صمد عمی ما و صمد بهرنگی آنها - اخبار روز

نظرات دیگران
  
    از : البرز

عنوان : بر اساس چه سندی
آقای ارجمند گرامی، نمیدانم بر اساس چه سندی مدعی میشوی، که زنده یادان شاملو و سلطانپور و... دست پرورده نظام رضاشاهی و آریامهری بوده اند

اینهمه شعر و نوشته های زیبا که در وصف آزادی در زمان حاضر تولید میشود، هم شاید از نظر شما دستپخت نظام ولایت فقیهی است

نغمه های زیبایی را که همایون شجریان، گروه رستاک، شهرام ناظری و.... می آفرینند، را هم شاید شما دستپخت وزارت ارشاد ج.ا می دانی

هرگز نمیتوان چشم بست، و فعالیتهای پیرامون خانم فرح دیبا را که منجر به تأسیس کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، یا راه اندازی جشن فرهنگ و هنر شیراز شد را نادیده گرفت.
اما وقتی این همه تلاش در سایه متعفن استبداد اجبار به ممیزی داشت، و محصول این همه تلاش هماره در جمع محدودی محصور، و مردم کوچه و خیابانهای کشور به عنوان مخاطبین این تلاشها به عمد در چنبره مشایخ مساجد اسیر بودند،
تا جایی که سرانجام، مردم برای رهایی از نخوت، تبعیض و استبداد خاندان پهلوی راهی جز بازگشت به هزار و چهارصد سال قبل نمی یابد،
و حتی روشنفکرش در بیدادگاه شاهی در عین اعتقاد به سوسیالیزم، سوسیالیزمش را با مذهب در می آمیزد

حال نیز بجای مالیدن رنگی خوش بر دربِ سیاه خاندانِ پهلوی، و تبلیغ جهتِ عودت دادن مردم به چهل سال پیش، بیاییم و بکوشیم تا نیروهایمان را در لوای منشوری مشترک و مترقی بر علیه استبداد گرد آوریم.

اگر خاندان پهلوی بواقع به مردم کشور و آینده ایشان اعتقاد داشتند، در طی پنجاه و اندی سال حکومتشان چنین بربرمنشانه قانون مشروطه را لگدمال نمی کردند، اگر ایشان بواقع تجدد طلب و مردم دوست بودند، زنده یاد مصدق را در محبس خانگی و زنده یاد فاطمی را در برابر جوخه آتش نه ایستانده، و آقایان کاشانی ها و شعبانها را متصدی امور کشور قرار نمی دادند
۶۹۰۰٣ - تاریخ انتشار : ۹ تير ۱٣۹۴       

    از : peerooz

عنوان : مرضیه
من با تمام وجودم از حکومت ارثی در هرجای دنیا مخالفم ولی با نوشته جناب ارجمند کاملا موافقم جز اینکه " عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگوی " که البته کامنت کوتاه ایشان جای این گفتگو ها را نداشت. ویک نکته دیگر را به فرمایشات ایشان در باره موسیقی کلاسیک ایران و بنان اضافه کنم و آن نام مرضیه است که بیش از سی سال به موسیقی ایران خدمت کرد و همین بس که هنوز کسی نتوانسته است ترانه های " شیدا " را به زیبایی و شیرینی ایشان بخواند.
۶٨۹٨۵ - تاریخ انتشار : ٨ تير ۱٣۹۴       

