فرهنگ در گفتمان نخبگان و سیاستمداران - علی حامدایمان

نظرات دیگران
  
    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : ز فرهنگ داری تو پندار خویش - در اندیشه ات گشته او ریش ریش
آن بیت خطاب به شما نویسنده ی محترم نیست؛ سخنی کلی است که در ادامه بهش بر می گردم.
در مورد اینکه شما از نخبگان غیر سیاسی می گویید، باید به شما عزیز بگویم که آن سخن را نمی توان مطلق کرد. کار فرهنگی خیلی ربطی به سیاسی بودن و یا نبودن ندارد. بر عکس انسان سیاسی - فرهنگی روشنتر و همه جانبه نگر تر است. آن سخن شما به این شکل درست است که: «کار نیکو کردن از پر کردن است» یعنی کسانی هستند که پیوسته و ناگسسته کارشان این است. عمر بر آن نهاده اند. البته و سد البته باید استعداد کار نیز داشت. طبیعی است که در درون یک حزب سیاسی بودن و شبانه روز به کار فرهنگی پرداختن عملن ممکن نیست. یعنی به موضوعات فرهنگی نمی توان نصف و نیمه پرداخت. از این زاویه می توان به همان فرمایش شما رسید. زیرا آدم سیاسی از نظر وقت توان این را ندارد که هم به آن و هم به این نیک برسد. در یکی از این دو عرصه بیشک سستی نشان خواهد داد. و در این صورت است که می تواند بخاطر سطحی نگری برخورد های ناشیانه داشته باشد. یعنی دچار قضاوت نادرست شود و حق انسانی و یا انسان هایی را زیر پا اندازد، بی آنکه بداند چه می کند. بی آنکه خود خواسته باشد. و این تازه در حالاتی است که شخص صادق است.
تنها استعداد کافی نیست، باید خاک خوری ها کرد، باید زحمت فراوان کشید، باید بسیار خواند، باید تحقیقات میدانی بسیار وسیع داشت، باید شبانه روز و ناگسسته و پیوسته کار کرد و نباید بعد از کمی موفقیت خود را صاحب نظر و به مقصد رسیده دانست.

و پیش از همه ی اینها باید صادق بود، «دروغ به راه می افتد ولی به منزل نمی رسد». باید راستگویی پیشه کرد و زلال چشمه ساران به اندیشه. و باید بزرگوار بود. در هیچ شرایطی نباید فاسد و دغل و مُعامِل گشت. مشکل اصلی ما بیشتر اینجاست؛ زیرا خیلی ها خلاف های ضد بشری مصلحت آمیز می کنند. این دیگر اشکال نیست، این یک فاجعه است که اندیشمندِ دیروز، امروز بر ضد خود بر می خیزد. بسیاری در جهان دو قرن ما بجای گفتن حقایق به هم نان قرض می دهند؛ و یا زیبایی های وجود دیگران را به اسانی و به اشکال مختلفی منکر می شوند بیرحم و نا عادل.
به نظر من مشکل اساسی سیاسی بودن و یا نبودن نیست. سیاسی نبودن یک انسانی هنر نیست، ضعف است. زیرا هیچ عرصه ای از زندگی امروز ما غیر سیاسی نمی تواند باشد. اگر شد، شخص به دست خود و یا دیگران و یا شرایط، ایزوله شده است و چیزی کم دارد.
مشکل اصلی بشر مثلن سیاسی امروز این است که دغل بازی را با سیاست اشتباه گرفته چنان، که آن را دیگر بخشی اساسی از سیاست می داند.

و دیگر مشکل بشر دو قرن ما سرسری نگری است و "جرأت" زیاد. خیلی راحت نظر می دهد "محکم". بیرحم قضاوت می کند بی آنکه یک لحظه خود را جای دیگری بگذارد!

و نکته ی زیبایی که شما عزیز بدرستی به آن اشاره کرده اید این است که بشر دو قرن ما عمیقن سَمت دار است. سَمت دار بودن هیچ عیبی ندارد. شما به چیزی رسیده اید و با دلایل کافی به آن باور دارید. ولی بسیار گاه باوری در کار نیست، بلکه موضع گیری انسان ها را دیدگاهشان تعیین می کند. و این هم هیچ اشکالی ندارد، ولی بار ها پیش می آید آدمی بخاطر دیدگاه خود به دروغ نیز پناه می برد. یعنی به قول شما چیزی را می گوید و بخشی را که برایش نمی صرفد مسکوت می گذارد. یک انسان هنری و فرهنگی اگر اینگونه باشد، نمی تواند عادل و آزاده باشد. داشتن بزرگواری، مهر، آزادگی، شرم، وجدان و عدالتخواهی اساس کار است. در هر حالی باید عادل بود، حتی اگر پدر ما را کشته باشند. وگرنه دهن باز کردن و گفتن که کاری ندارد. همه کس می تواند.
پس قبل از سیاسی بودن و یانبودن، انسانی که پا در راه نهاده نباید در هیچ شرایطی به دغلی و دروغ و چاقو زبانی بخاطر بعضی تمایلات خود و یا اطرافیان خود دچار شود.
به نظر من این نکته بسیار اساسی است.
زیرا به یک معضل بزرگ جهانی بدل شده.
یا همدیگر را می زنند و یا به هم نان قرض می دهند. یعنی حقیقت جویی و راست گویی دیگر در اندیشه ی چنین کسانی جایی ندارد. و این یعنی ویرانی فرهنگی در درون آدمیان و کل جامعه ی بشری.

