهروندان، دانشجویان، رهبران مذهبی، سازمان دهندگان گروه های دهقانی در کشورهای دیگر از نظر سیاسی قابل قبول است. در واقع در سیاست امریکا اگر رئیس جمهوری به این کار بی میل باشد یا بی میل به نظر برسد مورد انتقاد قرار می گیرد، بی عرضه خطاب می شود، بوش پدر وقتی می خواست کودتایی در پاناما علیه نوریگا راه بیندازد و شکست خورد، مورد حمله قرار گرفت و فکر می کنم روی جلد نیوزویک او را بی عرضه خطاب کردند و به او حمله کردند که به اندازه کافی قوی نبوده است.

بله روزنامه نگاری امریکایی کارش را انجام داده...

فکر می کنم یک هفته بعد رسما به پاناما حمله کرد. در این تجاوز محله ای به نام «ال کوریلو» به آتش کشیده شد و صدها نفر در آن محله‌ی فقیر کشته شدند. نیویورک تایمز سپس در تحلیل صفحه نخست خود نوشت «پرزیدنت بوش ابتکارات ریاست جمهوری خود را با نشان دادن اراده خود در ریختن خون تکمیل کرد». البته نه خون خودش که خون بیگانگان و مردم عادی دیگر کشورها. این تا به امروز بخشی از سیاست امریکا بوده است. اساسا در بخشی از جامعه‌ی امریکا اجرای مجازات قتل برای رئیس جمهور یا ژنرال-ها وقتی قربانیان خارجی اند غیرقابل قبول است. تمام قدرت های بزرگ این کار را می کنند.
اما در دوره‌ی اخیر از آنجایی که امریکا قدرت حاکم بوده است، بالاترین آمار کشتار را داشته و اگر تمام عملیات های آن را در نظر بگیریم به میلیون ها نفر می رسد. فقط با نگاه به لیست کشورهایی که من شخصا آن ها را دیدم و افشا کردم و کوشیدم با این روند بجنگم نگاهی بیاندازیم. گواتمالا، ال سالوادور، نیکارگوا، هندوراس، هاییتی، افریقای جنوبی، فلسطین، تیمور شرقی، اندونزی، تایلند جنوبی. امیدوارم همه را گفته باشم. امریکا با استفاده از پنتاگون و سیا و غالبا وزارت خارجه، نیرویی محلی را ایجاد و یا از آن‌ها حمایت مالی و تسلیحاتی می‌کرد، به آن ها کمک می کرد تا درباره‌ی مخالفان و دگراندیشان اطلاعات جمع‌آوری کند و برای انجام ترورهای سازمان یافته امکانات در اختیار آن ها می گذاشت. بعلاوه، همینطور که گفتی آن ها گاهی از ارتش رسمی نیز حمایت می کردند. این ارتش گاهی به مناطقی حمله می کرد و مثلا یک روستا را محو و نابود می کرد. ارتش گواتمالا این کار را کرد، به ویژه در اوایل دهه‌ی ۸۰. وقتی دولت ریگان از آن ها در زمان ژنرال ریوس مانت مشتاقانه حمایت کرد. آن-ها به روستاهای بلندی های مایان در شمال غرب حمله کردند و من در آن زمان آنجا بودم و با سربازان همزمان که این جنایات را مرتکب می شدند مصاحبه کردم و همینطور بازماندگان. آن ها سر روستاییان را از تن جدا می‌کردند و آن ها را به صلیب می کشیدند. همان تاکتیک هایی که امروز داعش از آن ها فیلم تهیه می کند و دنیا از دیدن آن حیرت کرده است.

چیزی که مشتاقم درباره اش صحبت کنیم این است که چطور این مکانیسم کار می کند؟ تو اولین نفری بودی که فکر می کنم درباره رهبران جوخه های مرگ نوشتی که آن ها کاملا آموزش دیده بودند و تامین مالی و تسلیحاتی شده بودند. مثل چلی مادرانو در السالوادور که در نهایت شورشیان FMLN او را ترور کردند. وقتی ما در السالوادور بودیم رهبر گروه نظامی سرهنگ جیمز استیل بود که در زمان جنگ ویتنام عضو کثیف ترین واحدهای ارتش امریکا در ویتنام بود. همیشه این سوال مطرح است، این همکاری تا چه حد بوده است؟ می‌دانیم که (امریکایی ها) آنجا بودند و با جوخه های مرگ با پلیس محلی و ملی همکاری می کردند و جوخه هایی را داریم که در دست گروه های دست راستی بود.