    از : حمید ارجمند

عنوان : پاسخی به نظر م تلنگر
آقای م تلنگر در نوشته ای احساسی اشاره ای به فقر و بی فرهنگی دوران صمد نموده اند که اگر واقعبینانه و بدون تعصب سازمانی و حزبی به گفته ایشان فکر کنیم ، تناقض بزرگی از این گفتار بیرون میتوان کشید ! من فقط اشاره میکنم که اتفاقا تمام رشد و شکوفائی فرهنگی دوران مدرن ازبدو روی کار آمدن رضا شاه در ایران کلید خورد علی رغم اینکه ما را خوش نیاید و با شنیدن نام رضا شاه دچار تب و لرز شویم ! تمام آثار هنری و ادبی و موزیک کلاسیک و پاپ و تمام شعرای بزرگ و نویسندگان بزرگ دوران معاصر محصول همان دورانی است که تا سال ۵۷ بوجود آمد و پس از آن سال انقلابی را که صمد ها و همه ما بدنبالش بودیم فتیله اش پائین کشیده شد و خاموش گردید ! در طی دوران طاغوت یا عامل امپریالیسم بگفته ما شاملو ها و خانلریها و سلطانپورها و کسرائیها و سپهریها وووووووو در تمام زمینه های دیگری که فرهنگ ساز یک ملت میباشد متولد و بارور شدند و عجب اینکه انقلاب فرهنگی روشنفکران و توده های زحمت کش در این ۳۶ سال گذشته دریغ از یک شاملو یا بنان که به جامعه آرمانی انقلاب تقدیم کرده باشد ! بهتر است در دادن اطلاعات تاریخی فقط با شعار و احساس حرکت نکنیم زیرا در آینده بر این بستر بی فرهنگی موجود در جمهوری اسلامی ضد امریکائی و طرفدار مستضعفین !! ترسم که دیگر وطنی وجود نداشته باشد که بخواهیم در باره تاریخ ۴۰ و ۵۰ سال گذشته اش مدام مرثیه بخوانیم و از فقر و بی فرهنگی آنهم در دوران فقط قبل از ۵۷ حرف بزنیم. چشمها را باید باز کرد و حقیقت موجود را دید و به این بیاندیشیم که دوران پیغمبر سازی و قهرمان سازیهای دورغین در عصر پسا مدرن گذشته است و برای بوجود آوردن یک جامعه ای که حد اقل عدالت اجتمائی در آن حاکم باشد اول خود و اندیشه های منجمد شده را بازسازی و بروز کنیم .
۶٨۹٨٣ - تاریخ انتشار : ٨ تير ۱٣۹۴       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : سرو و دامونی و بس والاتری؛ در صبوری های خود، باری، سری. ناخواسته حق عزیزی با شتاب من در دریافت
ضایعه شده که بدینوسیله اصلاح می کنم.(چون مطلبی که پایش بحث می کردیم به پشت صفحه رفته، با اجازه اینجا می نویسم.)
ایشان بدرستی در مَنگُفت(کامنت) خود جمله ای را بیان کرده تا مفهوم «آلترناتیو» را که در ذهن دارد در آن بگنجانَد.
حالا که نوشته ی ایشان و خود را دوباره خواندم، دیدم من آن جمله را به عنوان تعریف «آلترناتیو» دریافت کرده ام شتابزده. لطفن پوزش مرا بپذیرید.
صبوری شما براستی ستودنی ست؛ از نشانه های تا دیر و دور بودنی ست.

و این هم عین کامنت آن مهربان دوست، که بزرگواری او بسی آموزنده، نکوست.

«از : دامون سروی

عنوان : درود بر شما
من هم به نوبه خود سپاسگزاری می کنم و اما اگر به حساب خودنمایی گذاشته نشودباورم این است که مترجم و نویسنده می تواند و باید در انتقال زبانی به پالایش هرچه بیشتر زبان کمک کند. تنها یک نمونه: آلترناتیو را برداریم و بگوییم" راه دیگری وجود ندارد" یا " چاره دیگری نیست"»
۶٨۹۷۷ - تاریخ انتشار : ٨ تير ۱٣۹۴       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : و نکته ای در باب یک بدهکاری: در بحث، پای اعلامیه ی جمهوری خواهان نوشتم: باقی سخن را در بخش ادبیات
ادامه می دهم؛ که همان زمان نوشتم و ارسال کردم. با کمال ادب و دور از هر نوع تندروی نوشتم؛ ولی عمدن برای به سازی روابط ما در دوستی ها، بطور کلی کمی عریان گویی کرده بودم تا مفهوم سخن درست دریافت شده، نیک بکار آید؛ که مسئول بخش ادبیات آن کامنت مرا منتشر نساخت.
این توضیح را بدهکار بودم که از فرصت سود جستم و اینجا نوشتم.*

