از : امیر ایرانی
عنوان : روانشناسی که روان خویشش ،شاید: نیازمند طبیب روان درمان باشد
این حس ششم از حس های مهمی است که نمی توان آنرا مانند زیر شلواری (شاید بقول اهل فرنج پیژامه پایین تنه) بدور انداختش. وقتی سرکار خانم پروانه ص غیر آمرانه می خواهد !اینجانب به روانکاوی فرستاده شوم .به خود گفتم:این سرکار خانم!عجب حس ششم قوی دارد!. چطور تشخیص داد !منی که خود می خواهم در چند روز آینده به نزد روانکاو بروم ،ایشان برای محکم کاری از دیگران طلب کمک می کند؟ حال چون خطائی در حس ششم بوجود آمده آنرا می توان حس ۵/۵ قبول کرد.:::::::سرکار خانم پروانه ص !اینجانب در همین چند روز آینده حتما" به روانکاوی مراجعه خواهم کرد .؛ البته نه برای منظور شما ،بلکه برای دیدن روانکاوی که یکبار برای امری به او مراجعه کرده بودم و ماجرای آن دیدار تبدیل به ارتباطی از نوع دیگری گردید. ::::::: ماجرای اولین نشست با آن روانکاو چنین بود: در آن دیدار پرسش و پاسخ هایی مطرح گردید .که منجر به عصبانیت روانکا می گردد (همچون شما)که پیش خود گفتم: این روانکاو ،خویشش روانش نیازمند روانکاوی خاصیست. که در نهایت او با حالتی عکس العملی و با ناراحتی می گوید:حال با این پرسش و پاسخ ها !شما بیاید بنشینید جای من،و من هم بیایم بنشینم جای تو. عکس العمل اینجانب می بایست مانند مراجعه کنندگانی باشد که روانشان به روانکاوی نیازمند است . بلند شدم و به او گفتم: جایمان را عوض کنیم!. با اعمالی روانی پسند چنین شدووجاها تعویض شدو...... که در پایان با لبخند گفت:بیا برو دنبال کارت !. بگذار بکارمان بپردازیم .دکان مارا تعطیل نکن. بگذار ما کاسبی خود را بکنیم. من با لبخند به او گفتم : می روم دنبال کارم. او گفت:کارت چیست؟ گفتم: کارم نشستن روی نیمکت یادگیری است و گوش دادن . اما هر وقت پرت وپلا گویی، تبلیغ گرایانه مطلبی را می خواهد با شیوه ای رندانه و یا....... بیان کند؛ در مقام نیمکت نشینی و یادگیری دست بلند می کنم و به آن استاد خویش پنداشته می گویم: این مطلب شما روشنگری نیست! بلکه تبلیغ گری یا توجیه گری است. اگر فکر می کنی نیمکت نشینان، آنند، خیر،خودت آنی!و..... این بود آن حکایت دیدار با آن روانکاو. این دیدار مقدمه ای برای گپ و گفت های دیگری با موضوعات دیگر گردید.آن دوست روانکاو ما ، دوستی روانکاو تر از خویش دارد شاید با او نیز نشستی داشته باشم! ببینم می شود دکاندار بودنش را به رخش بکشم یا خیر. در پایان قسمتی از نوشته ی جنابی ارجمند بنام کاخساز که درود بر ایشان بادا می آورم.« تفاوت تبلیغ و روشنگری::::::::::::::::مبلغ می بندد،روشنگر باز می کند. مبلغ تنها وقتی به مخاطب علاقه دارد که عقیده ی او را پذیرفته باشد. مبلغ نقار است و مخاطب را سنگ می کند تا بر آن سنگ چیزی نقر کند. مبلغ به آزِ اعتقادی مبتلاست و از مأموریت سربازگیری که بر می گردد، بارش را زمین می گذارد و مانند فرمانده ای سربازانش ،یعنی عددهای آمارش، را سر شماری می کند و خود را تخلیه ی ایمانی می کند. تخلیه ی ایمانی در پروسه ی تبلیغ با لذتی اریتما تیک- عددشناسانه- به قله می رسد. روشنگر بر عکس،فرد را مخاطب نمی کند و او را با عدد نمی شمرد. او فقط به فضایی که توده در آن خرافه هایش را می بافد ، نور می افکند.آماج روشنگری همین تاری و مه آلودگی کلیت سوژه ی اعتقادی است که باید به اجزائی تفکیک پذیر کاسته شود. روشنگری کلاف خام اعتقادی را باز می کند تا بتوان از آن چیزی به در آورد. پس روشنگر به فردوعدد علاقه ای ندارد ، یعنی او به همین سبب انسان و حرمت او را از اعتقاد او جدا می کند. خودِ این جدایی آماج دیگر روشنگری است.»
۶۹۶۱۴ - تاریخ انتشار : ۲٣ مرداد ۱٣۹۴
|