شادباش به مردمی که رأی به تغییر دادند - سهراب مبشری

نظرات دیگران
  
    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : «تو همچو باد بهاری گره گشا می باش»(حافظ)
طبق همان توضیحی که پیشتر نوشتم؛ هیچ اصراری ندارم حتمن همه ی کامنت های من منتشر شود.
چون قول داده بودم با علاقه و عشق یک کامنت بسیار طولانی نوشتم. و بعد ترسیدم برای خواننده نا علاقه مند، خستگی بیاورد؛ پس بخش بزرگی از فاکت ها و توضیحات را حذف کردم و بعد کامنت را ارسال نمودم؛ و دیدم منتشر نشد. حتمن اشکالی داشته. ولی من متأسفانه از دوباره نویسی معذورم. و از سوی دیگر نمی دانم کدام بخش آن کامنت بلند مورد پسند قرار نگرفته.
همانطور که نوشتم منتشر نشدن یک کامنت من خیلی عادی است و هیچ اشکالی ندارد. ولی از سوی دیگر چون در آن کامنت نکاتی بسیار پایه ای را گنجانده بودم که می توانست برای اندیشمند و دانشمند ایرانی و همه ی ایرانیان تلنگری گردد تا دیگر کور نپذیریم.
گاه زبانی طنز دارم که نه از زاویه ی متلک گویی به این و آن و عقده گشایی مرسوم، بلکه بخاطر هشدار باش است. برای بیداری است، نه آفریدن بیزاری. شاید به خاطر آن زبان ویژه ی من، کامنت منتشر نشد.

به فاکت های زیادی رجوع کرده بودم. که می توانست حتی برای دانشمندان ما تکان دهنده، هشدار دهنده و مفید باشد.

یکی، دو تا را به عنوان مشت نمونه ی خروار این زیر می آورم.

حتی دانشمندان، شاعران و نویسندگان ما که، بلوت پهلوی خود را به رسم عرب بلوط می نویسد؛ اصول ندارد. عادت زده و بخشنامه زده است. ولی عرب وقتی واژه ی پهلوی بلوت را بلوط می سازد؛ برایش اصول دارد. و هیچ توجهی هم ندارد که تو چگونه آن را تلفظ می کنی، بلکه نگاه می کند تا ببیند خود چگونه تلفظ اش می کند. و تو هم نمی توانی بهش اعتراض کنی؛ زیرا به تو خواهد گفت: من زبانی دارم با اصول خود، من به اصول زبان خود و نوع تلفظ خود خائن نمی شوم. و کار اش درست است. او حتی واژه ی ترا از تو به شکل مواد خام می گیرد و بعد واژه ی خود که بر مبنای واژه ی تو ساخته شده، را برایت صادر می کند. و تو که فرق تلفظ ث و س و ص و ت و ط را نمی دانی، آن را می پذیری. حتی نمی دانی اصل آن واژه مال خودت است. و هم نمی دانی چرا عرب واژه ی ترا تغییر داده!
من همان کار اصولی ای را انجام دادم که عرب در ارتباط با واژهی من انجام می دهد.
و تو به من اعتر اض می کنی!

در آن نوشته فراوان مثال آورده بودم و بطور گسترده و حتی برای جذب و دریافت بهتر از سوی همگان، تکه هایی را به شکل داستانی نوشته بودم.


اینجا یک نمونه ی دیگر می آورم و می روم پی کارم.

تو واژه ای داری به شکل «کی سر»، یعنی شاه شاهان، امپراتور. عرب با سلیقه و اصول خود آن را به قیصر بدل کرده. و بعد تو آن را پذیرفته ای. و حالا دیگر اصل واژه ی تو منسوخ شده. فقط در لغت نامه ها یافت می شود. و در زبان های خواهر فقط در آلمانی بکار می رود.
این واژه ی کی زر پلاتس، یا کی سر پلاتس، که در خیلی از شهر ها از جمله نامواژه ی میدان مرکزی شهر دئورن است؛ همان «کی سر» پهلوی تو می باشد.
و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.

اگر شما دوست عزیز و یا دیگر ایرانیان علاقه مند و مایل به دریافت آن مطلب بلند هستند؛ من نشانی ایمیل خود را این زیر می نویسم.

در پایان دست شما و سهراب عزیز و همه ی خوانندگان این مطلب از جمله زحمتکشان سایت اخبار روز را می فشارم و همه تان را بسیار عزیز می دارم.
پیروز و شاد باشید.

habibileisi@googlemail.com
۵۵٣۷۴ - تاریخ انتشار : ۱ تير ۱٣۹۲       

    از : لیثی حبیبی م. تلنگر

عنوان : سلام دوستان
من هرگز به اخبار روز اعتراض نکرده ام که چرا بعضی کامنت ها را منتشر نمی کند. زیرا اعتقاد داشتم و دارم که در این جهان در هم و بر هم اینترنت مسئول سایت باید از اختیارات بیشتری بر خوردار باشد برای خوب اداره کردن آن. حتی به این نیز رضایت داده بودم که اگر گاه به ناحق کامنت من منتشر نمی شود، گاهی باید بخاطر منافع عمومی از حق خود گذشت.
امروز دو کامنت کوتاه که اشتباهات کامنت قبلی را در آن ها اصلاح نموده بودم، نوشتم که متأسفانه منتشر نشد. نوشتم متأسفانه زیرا هرچه فکر کردم هیچ چیز بدی در آن نیافتم. کامنت ها را حفط هم نکرده ام که باز نگری کنم و اشتباه خود را ببینم. نه واژه ی تندی درش بود و نه خطاب به کسی بود.
تنها نکته ای که به یاد دارم خارج از بحث در آن بود از رحمان هاتفی اندیشمند شریف و مظلوم یاد کرده بودم. و آن یاد بی ربط نبود. «لَک و پیس»، لَک و پیش، ثبت شده بود؛ ضمن اصلاح، نوشتم که آن عزیز اول بار این اصطلاح را در مقاله ی بلند و مشهور خود - «خرده بورژوازی» - آورده و به فرهنگ نوشتاری ی ایرانیان برده. چون به نظر من حق بود این نوشته شود و به نام آن بزرگ تاریخ نوین ایران ثبت گردد.