* در ضمن طبق آیین روزنامه نگاری، انتشار این توضیح را حق خود می دانم.
۶٨۹۶۷ - تاریخ انتشار : ۷ تير ۱٣۹۴       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : عمو صمد را نمی توان از تاریخ ایران زمین پاک کرد. در ضمن او یک نفر نیست؛ او نماینده ی اعتراض است
در دوران خود.
من هرگز طرفدار تندروی های غیر منطقی نبوده ام، زیرا اعتقاد دارم باید منصفانه، خرد گرایانه و عادلانه با هر موضوعی برخوردی منطقی داشت. همیشه باید قبل از نقد دیگری خود را جای او گذاشت؛ حتی اگر او به شدت دشمن نظری ماست. برای این شدن، باید وجدان زمانه بود. همه ی ما می توانیم اشتباه بکنیم؛ کمی تندروی بکنیم؛ اینها شامل همه ی زندگان صادق می شود. ولی نقش بزرگ و تاریخی آدم ها را فقط با فلان تندروی نمی سنجند؛ بلکه به کلِ نقشی که شخص داشته می نگرند صادقانه و بی طرفانه.
نمی توان بر سگوی امروز ایستاد و پنجاه سال پیش را موشک باران کرد. باید خود را در همان حال و هوایی که جامعه ی زمان آن شخص بوده قرار داد و بعد با احتیاط فراوان می توان نظر خود را بیان کرد.
ما به نقش صمد بخاطر فلان جمله و یا حتی فلان کتابش نمی نگریم. پدیده ی صمد یک واقعه ی تاریخی است در کشور ما بر علیه فقر و بی فرهنگی. نقش آن معلم و انسانِ دوستِ زحمتکشان بیچیز را نمی توان با نگاهی سرسری و یا یک وری پاک کرد؛ اگر چُنان کنیم حرکت ما به ضد خود بدل می گردد. کس و یا کسانی که می خواهند صمد را نقد کنند اول از همه باید به زمان صمد بروند؛ وگرنه با دست خود گمراه می شوند. صمد فقط بر خورد سیاسی و ضد حکومتی نداشته، صمد قبل از هر چیزی با فقر و بی فرهنگی زمانه اعلام جنگ داده.۱

علی اشرف درویشیان در یک داستانی از جمله چنین می نویسد: نقل به مضمون - برادرش مرده بود و او به یکی از همبازی هایش گفت: تو حق نداری بیایی خانه ی ما حلوا خوری. او از کوره در رفت و یقه ی برادر زردنبوی خود را گرفت و کمی از زمین بلند کرد و گفت: این را می بینی؟ چهره ی زرد او یعنی به زودی رفتنی است، پس فردا تو نیز حق نداری به خانه ی ما بیایی برای حلوا خوری!
این کار درویشیان و صمد و صمد ها اعلام جنگ است با شرایط بد "زندگی" که زندگی نیست. اگر اینها نبودند، اندوه عظیم زمانه در دفتر ها ثبت نمی گشت. بیایید کمی منصف باشیم؛ ما مدیون اینانیم. اگر محمد علی افراشته ی رشتی نبود که به زبان شیوا و دلپذیر و نرم گیلکی فئودالیزم را با تمانمی ابعادش ثبت کند، ما امروز در آن مورد فقیر بودیم. او چون سینماگری ریز وقایع را با هنرمندی وصف ناپذیری ثبت تاریخ نموده. باید زبان غریب بیان و دریایی گیلکی را بلد بود تا دریافت من چه می گویم؛ زیرا ترجمه ناپذیر است.