این است درد ما.

ز فرهنگ داری تو پندار خویش
در اندیشه ات گشته او ریش ریش
ولیکن ورا نام و معنیست نیک
ز خودکار ها صاحبی تو به بیک!؟
ز دریا نباید که سدی کنی
چطور بیکران را تو حدی کنی!؟
مگر خطه و خاک یک کشور است
که در ذهن تو آن باور است!؟
جهان است فرهنگ و جان من است
ز هر عرصه ای* در نهان من است.**

* عرصه ی ادبی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، معاشرت، حقوقی، غذایی و ...

** من = انسان
۵۷۶۱۷ - تاریخ انتشار : ۱٣ مهر ۱٣۹۲       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : سلام آقای علی حامدایمان و خسته نباشید
جهان است فرهنگ و جان من است
ز هر عرصه ای* در نهان من است

شاید دیر تر بر گردم و بیشتر به واژه ی فرهنگ بپردازم. ولی برای آغاز کار به نظر من آنچه ضروری است این می باشد که ما از فرهنگ تصور ملی و محلی خود را داشته باشیم. یعنی فرهنگ گرچه یک مقوله ی جهانی است، ولی تصور دقیق و درست خود را باید ما از فرهنگ از دیدگاه گذشتگان خود نیز داشته باشیم. پس برای روشنگری هرچه بیشتر پیش از هر چیز باید به خود واژه ی فرهنگ پرداخته شود تا ببینیم بار و پیام معنایی و تاریخی آن کدام است.

فرهنگ واژه ای است مرکب. فرهنگ واژه ای است مرکب مثل فَرَ وَر(فروهر) = آورنده ی فر؛ فَرَ وَش = شعله ی دارای فر، آتش مقدس، = فر + فتحه ی مضاف + وَش(شعله). و ... «وَش» = شعله، در بُندار «وَشِن»، بُن دارد. وَشِن = شعله ور شدن، آتش گرفتن. چنانکه سیستان = سیستَه استان = استان سوخته و بیابانی، در دو بُندار سی یِن و سیستِن = سوختن، بُن دارد. سیمرغ = سیَ مرغ = مرغی که می سوزد، نیز ریشه در بندار «سیِن = سی یِن»، دارد.

فرهنگ، فَرَ هَنگ است. یعنی فر + فتحه ی مضاف + هَنگ. که به قاعده ی فارسی دری می شود، هنگِ فر. یعنی فتحه ی مضاف کهن، به کسره مضاف بدل می گردد.

یعنی این واژه با قاعده ی زبان های کهن شکل گرفته و به همین خاطر برای بسیاری از فارسی زبانان ساختمان اینگونه واژه ها خیلی شناخته شده نیست. یعنی گرچه به شکل کلی سد ها از این دست در گفتگو ها و نوشته ها بکار می رود، ولی بسیاری از ساختار آن و قاعده ی شکل گیری آن آگاهی ندارند. واژه شکافی با قاعده ی زبان های کهن ایرانی فرمولی صورت می گیرد و بسیار آسان است. آسانتر از هر زبان دیگری. مثل پیلتَن = پلَ تَن = پیل(بزرگ) + فتحه ی مضاف + تَن. که به فارسی دری می شود تنِ پیل = تنِ بزرگ و تمام. یا پرس پولیس = پرسَ پولیس = پرس + فتحه مضاف + پولیس. و واژه هایی مانند اردَه بیل، شورَه بیل، سپَه کَه، بیلَ سوار، تالشَ دولاو، سنگَه لَچ، درَه کَه، دَرَه بند، سیستَه استان(سیستان - استان سوخته و بیابانی)، جیرَ مندن، لاک پشت، اَسبَ ریسه ووووووو که در بعضی از این واژه های کهن دیگر فتحه مضاف به مرور زمان حذف شده. ولی اینگونه واژه ها عمومن با فتحه ی مضاف بکار می روند؛ و همه ی از این دست واژه ها در ذات خود دارای فتحه ی مضاف هستند، چه بیان شود و چه نه.

پس تصوری که گذشتکان ما در هزاره ها و سده های پیشین از فرهنگ = فَرَ هَنگ، داشتند اینگونه بوده: هنگِ شکوه و رونق و برازندگی و پرتو و زیبایی و ...*

*
فر یا فرّ (پهلوی) - فره؛ شأن و شوکت، رفعت، شکوه، زیبایی، برازندگی، رونق، پرتو، فروغ.
فرهنگ عمید ص ۹۰۴

هَنک (پهلوی) - زور، قدرت، سنگینی، وقار، وزن، شوکت، هوش، قصد، آهنگ.
فرهنگ عمید ص ۱۲۱۰
۵۷۶۱۰ - تاریخ انتشار : ۱٣ مهر ۱٣۹۲