و خود ارتش به طور کل.

در اواسط جنگ عراق بازهم ما استیل را داریم که هرگز ژنرال نشد زیرا در جریان «ایران کنترا» دست داشت. اما این بار به عنوان یک پیمانکار ظهور می کند و برای آموزش و تجهیز و اداره‌ی جوخه های اعدام شیعه به عراق فرستاده می شود. و ناگهان گزینه‌ی السالوادور را در این دوره می شنویم. این مکانیزم چیست؟ چطور کار می کند؟

می خواهم چیزی را اول اضافه کنم. پیشرفت هایی در اثر مبارزات توده ای داشته ایم. رهبران دیگر نمی توانند کشتارهای خود را تایید کنند و مجبورند آن را مخفی کنند. کشوری که شاید از یک نظر بیشترین پیشرفت را داشته است گواتمالاست. دو سال پیش دادگاه داخلی ریوس مانت دیکتاتور سابق را محاکمه کرد* که جنایات بسیاری مرتکب شده بود. او به جنایت علیه بشریت متهم و به ۸۰ سال زندان محکوم شد. تصور کنید اگر امریکا بتواند رئیس جمهوری را محاکمه کنید. اما سالوادور مثال جالبی است. دستگاه جوخه های مرگ السالوادور در دوره‌ی کندی به دست نیروهای عملیات ویژه امریکا و سیا ساخته شد.

اجزه بده برای آنهایی که السالوادور را نمی‌شناسند اضافه کنم. نیمی از مردم السالوادور بی زمین بودند و الیگارشی کوچکی کنترل را در دست داشت که به «ده خانواده» معروف است ولی بیشتر از ده خانواده بود و جنبش های اجتماعی متعددی از طرف بی زمین‌ها، اتحادیه های کارگری و دانشجویی و بومیان وجود داشت که می کوشیدند خود را سازمان دهند و از این فقر خردکننده برهانند. این گارد ویژه از طرف این الیگارشی وارد صحنه شد و همین‌طور که گفتی کشتار را آغاز کرد که کشتار ماتانزا در ۱۹۳۲ را داریم و در دهه‌ی ۵۰ و ۶۰ به جنگ ختم شد.

امریکا در دوره‌ی دولت کندی شروع کرد به ایجاد سیستم جمع آوری اطلاعات که السالوادور، هندوراس و نیکاراگوا را به هم وصل می‌کرد. بایگانی مرکزی به کمک سیا سازماندهی می شد و به آن ها آموزش می دادند، به آنها یاد می دادند براساس اصول سیستماتیک همه جا را کنترل کنند، به-ویژه کارخانه هایی که این الیگارشی اداره می کرد و سرمایه‌گذاران امریکایی آن ها را می چرخاندند. این پرونده ها را گردآوری می کردند. در السالوادور به من بعضی از این پرونده های واقعی را نشان دادند.
«ژنرال مادرانو» پدرخوانده‌ی جوخه های مرگ السالوادور به حساب می آمد. از اواخر دهه‌ی ۶۰ شروع کرده بود و در اوایل دهه‌ی ۸۰ دیگر رهبری بود که از طرف امریکایی ها سیستم را سازماندهی می کرد. من سیزده ساعت مصاحبه از او روی نوار دارم. او جداولی برای من کشید و برایم توضیح داد چطور کشیشان السالوادور، راهبه ها، راهب ها، اعضای اتحادیه ها همه تحت فرمان مسکو هستند. برایم نمودارهای با شکل کشید که نشان می داد از مسکو به هاوانا، از هاوانا به اینجا و آنجا... و این ماموریت ماست که همه آن ها رو بکشیم. او با جزئیات توضیح داد که چطور این اعمال را مرتکب می شدند و در لیست حقوق بگیران ایالات متحده قرار داشتند. از ویتنام اسم بردید و استیل در ویتنام هم بوده، مادرانو پلاکی به من نشان داد که عکسش را در مقاله‌ی قدیمی ام در پروگرسیو می توانید ببینید. ژنرال مادرانو با افتخار این مدال را نشان داد که آن را از نیروهای ویژه‌ی امریکا در ویتنام گرفته بود. در واقع به آنجا فرستاده شده بود که شیوه ها را ببیند و با آن ها کار کند.

شیوه ای که نیک تروس می گوید هرچیزی که حرکت می کند بکشید. این ها متدهای بسیار بی رحمانه‌ای بودند.

