خدمات رفسنجانی"متأخر" به نظام!
اعتراضات در مراسم تشییع، و یک جمع بندی


تقی روزبه


• آن ها که امروزه برای مظلومیت رفسنجانی اشک می افشانند و با خرده فرمایشات خود، امثال ناطق نوری ها، روحانی ها و بسیاری دیگر، از این حقیقت غافلند که اگر خامنه ای چنین نمی کرد، او دیگر فرانکشتاین و صاحب اقتدار مطلقه ای نبود، که این حضرات هر لحظه در برابر فرامین و منویاتش سر تعظیم فرود آورند. آن ها بهتراست اندکی هم برای "مظلومیت خود" اشک افشانی بکنند! ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۲۷ دی ۱٣۹۵ -  ۱۶ ژانويه ۲۰۱۷


خمینی زمانی گفته بود تا نهضت (اسلامی) ادامه دارد هاشمی زنده است. و برهمین اساس می توان گفت تا زمانی که فرانکشتاینی که او در خلق آن نقش فعال داشت پا برجاست و مشرف بر زندگی مردم، هاشمی زنده است! هیولائی که کنترلش از دست او خارج شد و برعکس کنترل "خالق" خود را بدست گرفت و او را وادارساخت تا پایان عمر مجیزگویش باشد. چنانکه تا دم آخر می گفت که "برای رهبری، بهتر از آقای خامنه ای نداریم".
. تقسیم حیات سیاسی رفسنجانی به دوره متقدم و متأخر و دارای عملکرد کاملا متفاوت، جز یک تردستی سیاسی و تحریف خشن واقعیت های تاریخی برای پوشاندن چهره حقیقت و وارونه نشان دادن عملکرد او در طی نزدیک به چهار دهه نیست. برطبق این ادعاها گویا در دوره اخیر او به گذشته خود پشت کرده و به مردم پیوسته یا نزدیک شده بود. آن چه که به آن عنوان دلیل به آن استناد می شود چیزی جز مانورهای سیاسی معطوف به قدرت بین جناح های رژیم و ایفای نقش سنگ موازنه با هدف ایجاد تعادل درونی و بهم ریخته نظام، دورکردن خطر از نظام و یا در بهترین حالت مراجعه به "رأی" مردم برای تثبیت بخطر افتاه خود در ساختار قدرت نبوده است. بهمین دلیل هم نقش او در تعادل بخشی نظام به گاه بحران ها همواره برجسته بوده است. عموما نقش سرکوبگر و مخرب رفسنجانی دوره اول برای بسیاری انکارنکردنی است* و لو به شکل جویده جویده ناگزیرند به آن اعتراف می کنند. اما آن چه که عامدا پشت این داستان سرائی ها پنهان می ماند، تحریف کارکرد واقعی رفسنجانی متأخر و خدمتش به نظام- و ولی فقیه هم چون قلب طپنده آن- در این دوره است و حال آن که چنانکه به آن خواهیم پرداخت، در همین دوره متأخرهم با وجود آنکه زیر فشار جناح حاکم قرار داشت، دست از خدمت به نظام و رهبرآن برنداشت. از میان خدمات ریز و درشت او می توان به دو خدمت تعیین کننده در نجات و برون رفت نظام از گرداب بحران هائی که گرفتارش شده بود اشاره کرد:

اول، دو خدمت تعیین کننده رفسنجانی متأخیر به نظام
نخست آن که، وقتی جناح حاکم در پی ٨ سال یکه تازی دوره احمدی نژاد (رئیس جمهوربرگزیده آقا) با کشوری نیمه ویران، محاصره سنگین اقتصادی و بانکی و فساد فلج کننده، و قرارگرفتن در ذیل فصل هفتم منشورسازمان ملل (بدلیل جاه طلببی هسته ای) قرار گرفت، و مملکت از هرحیث به آستانه نیمه ورشکستگی و افلاس و تورم ۴۰% رسید؛ جناح حاکم هراسان از آن چه که در این مدت بالا آورده بود، بار دیگر شانس درب خانه رفسنجانی را به صدا درآورد و از جانب هسته مرکزی قدرت به تیم نزدیک به رفسنجانی (و اگر دقیق تر گفته باشیم، مشی رفسنجانی بدون خود رفسنجانی) چراغ سبز داده شد تا نظام و رژیم را از این مهلکه بزرگ بیرون بیاورد. دومین خدمت بزرگ او بسط باصطلاح هژمونی اش بر اپوزیسیون داخلی نظام اعم از اصلاح طلبان و سبزها و اصول گرایان میانه رو بود تا همه آن ها به زیر چتر مشی اعتدال (و اقتصادی- سیاسی آن) بخزند. این نوع دوقطبی سازی که با به حاشیه بردن اصلاح طلبان و سبزها، که با حمایت بی قید و شرط از رفسنجانی و تیم او و تقلیل سطح مطالبات و پذیرش گفتمان رفسنجانی همراه بود، بهترین خدمت را برای بیرون کشیدن چاشنی مطالبات "ساختارشکنانه" سبزها به عمل آورد که با تضعیف وزن باصطلاح افراطی های این طرف، عملا موقعیت خامنه ای را تقویت کرد. بزرگترین موفقیت یک سیستم مسلط از درون تهی کردن و هویت زدائی از یک جریان مخالف خود است. چنان که اکنون یشترین خواست سبزها و اصلاح طلبان آزادی رهبران سبز زندانی و شعار آشتی ملی و تقویت وحدت نظام است. با در نظر گرفتن این که سودای یک دست سازی حاکمیت ناممکن است و حتی شکست هم خورده است، انتقال ثقل آرایش و منازعات درونی حاکمیت بویژه در سطوح بالای هرم قدرت به اعتدال گرایان (و محافظه کاران میانه رو و در حاشیه آن ها گرایش راست اصلاح طلبان) و طیف اصول گرایان افراطی پیرامون هسته اصلی قدرت؛ محتوای تضادهای درونی حاکمیت را تشکیل می دهد که بیش از هرزمانی از پیرایه های اصلاح طبی خالی شده است. اکنون گفتمان اعتدال است با رفسنجانی یا بدون آن، قشون اصلاح طلبان و سبزها را در پشت سر خود جمع کرده است. قشونی که وظیفه دارد تمامی نفوذ خود را برای کنترل جامعه انباشته از نارضایتی و دستگاه ولایت و اصول گرایان بشدت منزوی، و جلوگیری از شکل گیری قطب سوم و مستقل از حاکمیت بکار گیرند.

اما نباید فراموش کرد که راهبرد سیاسی فوق سویه دیگری هم داشته است که بدون آن کل آن چه که صورت گرفته و می گیرد نامفهوم می ماند: خامنه ای برای حفظ اقتدار و موقعیت خود و جناح حاکم، و دورکردن خطر فرادستی و تثبیت و نهادی شدن قدرت حریف در ساختار قدرت، فشار ممتدی را به رفسنجانی و تیم او اعمال کرده است. نیازی به گفتن ندارد که در برابر آن، بدون طرح پاره ای انتقادهای سطحی و دارای زاویه با سیاست های خامنه ای و جناح حاکم ناممکن بود. هم چنین باید اضافه کرد که توسل به چنین راهبردی توسط خامنه ای، البته بی تاوان نبوده و نیست: سرکوب و تصفیه های مداوم نیروهای خودی، خوی ویرانگری و خود خوارگی نظام را باوج رسانده و در کل موجب تحلیل رفتن هرچه بیشتر پایگاه اجتماعی رژیم می گردد. چنانکه اکثر روسای جمهوری قبلی و نخست وزیر "امام" و بسیاری دیگر مغضوب دستگاه ولایت شده اند. و چه بسا آن ها که امروز تحمل می شوند مغضوبان فردا باشند.
دیالتیک بقاء و زوال رژیم با هم گره خورده اند و آن چه موجب بقائش می شود زوالش را نیز رقم می زند. وارونه کردن معادله فوق و قرار گرفتن هرم برپایه واقعی اش، شکل گیری یک جنبش مستقل و غیروابسته به مکانیزم های سوخت و ساز درونی حاکمیت هیولاوش، موجب می شود که پایگاه احتماعی اصلاح طلبان هم به خشکد. اگر هر آینه آن ها نیز به همان اندازه اصول گرایان افراطی منزوی شوند، و باخشکیدن پایگاه حمایتی کلیت رژیم، نظام جهنمی کنونی بشدت نزار و شکننده شده و اقتدار و توان سرکوبش بشدت کاهش می یابد، و جنبش ضداستبدادی، آزادی و برابری خواهی می تواند با وادار کردن رژیم به عقب نشینی به دست آوردهای مهمی نائل شود و چه بسا دستگاه ولایت در سراشیبی فروپاشی قرار گیرد. کانونی کردن مبارزه علیه هسته اصلی قدرت، مستلزم آن است که حامیان و تقویت کننده گان آن نیز منزوی گردند.
آن ها که امروزه برای مظلومیت رفسنجانی اشک می افشانند و با خرده فرمایشات خود، امثال ناطق نوری ها، روحانی ها و بسیاری دیگر، از این حقیقت غافلند که اگر خامنه ای چنین نمی کرد، او دیگر فرانکشتاین و صاحب اقتدار مطلقه ای نبود، که این حضرات هر لحظه در برابر فرامین و منویاتش سر تعظیم فرود آورند. آن ها بهتراست اندکی هم برای "مظلومیت خود" اشک افشانی بکنند!

