درخت خزنده - داود مرزآرا

نظرات دیگران
  
    از : البرز

عنوان : به اونی که تو آئینه می بینی بگو؛ اوهوی متخصص طنز
داوود گرامی، داستانت استعاری است، و شاید کمی طنز، ولی باور کن، مرا به گریه انداخت. گریه ام موقع خواندن پایان داستان، آنجا که عاجز شده از دستِ درخت خزنده مینویسی « ...چندی است این اختلاف بین مردم بالا گرفته است به‌ طوری‌ که به ‌جان یکدیگر افتاده‌اند و روزی نیست که درمحله ی ما جنجالی برپا نشود...» بسیار بسیار شدتِ زیادی گرفت، به قسمی که میز تحریرم از آبِ چشمانم شَدو شد

داوود خان، ایوَل داری، دست مریزاد، این بار برای حل مشکلات محله ات دست به دامان «امام جمعه محل» شده ای، شمایی که اصلا نمی دونی نماز جمعه را روز شنبه می خوانند یا پنجشنبه. جهت اطلاع باید بگم نماز جمعه را چهارشنبه ها می خوانند

و در باب محاسن و معایب درخت خزنده محله ات، می نگاری، «...شیره زمین را می‌مکد اما نه سایه‌ای دارد و نه میوه‌ای. ازهیچ بادی نمی‌لرزد. برگ‌هایش تیغ‌های مخصوصی دارد که دست‌ها و لباس آدم‌ها را خراش می‌دهد...»، «... درخت محله ما گوئی ستون فقرات ندارد. مثل کرم زمین‎گیر واقعی است. قادر نیست با این همه شاخه و ساقه بایستد...»

حالا دو کلمه حرف ناحسابی از کچلی مثِ من؛
وقتی امام جمعه قراره مشکل درخت خزنده محله ات را حل کنه، و از جایی که می دونم به حرفای دون پایه ای مثه من تره هم خورد نمی کنی، چه برسه به اینکه بَراش توضیح بنویسی،
اقلن یه دقیقه رو به آئینه اتاقت بشین، و به اونی که تو آئینه می بینی بگو؛ اوهوی متخصص طنز، ایی چیه نوشتی؟، یقه کیُ چسبیدی؟، اصلا معلوم هست چی داری می بافی؟، ایی امام جمعه ای که تا دیروز پریروز صد تا بد و بیراه تو رُوش و پشتِ سرش می گفتی، چی شد که یکباره کی، مشکل گشات شده؟
الحق و والانصاف که دستِ مش قاسم دائی جان ناپلئون و خودِ دائی جان را با ایی هنرت چَپَکی از پشت بستی
۶۷۴۱۲ - تاریخ انتشار : ۱۲ فروردين ۱٣۹۴