او همچنین مدال نقره ای به من نشان داد که می گفت در دفتر ریاست جمهوری از دست رئیس جمهور لیندن جانسون گرفته بود؛ به خاطر خدمات استثنایی. و این ها جوخه های مرگی بودند که اقداماتی مانند تجاوز و قتل راهبه ها را انجام داده بود. سالگرد آن تقریبا چند روز پیش برگزار شد.

باید خاطرنشان کنیم آمار این کشتارها چقدر بالا بوده است مثلا 700 تا هزار نفر در ماه، به دست جوخه های اعدام در اوایل دهه‌ی ۸۰ در السالوادور قتل عام شدند.

و جنبه‌ی مهمی که به شرایط امروز جهان مربوط است این است که جهان وقتی این ویدئوهای داعش را می بیند کم کم دارد متوجه می شود کشتارهای سیاسی چگونه است. جوخه های مرگ در السالوادور نه تنها می-کشتند، اعضای بدن را قطع می کردند و آن را در جاده ها به نمایش می-گذاشتند تا رهگذران ببینند. در دوره ای مشابه که من در گواتمالا بودم حتی بدتر بود که طی آن بیشتر از صدهزار بلکه 200 هزار انسان را کشتند. در کتابخانه‌ی پلی تکنیک در دانشگاه نظامی گواتمالا، ترجمه‌ی اسپانیایی سند عملیات ضدشورش امریکا که دستورالعمل چگونگی ایجاد رعب و وحشت بود را پیدا کردم که روش هایی را توضیح می داد که در فیلیپین علیه هاکس استفاده شد و کارزاری که از آن صحبت می کند بسیار جالب است. در واقع از عملیاتی صحبت می کند که بعد از جنگ جهانی دوم انجام شد.

در ۱۹۴۵ و ۱۹۴۶.

بعضی از کمونیست ها برای مبارزه با اشغالگران ژاپن به امریکا پیوستند، آن ها[ژاپنی‌ها] را بیرون کردند، اما بلافاصله پس از خروج ژاپن، امریکایی ها علیه همین متحدان کمونیست برآمدند. این سند در دانشگاه نظامی گواتمالا بود و توضیح می داد چطور با استفاده از این تاکتیک‌ها رعب و وحشت ایجاد کنیم. در مورد فیلیپین اجساد را قطع عضو می کردند و از تن جدا می کردند و آن ها را در کنار رودخانه‌ها رها می-کردند تا در جامعه رعب و وحشت ایجاد کنند و این دقیقا همان چیزی است که داعش امروز انجام می دهد.

در السالوادور به خاطر می‌آورم که سه جسد در حالی که اندام تناسلی آن‌ها قطع شده و در دها‌‌‌ن‌شان گذاشته شده بود، روی یادداشتی نوشته بودند نفر بعدی شمایید. تو زمان زیادی در اندونزی بودی که در آن حکومت دست به کشتار همه جانبه ای زد و در درجاتی شاید حتی بدتر از گواتمالا بود.

شاید یک میلیون، کسی واقعا نمی داند، شاید.

در اندونزی چه نکته ای در راستای دخالت امریکایی ها دیدی در مقایسه با امریکای مرکزی.

تاکتیک ها مشابه بودند و ...

باید بگویم رهبران چپ گرا که امریکایی ها دوست نداشتند

بله پرزیدنت سوکارنو که رئیس جمهور موسس اندونزی بود. به آن معنا چپ نبود. در واقع از نظر واشنگتن بیش از حد مستقل بود و می-خواستند که او برود. امریکا ارتش را به کودتا تشویق کرد. ارتش کودتا را به سرانجام رساند و قدرت را در دست گرفت و در جای جای کشور مرتکب قتل عام شد که از ۴۰۰ هزارنفر تا یک میلیون نفر برآورد شده است. سیا لیستی ۵۰۰۰ نفری را برای ترور در اختیار آن ها گذاشت. رسانه‌های امریکا برای آن هلهله سر دادند و آن را کورسوی امید در آسیا خواندند و ژنرال سوهارتو در نتیجه‌ی این فرایند به قدرت رسید. سوهارتو بعدها در اواسط دهه‌ی ۷۰، از کیسینجر و پرزیدنت فورد اجازه‌ی حمله به همسایه‌ی کوچک تیمور شرقی را، پس از آن که بعد از خروج استعمارگران پرتغالی مستقل شده بود، گرفت. آن ها چراغ سبز را نشان دادند و کوشیدند آن را بی-سروصدا و سریع انجام دهند. یک سوم جمعیت تیمور شرقی را کشتند.