دوم، مصادره رفسنجانی
رفسنجانی علیرغم همه تضیقات و حضور نه چندان پررنگ در ساختار قدرت، بدلیل سوابق و نقشش در تأسیس نظام و گذر از بحران ها و نزدیکی اش به خمینی و برکشیدن خامنه ای و صدها خدمات دیگر و نیز بخاطر پایگاه اجتماعی اش در درون و بیرون حاکمیت و در میان روحانیت و نیز شناخته شدگی اش در جهان، و علیرغم فشارها و بایکوتش توسط صدا و سیما، خود شخصا یک برند و رسانه بود و بهمین دلیل می توانست صدائی بلندتر از دیگر رقبای جناح حاکم داشته باشد. بنابراین هیچ کس نمی توانست نسبت به مرگ او بی تفاوت باشد و تلاشی برای منتسب کردن او به خود به عمل نیاورد:
جناح حاکم از خامنه ای گرفته (از پیام و نمازگزاری) تا امام جمعه ها و صدا و سیما و تا کیهان شریعمتداری و دیگر رسانه ها که تا قبل از مرگ، او را بی بصیرت و حامی فتنه و کسی که نگاهش به دشمنان نظام است به شمار می آوردند، یک شبه رنگ عوض کرده و او را هم چون خادم بزرگ نظام و یار وفادار رهبری دوباره کشف کردند. و در این میان صدا و سیما که سال ها پخش تصاویر و سخنان او را بایکوت کرده بود، پیرامون سجایا و جایگاه رفسنجانی برنامه های متعددی را به اجرا در آورد. اگر رفسنجانی حتی در ایام فترت سیاسی آن همه خدمت کرده بود، چگونه جناح حاکم می توانست اجازه دهد که رقیب به آسانی آن را جزء مایملک خود به شمار آورد؟ بهمین دلیل از همان لحظه مرگش فرمان آمد که مرده را نباید چوب زد!

سوم -واکنش شرکت کننده گان در مراسم تدفین به مصادره
جمع کثیری از شرکت کنندگان بخصوص جوانان، مراسم تدفین را به یک کمپین اعتراضی علیه جناح حاکم تبدیل کرده و در پاسخ به شعارهای رسمی حکومتی به سردادن شعارهائی علیه حصر و صدا و سیما (ننگ ما ننگ ما...) و امثال آن پرداختند و باین ترتیب سیاست مصادره جناح حاکم را با چالش مواجه ساختند و اجازه ندادند آن گونه که آن ها می خواستند ادعا کنند که "این همه لشکر به عشق رهبرآمده" حضور شان در مراسم را به حساب خود واریز نمایند. بطوری که صدا و سیما ناگزیر شد این گونه شعارها را سانسور کرده و بجای آن ها از شعارها و تصاویر دیگری بهره بگیرد. شرکت کنندگان ناراضی از فرصتی که یک راه پیمائی گسترده بوجود آورده بود بهره جسته و ابراز انزجار و نارضایتی خود را از جناح حاکم و خامنه ای به نمایش بگذارند. نمایشی که می تواند در تقویت روحیه و اعتماد به نفس آن ها در تحولات بعدی تأثیرگذار باشد. بخصوص در شرایطی که خامنه ای و جناح حاکم برای آزادی سران جنبش سبز زیر فشار قرار دارد و برای دور دوم ریاست جمهوری در تدارک فشارهای تازه به جناح مقابل است. ناگفته نماند که این اعتراض ها از پائین به شکل خودجوش صورت گرفت، و گرنه شعار و سیاست اصلاح طلبان و میانه روها (اعتدالی ها) وحدت، عدم تفرقه و آشتی ملی بود.