۱ - «گِدین دیین خان چوبانا، گلمه سین بــو ایـــــل موغانا
بروید و به “خـــــــان چوپان” بگویید امســـــــــال به مغان نیاید

گلــــــــسه باتار ناحـــــق قانا، آپاردی سئللر ســــارانی
اگر بیاید به خون نا حق آغشته میشود، سیل سارا را برد

بیـــــــــــر آلا گوزلی بالانی
یک دختر با چشمان شهلا را
و ...*
صمد در چنین جامعه ای می زیست.

*بعضی واژه های این ترانه بسیار دردناک آذربایجانی را گوناگون بیان کرده اند که من یک شکل از آن را بر گزیده ام.

متأسفانه اکثر افرادی که به صمد پرداخته اند، فقط در کتاب هایش او را دیده اند؛ و یا نقش سیاسی او را برجسته کرده اند؛ در حالی که نوشتن کتاب هایش و هم به وجود آمدن نقش سیاسی او و چون او، بعد از خشم او بر علیه بی فرهنگی و فقر صورت گرفته. یعنی پیش از اینکه او فردی سیاسی باشد، دوست مردم است. اکثریت مردمی که سفره هایشان خالی و یا تقریبن خالی است.

صمد را باید در زمانه ی او دید. می توان سد ها نمونه آورد از بیداد و بی فرهنگی دوران، که من به سه نمونه اشاره می کنم.

نه در آذربایجان که شرایط زندگی خیلی سخت بود، و اگر شب هنگام از روستایی که با روستای دیگر اندکی فاصله داشت می رفتی، ممکن بود گرگ آدمی را بدَرَد، بلکه در استان گیلان که بطور طبیعی بهشت روی زمین است، در یک روز اندوهناک زمستان دیدم که پدر برای اینکه مرگ کودک سرماخورده ی خود را نبیند، از خانه زد بیرون. مادر کنار منیژه کوچولو که فقط سرما خورده بود نشست، و گه گاه به او شیر می داد. منیژه کوچولوی بسیار زیبا در ساعت های اول صبح هنوز پستان مادر را می گرفت؛ نزدیکی های ظهر دیگر چُنان توانی نداشت. مادر نشسته بود تا منیژه کوچولو سفر کند؛ زیرا پولی در کار نبود تا او را به دکتر ببرند و برایش دارو بخرند. منیژه ی بسیار زیبا آن روز سفر کرد و من هرگز آن صحنه ی دلخراش را فراموش نکردم. صحنه دلخراش تر می شد وقتی به این می اندیشیدی که اگر او را به نزد پزشک می بردند خیلی راحت می توانست زنده بمانَد.
و صمد در چنین جامعه ای می زیست. بیایید بر سکوی امروز نایستیم و آن معلم مردمی با چهره ای آفتاب سوخته را به محاکمه نکشانیم؛ اگر بکشانیم، بیشک تلاش ما به ضد خود بدل می گردد.

نمونه ای دیگر: یک روز با گوش های خود شنیدم که زن دهقانی به پسر بچه ی خود می گفت: «چرا نمی خوری، من امروز به میرزاقاسمی حتی تخم مرغ زده ام!؟
و پسرک جواب داد، خسته شدم؛ ما چندین ماه است که هر نهار داریم میرزا قاسمی - مقداری گوجه فرنگی و بادمجان که حاصل باغ بود؛ و اگر بود، تخم مرغی هم بهش می زدند - می خوریم.

نمونه ای دیگر: در زمانی که کارگر سه، چهار تومان - سه، چهار تا تک تومانی - حقوق داشت، ناگهان می دیدی چند روز پیاپی در صفحه ی اول چند روزنامه ی اصلی پایتخت با حروف درشت می نویسند یک خانمِ ایرانی - اسم و فامیلی کامل او را نوشته بودند که در یادم نمانده - هفته ی پیش در قمارخانه ای در لندن فقط در یک شب چند میلیون تومان باخت! - ارزش میلیون آن زمان حتی از سدمیلیارد حالا بیشتر بود.