تو آنجا بودی؟

در زمان حمله نه، اما در سال ۱۹۹۱ در مقابل یک گورستان تنها ۲۰۰ نفر را جلوی چشمان ما به قتل رساندند. من نجات پیدا کردم. با امی گودمن آنجا بودم و جمجمه‌ی من را با سلاح امریکایی M16 شکستند. این روند استانداردی است. من کوشیدم به کشورهایی بروم که سرکوب در آن ها بسیار شدید بود و امریکا از آن سرکوب‌ها حمایت می کرد و کوشیدم آن ها را برملا کنم. ولی لیست این کشورها بسیار طویل است و در همه جا ما دقیقا تاکتیک های یکسانی داریم، کشوری پس از کشور دیگر با انطباق پذیری منطقه-ای. در اکثر موارد افسران را امریکا در پایگاه های نظامی خود(«فورت براگ»، «فورت بنینگ»، «لیونورث» و در مورد امریکای جنوبی در «کالج وزارت دفاع») آموزش داده بود. این آموزش‌ها بسیار سیستماتیک بود و باید حتما اضافه کنم که این ویژه‌ی ایالات متحده نبوده، بلکه استاندارد قدرت های بزرگ است. اگر به آنچه امروز در عراق و سوریه روی می دهد نگاه کنیم به این نکته می رسیم. من در اوایل امسال در افغانستان بودم و برایم جالب بود که در آرام ترین دوران در تاریخ افغانستان آنجا بودم. امریکا تازه عملیات خروج را به پایان رسانده بود و می‌رفت که انتخابات بزرگی برگزار شود. میزان حمله ها از هر طرف کاسته شده بود. سطح عمومی وحشت در خیابان های کابل حیرت آور بود. با هر کسی صحبت کردم بر این نکته اذعان می کرد که اگر می خواهید به هر طریقی در سیاست اثرگذار باشید باید با یک نیروی مرگ آور در ائتلاف باشید؛ با امریکا، ناتو یا طالبان و یا گروه های مسلح دیگری که قادر باشند به سرعت قتل-عام کنند. بدون آن شانسی ندارید.

و این در زمان در هم شکستن یوگسلاوی هم بود.

بله و این دقیقا فرایند در هم شکستن است. در امریکای مرکزی اتفاق نیفتاد. امریکای مرکزی تنها قتل عام مستقیم بود، هائیتی همچنین. فلسطین سرکوب مستقیم بود. در افریقای جنوبی سرکوب و قتل هام مستقیم بود آنگولا و... اما در افغانستان سوریه و عراق به در هم شکستن سیاسی و اجتماعی می رسیم که توقفی بر آن نیست. غیرقابل کنترل است. تنها دو طرف نیستند بلکه به طرف های بسیاری تقسیم شده و از جهتی قابل مقایسه با کامبوج است که پس از بمباران سنگین کامبوج، راهی برای ظهور خمرهای سرخ فراهم شد، چراکه نظم و تعادل هنجار را نابود کرد و حتی خود جامعه را. پس در چنین محیطی سیاه‌ترین و خشن ترین ها شانس بیشتری برای عروج دارند و می توانند بر دیگران چیره شوند.

تو این همدستی امریکا با جوخه های اعدام، این ماشین کشتار را برملا کردی. آیا فکر می کنی این مثل جعبه پاندورا است که امریکا باز می-کند و می بیند آیا به درد می خورد یا نه؟