دیگر آن که این اعتراضات با همه محدودیت هائی که با خود حمل می کرد نشان داد که سرکوب های چندسال اخیر با همه ملاحظاتی که مردم نسبت به لحاظ شرایط حساس منطقه و جهان دارند و مشخصا کشتار و عدم امنیت و شعله های آتش جنگ هائی که در اطراف ایران و منطقه در حال زبانه کشیدن است، نتوانسته گلبوته های اعتراضی نهفته در جامعه را خاکستر کند. و چنان که معلوم است اگر مردم چه شرکت کنندگان معترضان به سیستم از ِقبل یک جناح (جناحی که اصلا قادر به برآوردن نیازها و مطالبات آنها نیست) و چه آن هائی که در این گونه مراسم شرکت نمی کنند و چه بسا از هر دو جناح فراتر رفته اند؛ به محص آن که فرصتی و بهانه ای برای تجمع گسترده پیدا کنند، دست به اعتراض و طرح مطالبات و شعارهای رادیکال تری خواهند زد. شعارهای اولیه در این گونه مراسم همانظور که در سال ٨٨ شاهدش بودیم در صورت تداوم، می تواند به سرعت رادیکالیزه شده از اصلاح طلبان و سبزها و اعتدالی ها عبور کرده و با دادن شعار مرگ بر استبداد و سرنگونی، کلیت سیستم را هدف گیرد. این واقعیت دارد که اعتراضات خزنده و پتانسیل آن ها را نباید نه معادل خود شرکت کنندگان در یک لحظه معین و نه بطریق اولی معادل پتانسیل مردم تهران دانست. چرا که بخش مهمی از مردم با امتناع از بازی در بساط رژیم و خزیدن زیر سپر این یا آن جناح و امتناع از شرکت در "انتخابات" رژیم دارای مطالبات رادیکال تری هستند. اما مجموعه این طیف هاست که تهران را اساسا به قول برخی از دولتمردان رژیم، به یک شهر "ضدانقلابی و خطرناک" و دارای پتانسیل اعتراضی بالا تبدیل کرده است. شهری که به نوعی نشانگر نبض سراسر ایران هم بشمارمی رود. یک طنز جالب دراین میان ممنوع کردن شرکت محمد خاتمی در یک مراسم عمومی بود. تا بحال نشنیده بودیم که رژیمی از حضور یکی از مخالفان خود در یک مراسم عمومی بخصوص اگر این فرد قبلا هم رئیس جمهور همین نظام بوده باشد، و لاجرم غیبتش محسوس، ممانعت به عمل آورده باشد! بی گمان این یکی از مضحک ترین اقدامات و از نشانه های حماقت و نزدیک بینی یک دیکتاتور است. البته در آن سو هم تمکین به چنین فرمان مضحکی، نشان از بزدلی عظیمی دارد که رهبر اصلاح طلبان با خود حمل می کند! با این وجود در حماقت بزرگ دیکتاتور، حکمت ظاهرا کوچکی هم نهفته بود: ارسال این این پیام که فرصت پرکردن خلأ رفسنجانی به خاتمی و امثال او داده نخواهد شد!