و از این دست بسیار است.

شما ها فکر می کنید که خیلی از جوانان بسیار با استعداد بیهوده عصیان کردند و جان عزیز کف دست گرفتند و خود را نابود کردند!؟

متأسفانه حکومت ها نتوانستند صمد ها را دریابند. این دریافت، توان می خواست که نداشتند. اگر در می یافتند و مشکلات اقتصادی، فرهنگی را به کمک صمد های زمان به نشریات و رادیو و تلویزیون می کشاندند، چه بسی خیلی از آن تلاش ها شکل سیاسی نمی یافت؛ و بحث های پیرامون آنها حتی رهگشا می شد. و این در حالی است که گاه برای خواندن یک رومان، خیره سرانه چند سال زندان می دادند!

شرط انصاف است این نیز نوشته شود که: این نوع برخورد حکومتی ها خاص ایران نبود؛ این یک گمراهی جهانی بود در آن زمان.

در نتیجه وقتی همه ی دریچه ها بسته گردد، هر سخنی می تواند شکلی سیاسی نیز بیابد؛ و شایعه حکومت کند؛ مثل شایعه ی دفن زباله های اتمی در ایران که دروغی بسیار زشت و زننده بود.

نام صمد پاک ناشدنی است. او نماینده ی اعتراض است در دوران خود. او آیینه ی دوران است. اگر ما این هنر را نداشته باشیم آنچه آیینه نشان می دهد را با بی غرضی ببینیم و حقایق تلخ و بسیار تلخ دوران را بشناسیم، آیینه شکستن، به زشتی ناحقی، فریب، و دروغ دل بستن است؛ و این شایسته ی انسانِ شریف و مدرن نیست.*
عزیزان دقت داشته باشند که آدمی می توانَد در رشته ی تحصیلی خود حتی دانشمندی بزرگ باشد، ولی مدرن بودن و منصف بودن را نپذیرد؛ و براحتی بی وجدانی پیشه کند و زشتی به اندیشه.
به همین خاطر من پیوسته می نویسم: شرط اولِ انسان بودن، صادق بودن انسان است؛ وگرنه هرچه دانشمندتر مضر تر.
همین.
۶٨۹۶۱ - تاریخ انتشار : ۷ تير ۱٣۹۴       

    از : یوسف آذربایجان

عنوان : نویسنده متعهد
کوتاه بگویم وقتی میگویم نویسنده متعهد یعنی اینکه درد های جامعه آنطور که هست بزبان بیاورد و فکر میکنم همگی روی این مساله توافق داریم که صمد وظیفه اش را انجام داده ولی امروز کسانی هستند که به شکل چگونگی حل مسائل انتقاد میکنند و من فکر میکنم که این انتقاد ها بیشتر از شرایط مرفه جامعه اورپا- امریکا ناشی میشود و نباید شرایط ۵۰ سال قبل ایران را با شرایط کنونی ایران و بالخص امریکا و اورپا یکی دانست . وقتی تمام امیدها و آرزوهای بچه فقیر که داشتن اسباب بازی پشت ویترین مغازه بود به باد میرود آرزوی داشتن اسلحه در آن شرایط زمانی و مکانی غیر موجه محسوب نمیشود .
۶٨۹۵۱ - تاریخ انتشار : ۶ تير ۱٣۹۴       

    از : خواننده

عنوان : درود بر آقای حمید ارجمند.
ای کاش همه نظیر شما فکر می کردند.