سوال بسیار خوب و مهمی است. اوایل امسال این شانس را داشتم تا گروهی را ببینم از روشنفکران و فعالانی که به امریکا آمده بودند؛ از سوریه، عراق، فلسطین، مصر، تونس و لیبی. افرادی از خط مقدم و ما بحث بسیار جالبی داشتیم. وقتی من مطرح کردم که تمام روسای جمهورِ در قید حیات امریکا و همچنین امرای ارتش امریکا باید در دادگاه به خاطر جنایت علیه بشریت محاکمه شوند، همه‌ی آن ها موافق بودند. برای آن ها این مسئله بسیار روشن بود. اما وقتی کوشیدم بگویم داعش را کاخ سفید هدایت نمی‌کند و داعش ساخته‌ی اگاهانه و مخلوق امریکا نیست کاملا مخالف بودند. همه‌ی آن ها معتقد بودند داعش ساخته‌ی واشنگتن است و آنچه این را جالب می کند این است که این افراد را وزارت خارجه به امریکا آورده بود که با امریکا همکاری کنند و سفارت خانه های متبوع امریکا آن ها را انتخاب کرده بود و در یک تور تحقیقاتی وزارت خارجه بودند. این ها مردمی بودند که وزارت خارجه برای همکاری با برنامه ای پیدا کرده بود و معتقد بودند امریکا در پشت داعش است. من فکر می کنم امریکا از اول، مثل همه قدرت-های بزرگ، استانداردی برای احترام به مجازات قتل نداشت. کشتن هر شهروندی اگر مفید بود یا توجیه کننده، روا بود تا زیاده خواهی های خود را ارضا کند. دوم این که فکر می کنم وقتی درباره‌ی سیاست جهانی صحبت می-کنیم، نقش منافع عینی در سیاست همیشه دست بالا گرفته شده است. بله، نفت یک عامل است. ولی عوامل نامحسوس بسیاری دخیل اند. یکی از این ها نیاز به حفظ تنش شدید است. باید به اندازه ی کافی دشمن در بیرون داشته باشید که با آن ها بجنگید تا به اندازه‌ی کافی بتوانید نمایش ترتیب دهید. ستون یک دولت قدرتمند جنگ است. امریکا و اسرائیل برای امروز مثال خوبی هستند. دولت‌های اسپارتاگونه نمی توانند خود را حفظ کنند الا این که به بالاترین سطح تنش نیاز دارند. برای همین به طور مکرر در حال تحریک دیگران اند که اینجا و آنجا و به حمایت از نیروهایی می انجامد که گاهی بازگشتند و پاچه خودشان را گاز گرفتند که به لحاظ تاریخی غیرمعمول است. ما در دوره ای قرار داریم که عملیات های کشتار امریکا به خودش بازگشته است. همیشه چنین اتفاقی نمی افتد، چنین پیامدهایی در امریکای جنوبی و حتی در هائیتی، فلسطین یا افریقای جنوبی. اما در این مورد اتفاق افتاده است. عملیات هایی مانند حمایت از مجاهدین در برابر شوروی که امریکا در کنار عربستان سعودی و پاکستان این نیرو را ایجاد و از آن حمایت کرد. و در دو سال اخیر امریکا از نیروهای اسلام‌گرای رنگارنگِ ضد اسد حمایت کرد که به تولد القاعده و داعش انجامید. این نیت امریکا نبود. آن ها نمی‌خواستند القاعده مانند آن القاعده ای بشود که به امریکا حمله کند. نمی خواستند داعشی خلق کنند که کابوس سیاسی تمام غرب شود. اما مردمی که آن طرف سلاح های شما هستند، می دانند تصمیم برای کشیدن ماشه این سمت گرفته می شود، این مردم تجربه‌ی دهه ها کشتار و قتل عام را دارند و معتقدند که داعش از واشنگتن آمده است.
ما درباره سرهنگ استیل صحبت کردیم، مثال جالبی است. اول در ویتنام از او استفاده شد. نیروهای ویژه امریکا ژنرال مادرانو را سر کار آوردند، با کمک افرادی مانند استیل در ویتنام مادرانو برمی گردد و دوباره جوخه-های مرگ را می سازد. سال ها بعد استیل را به عراق می‌برد، وقتی آن موقع از من در این مورد سوال شد، در واقع وقتی پنتاگون گزینه‌ی السالوادور را در عراق مطرح کرد، من جواب دادم من نمی‌دانم این در عراق چطور کار خواهد کرد، زیرا شرایط کاملا تغییر کرده. در عراق تمام جامعه‌ی فعالینی که جوخه‌های مرگ باید ترور می‌کرد دیگر وجود نداشتند، همه قبلا کشته شده بودند و نمی‌دانستم استیل واقعا چه می خواهد بکند. من تصور کاملی نداشتم که استیل چه کاری