چهارم، ماهیت متناقض و سترون اعتراض های خزنده و پوششی!
بطورکلی این بخش و لایه های ناراضی از جامعه یکدست نیستند و آن ها را باید به لحاظ منافع طبقاتی و یا آگاهی سیاسی اقشار بینابینی دانست که ایندو علیرغم هم پوشانی های موقتی الزاما برهم مطبق نیستند. بخشا منافع طبقاتی اشان با حفظ نظام ارتباط پیدا می کند و بخشا هم از سر ناگزیری و فقدان امید و افق است که به حلقه بد در برابر بدتر می آویزند. آن ها در برابر جناح حاکم و سرکوب سنگین با توسل به امثال رفسنجانی ها به عنوان سپربلا به عنوان چتر پیشروی و علم کردن یک رقیب هم طراز در برابر کانون اصلی قدرت سود می جویند. اما بناگزیر به خاطر حرکت در چهارچوب، محدودیت های مهمی را هم برخود اعمال می کنند (رقیق کردن مطالبات و از دست دادن استقلال از مهم ترین آن هاست). آن ها دوست دارند که در شرایط بی افقی با "خواست رقیق تر و هزینه کمتر"ی حرکت کنند و با تکیه برشکاف های درونی رژیم و به شکل خزنده پیش بروند (غافل از آن که خود و جامعه نهایتا مجبورند هزینه های به مراتب بیشتری به پردازند). آن ها از تکانه های بزرگ، هم به لحاظ تجربه منفی انقلاب بهمن (برآمد هیولای نظام اسلامی از بطن آن)، و هم با وقوف به بیرحمی و ابعاد خشونت رژیم (که پرتاب شدن از پل ها و تجاوز و کهریزکی شدن از زمره آن هاست)، هم به لحاظ فضای دراماتیک حاکم بر منطقه و فقدان امنیت، و البته عدم حضور یک اپوزیسیون واقعا دموکراتیک و فعال می هراسند. اما همین ها بالقوه این ظرفیت را دارند که در حین حرکت فراتر رفته و تحت شرایط معینی هزینه های سنگینی به پردازند و در عمل به همه پیش فرض های فوق خط بطلان بکشند. هم پوشانی بخش بزرگی از این لایه ها حتی با اصلاح طلبان و سبزها هم موقتی و گذراست و بنابر این نمی توان ادعای دلبستگی آن ها به اصلاح طلبان را پذیرفت. آن ها در یک تناقض آشکار از یکطرف علیه بخشی از حاکمیت و مراکز قدرت مبارزه می کنند و در همانحال عملا با تقویت بخش دیگری به بازتولید نظم مستقر می پردازند. بهمین دلیل خود و جامعه را در یک دور باطلی قرار می دهند که خروجی آن تقویت رژیم و تضعیف جنبش دموکراتیک است. آماج گرفتن کانون اصلی قدرت فی نفسه نادرست نیست؛ اما مشکل اصلی این است که آن را زیر چتراصلاح طلبان و مخالفان جناح حاکم به پیش می برند و لاجرم فاقد استقلال بوده و در کل صفوف جنبش دموکراتیک و ضداستبدادی را متشتت می کنند.
در برخورد با این لایه های میانی، هم لازم است که از یکسو توهمات و تناقضات آن ها در مبارزه علیه استبداد و برای دموکراسی وعدالت را با تکیه به تجربه خودشان و دیگر تجارب مورد نقد و انتقاد مداوم قرارداد و هم درعین حال با گشودن افق تازه ای، آن ها را به جدائی کامل از رژیم و همه جناح هایش ترغیب کرد. هم باید واقعیت عینی حرکت خزنده و اعتراضی این بخش از مردم را دید و هم تناقضات و محدودیت های شدید آن را. خوشبختانه بخش مهمی از این لایه های میانی و ناراضی را هم به لحاظ منافع عینی و هم به لحاظ تجربه سال ٨٨ نمی توان حامی و پایگاه اجتماعی رژیم به حساب آورد و گرنه رژیم با داشتن چنین پایگاه اجتماعی بسی نیرومندتر و با ثبات تر از آن چه واقعا هست، می بود.

پنجم، خلاء رفسنجانی و تلاش برای پرکردن آن
خامنه ای و جناح حاکم برای تداوم کنترل خود بر جامعه ناآرام و ناراضی و هم چنین کنترل تنش ها و منازعات درونی سیستم، در راستای راهبرد قطبی کردن جامعه و درون نظام بین خود و راست ترین و وفادارترین بخش مخالفان که پیشترین پیوند را با نظام دارند، در پی مرگ رفسنجانی برای پرکردن خلأ بسرعت دست بکار می شود. البته پرکردن خلأ توسط فردی همطراز رفسنجانی که بشکل طبیعی آن نقش را به عهده داشت و به شکل دستوری یا مکانیکی کاری آسان نیست و الزامی هم ندارد که صرفا توسط یک فرد پر شود. از همین منظر است که در رسانه ها از کسانی چون ناطق نوری و علی لاریجانی وعلی اکبر ولایتی (که رفسنجانی را بالاتر از امیرکبیر خوانده است) نام برده می شوند. مثلا ناطق نوری که حتی جرئت یک انتقاد صریح را نداشت و تنها ژست گلایه گی و عدم حضور فعال در صحنه را به خود می گرفت، در صدا و سیما ظاهر می شود و نسبت به برخورد نادرست با رفسنجانی و مرده پرست خواندن و... انتقادهائی به عمل می آورد...