با احترام
۶٨۹۴۹ - تاریخ انتشار : ۶ تير ۱٣۹۴       

    از : محمد امین محمدپور

عنوان : همچنان می رزمد که مرده اش نیز از مردمش جدانیست
باتشکر از آقای قهرمان قنبری
ما با صمد و صمد با ما در همه گونه اش رزمیدیم. از آن ماست پیروزی، از آن ماست فردا، با همه شادی و به روزی.
اکنون نیز کتاب " ماهی سیاه کوچولو " در لیست ده کتاب کودک برتر لندن قرار دارد.
۶٨۹۴۷ - تاریخ انتشار : ۶ تير ۱٣۹۴       

    از : حمید ارجمند

عنوان : نوستالولوژی واژگونه صمد و ما
هموطن گرامی قهرمان قنبری ! نوشته و نقد شما نسبت به دیدگاه یا دیدگاه های دیگران نسبت به گذشتگان تاریخ معاصر ایران هم از جهتی واقعیاتی در خود دارد و هم تناقضاتی که امروز و در این دوره شگرف دنیای دیجیتال و دسترسی به انبوه اسناد و کتب چه ملی و یا فرا ملی و انسانهائی که دیگر آنها را با تحریک احساسات بسادگی نمیتوان در فرم و شکل دلخواه خود جا داد ، آنطور که ما آرزو میکنیم ! من هیچگاه خصوصا امروز و در این زمان احترام و علاقه شخصیم به صمد و صمد ها نه اینکه کمتر نشده بلکه در بعضی امور بیشتر هم شده ! صمد ها را باید در زمان خودشان قضاوت کنیم هر چند که آنها در بعضی از نوشته ها و نظریاتشان اشتباهاتی داشته اند . ( کدام انسانی میتواند ادعا کند که در زندگی اشتباهاتی ندارد و یا نداشته ؟! ) انسانیت و وطندوستی و خصوصا شرافت . تاکید میکنم شرف انسانی ! در نزد بسیاری ازمبارزین دیروز و همدوره صمد انکار ناشدنی است . بنظر شخصی خود من اگر صمد امروز زنده بود خود نیز آنقدر شهامت داشت که بعضی از تفکرات و اندیشه هایش را به نقد بکشد .همه ما و هم نسلان ما دچار اشتباهاتی شدیم که وقتیکه در خلوت خویش منشینیم به آن اشتباهات واقف میگردیم . امروز که به حوادث این ۳۶ سال گذشته نظر بیندازیم و جنگها و تجاوزات و ترورها و آدم کشیها و توحش بدون مرز حاکم در جهان و خصوصا منطقه خاور میانه ،اینجانب خودم را میگویم به شعر اسماعیل خوئی نگاه میکنم که . ما دورغ را حقیقت پنداشتیم ، و حقیقت را دورغ ، ما باد کاشتیم و طوفان درو کردیم ،بوده را نبوده انگاشتیم و نبوده را بوده و..... باری شرایط امروز ما نتیجه اعمال دیروزمان است پس بجاست که در بازنگری به گذشته دچار افراط نشویم . صمد و صمد ها علی رغم شرافت انسانی که دار بودند و از روی خلوص به ما راهی را نشان دادند که به نا کجا آباد ختم شد .من خود نیز از او تائثیر فراوان گرفتم و اولین تائثیرش در یکی از داستانهایش که آخرین جمله ای که آن کودک در پشت ویترین مغازه بر زبان آورد . دلم میخواست که مسلسل پشت ویترین مال من بود ! از همان روز که من بیش از ۱۴ سال نداشتم فقط طرفدار دگماتیسم و محکوم کردن هر گونه فکر دیگری شدم . هنوز هم علی رغم سالهای زیادی که گذشت زهر این جمله اش در ضمیر ناخود آگاه من و شاید ما باقی مانده و.... پس از گذشتگانمان بت نسازیم و آنها را در همان قد و قواره خودشان ارزیابی کنیم .
۶٨۹۴۵ - تاریخ انتشار : ۵ تير ۱٣۹۴