برای ژنرال پترائوس انجام می دهد تا زمانی که میلیشیایی از شیعیان به وجود آمد که سنی ها را می کشتند؛ هر سنیِ مسلح یا غیرمسلح، و این بخشی از استراتژی اگاهانه‌ی فرقه‌گرایانه است. در واقع جدائی به واسطه‌ی دیوارهای بغداد هم جرئی از آن است. امریکا به شخصیت هایی مثل مالکی نزدیک شد که خودِ کاخ سفید او را هدایت می کرد. کتاب «باب وودوردز» بسیار جالب است. شرحی درونی است از آنچه در کاخ سفید در آن زمان اتفاق افتاده است. او با ذکز جزئیات عنوان می کند که جرج بوش شخصا مالکی را از کاخ سفید هدایت می کرد، از طریق ویدئو کنفرانس بارها و بارها. و این همان مردی است که بعدها بزرگترین جنگ فرقه‌ای را به راه انداخت. سنی ها را قتل عام کرد که مهمترین دلیل پیدایش داعش بود. وقتی این کابوس رو آمد دیگر از کنترل امریکا خارج شده بود. هیچ کدام از قدرت ها تسلطی بر آن نداشتند. من فکر می کنم قدرت-های خارجی مسئول به قدرت رسیدن داعش و هرج و مرج در سوریه‌اند. امریکا به عراق حمله کرد، روسیه از اسد پشتیبانی کرد، ایران از اسد حمایت کرد، امریکا به خاطر هر آنچه پس از تجاوز به عراق انجام داد، دولت های خلیج فارس مثل عربستان سعودی و... از نیروهای اسلامگرا حمایت کردند که بسیاری از آن ها بعدها به داعش پیوستند. اما اکنون دیگر در کنترل هیچ کدام نیست. امریکا، روسیه، سعودی هیچ یک نمی‌توانند کنترل کنند همچنان که در افغانستان نتوانستند و الان بدتر از افغانستان و عراق شده است. انجیل می گوید باد کاشتند طوفان درو خواهند کرد. اما اغلب این شعار درست نیست. مثل شعار دیگری که می گوید خلق متحد شکست نمی خورد. اصلا درست نیست، مردم متحد همیشه شکست خوردند، له شدند و قتل عام شدند و در گورهای جمعی دفن شدند. گاهی باد می‌کاری و طوفان درو می‌کنی و این چیزی است که الان برای غرب در قبال داعش اتقاق افتاده است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* «آلن نرین» Allan Nairn در مصاحبه‌ای با امی گودمن در آستانه‌ی محاکمه‌ی «ریوس مانت»، دیکتاتور گواتمالا، پس از سی سال در دادگاهی که خود وی نیز به عنوان مطلع در آن حضور داشت قساوت‌های دیکتاور گواتمالا را چنین شرح می‌دهد: دست او به خون هزاران غیرنظامی آلوده است. به خصوص در بلندی‌های مایان که در آنجا متهم به قتل ۱۷۷۱ نفر است. ارتش او روستاها را محاصره می‌کرد، مردم را از خانه‌هایشان بیرون می کرد، به صف می کشید و اعدام می کرد. بقایای بدست آمده از اجساد نشان می دهد به سر همه‌ی قربانیان شلیک شده بود. ارتش او سر از تن روستاییان جدا می-کرد، یکی از شاهدان از چرخاندن سر پیرزنی دور روستا حکایت می‌کند. قلب کودکان را در حالی که هنوز بدن‌هایشان گرم بود می‌دریدند و جلوی پدر و مادرشان می‌گذاشتند. سربازانی که نرین با آن‌ها مصاحبه کرده بود روش‌های بازپرسی خود برای او شرح داده بودند. وقتی مردم در پاسخ به این سوال که چه کسی در روستا عضو گریلاست، اعلام بی‌اطلاعی می کردند آن‌ها را خفه می-کردند. سربازان می گفتند گاهی یک سوم جمعیت یک روستا را قتل عام می-کردند و یک سوم دیگر اسیر می شدند و بقیه به کوهستان‌ها فرار می کردند. ارتش آن ها را در کوهستان ها هم تعقیب می کرد و با هلیکوپترها و هواپیماهای اسرائیلی و امریکایی، بمب‌های ۵۰ کیلوگرمی روی سر آن ها می-ریخت و آن ها را از هلیکوپترها به رگبار می بست. در مستندی که الن نرین در سال ۱۹۸۲ ساخت، در مصاحبه‌ای با یکی از فرماندهان می پرسد بیشترین تعدادی که تا به حال یک جا کشتید چقدر بوده؟ و فرمانده با افتخار جواب داد: ۵۰۰ نفر. این فرد، در سال ۲۰۱۳ رئیس جمهور گواتمالا بود که پس از آن که افشا شد او همین «مایور تیتو»ی این مستند است و همچنین به علت اتهامات گسترده‌ی فساد، از قدرت ساقط شد.
منبع: www.youtube.com