ششم، وارنه کردن هرم
همانطور که اشاره شد وجود تضادهای درونی همواره همزاد رژیم اسلامی بوده است و جمهوری اسلامی با توجه به عدم تحمل و سرکوب جامعه مستقل از خود و انزوای گسترده ای که دچار آن شده است، اکنون تنها به وساطت اصلاح طلبان و اعتدالی ها و امثال خاتمی ها و رفسنجانی ها که خود را بخش لاینفکی از نظام به حساب آورند، قادر به حکومت کردن است. آن چه که مهم است نه انکار این تضادها در عین پیوستگی اشان، بلکه معکوس کردن رابطه آن با جامعه است. حامیان و آوازه گران اصلاح طلب با تمام قوا می کوشند که این کشاکش ها را بازنمائی تضادهای واقعی جامعه - از جمله تضادبین دموکراسی و استبداد- وانمود سازند و با ایجاد نوعی همذات پنداری آن با بخش هائی از حاکمیت، در مقابل ایستادن جنبش ضداستبدادی و آزادی و برابری بر روی پای خود سنگ اندازی کنند.
در مخدوش کردن مرز صف دموکراسی و صف دشمنان دموکراسی و صف مردم و رژیم، شاهدیم که نه فقط رسانه های داخل از رفسنجانی به مثابه یک شخصیت تاریخی و مردمی و حتی یک اسطوره ستایش می کنند، بلکه آواره گران   خارج کشورهم با قرق کردن مهم ترین رسانه های فارسی زبان خارج کشور در آشوبناک و گل الودکردن مرزهای دموکراسی و دشمنان دموکراسی سنگ تمام می گذارند. چنانکه یکی فیلسوف مأبانه ادعا می کند (امین بزرگیان در بی بی سی) که گویا "دموکراسی" رفسنجانی را از اردوی ضددموکراسی دزدید ه است! از قرارمعلوم رفسنجانی غنیمت اردوی دموکراسی در شبیخوان به اردوی ضددموکراسی بوده است و نه شبیخون حاکمیت به دموکراسی و گروگان گرفته شدن آن! دیگری مدعی است که "عالیجناب سرخ پوش" مدت هاست که به "عالیجناب سبزپوش" تبدیل شده است (اکبر گنجی)! غافل از آن که این سبزها و از جمله خودایشان هستند که به زیرچترهژمونی و مشی "عالیجناب سرخ پوش" خزیده اند نه این که رفسنجانی بی احتیاطی کرده و به زیرقبای سیزایشان خزیده باشد! تقلیل رفسنجانی به مثابه یک برند و یک مشی، و داشتن ما بازاء اقتصادی سیاسی و پایگاه اجتماعی معین، به یک شخص، کلید این گونه دخل و تصرف خودسرانه در مفاهیم و مسخ کامل آن هاست. تقی رحمانی (در رادیو فردا) با منجمد کردن فرایند مبارزات پیچیده و تعلیق روابط علی و متقابل نهفته در آن، با منجمد کردن آن یک نقطه دراماتیکی چون لحظه سقوط اتومبیل به پرتگاه نابودی و ضرورت توسل جستن به ترمز، می کوشد تا دخیل بستن جامعه به رفسنجانی و امثال این گونه "شاگردان زرنگ انقلاب را" که در واقعیت امر جز گزینه های نظام نیستند، برای ذهن جامعه و اردوی دمکراسی موجه و منطقی جلوه دهد. البته می دانیم که وجود چنین نقاط دراماتیکی (گزین بد در برابر بدتر) در مشی این آوازه گران معطوف به هیولای قدرت نه استثنا که قاعده است!