به هر حال از وقفه ای که افتاد از دوستان پوزش می خواهم و فردا باقی کامنت را ارسال خواهم کرد.
پیروز و شاد باشید
۵۵٣۲۰ - تاریخ انتشار : ٣۰ خرداد ۱٣۹۲       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : هر هدف داشتی بمانَد، کار تو بس نیک بود - یعنی اینکه، آن لجاجت شیک بود
با سلام بر شما دوست عزیز و بر همه سلام
راستش را بخواهی اول از این حرکت مچگیرنه ی شما که بخشی از تلاش ما ایرانیان و همه ی جهانیان است بر علیه یکدیگر برای اثبات نظر خود هنگام بحث، خیلی خوشم نیامد. ولی دیر تر نظرم عوض شد؛ زیرا این بحثی که شما عزیز بر انگیخته اید می تواند مفید باشد. زیرا ما در زبان ملی خود گوشه های ضربه خورده فراوان داریم که باید در هر فرصتی گشوده شود و نموده شود تا دانشمندان و اندیشمندان ما را تلنگری گردد برای به سازی زبان. به زبان حتی بی عیب ترین زبان ها باید پیوسته پرداخت. باید لک پیش بر طرف کرد تا هرچه بیشتر دلنشین گردد. و هم خود را زبان روز سازد.

آنجا که نوشتم این بحث برای ما ایرانیان مفید خواهد بود؛ منظورم سخن خودم نیست، نبود. منظورم تلنگریست که این سخن، این بحث می تواند در جان های شیفته بر انگیزد و آنها را برای هرچه دلپذیر ساختن زبان، بکشاند به میدان.

همانطور که پیشتر نوشتم، این کامنت بسیار طولانی خواهد بود. می توانم در چند خط خلاصه کنم، ولی این این بلندی آن نیست که بتواند آن چند خط جایش را بگیرد.

بگذارید اول از شوخی ای که در مورد خراب بودن «ساعت» با رفیق ما کردم آغاز کنم. آن شوخی، همان شوخی ای است که فروید می گوید، در آن نکته ای جدی وجود دارد.

وقتی دیدم بخاطر جواب ندادن من در باب شکل نوشتن «فعلن» و ... آن دوست ما دوباره آن پرسش را مطرح کرده؛ لبخندی زدم و گفتم: آن عزیز نمی داند که خود در طول روز ده ها مصدر - بُندار - ۱ عربی را در فارسی غلط بکار می بَرَد، ولی به یک ابتکار من، که مال من هم نیست۲، آنگونه سخت می گیرد.

ابتکار، مصدری عربی است به معنای اول چیزی را دریافتن، به اول چیزی رسیدن. و تو که ابتکار داشتن را بکار می بری؛ این سوال را پیش می آوری: اول چیزی را دریافتن داشتن، دیگر چه صیغه ای است!؟ تسلط مصدری عربی است به معنای چیره شدن. و تو که تسلط داشتن را بکار می بری، این پرسش پا پیش می کِشد که چیره شدن داشتن، دیگر چه صیغه ای است!؟
از این دست می توانم برایت دو سد و بیش بر شمارم از غلط حرف زدن تو، یعنی من یعنی همه ی ایرانیان عزیز ما.

۱ - بُندار = مصدر، عربی؛ دقیقن همان معنی مصدر را دارد. مصدر نیز چون بندار است، محل اشتقاق شمرده می شود.

۲ - آن دوست گرامی نوشته که من هیچ جایی ندیده ام آن شکل را بکار ببرند. باید عرض کنم. این آدم کوچک اما خدمتگزار از خود نیز ابتمارات زیادی دارد. از جمله آوردن سد ها اصطلاح جدید در فارسی و تالشی. شکافتن واژه ها گم در زیر غبار تاریخ. و ایجاد واژه مثل دَوَانک، پرچینک، بُندار و ...
ولی ابتکار آن شکل نوشتن تنوین عربی از آنِ من نیست. من آن را از دیگران گرفته ام، چون پسندیده ام. پس حالا اینجا با مسئولیت خود به آن می پردازم. یعنی شانه خالی نمی کنم چون از آنِ من نیست آن کار.
من بار ها آن نوع نوشتن را دیده ام. آن دوست گرامی من گویا بر خورد نکرده. و این طبیعی است زیرا هنوز همه گیر نگشته.
دلم نمی خواست نام ببرم، ولی با اجازه بخاطر آوردن فاکت نام می برم.
من اول بار آن نوع نوشتن را در سایت عمو هادی دیدم. و فورن پسندیدم.
چرا پسندیدم؟
به دو دلیل اصلی، یکی این بود که خودم در نوشتن سنتی آن شکل مشکل داشتم. زیرا باید یک حرف را در دو حرکت پنجه یا قلم می نگاشتم. و این، وقت و کار بیشتری می بُرد. چون من که با نوشتن یک واژه سر کار نداشتم. در روز ده ها بار از آن دست تکرار می شد.

دلیل دوم را در ادامه ی سخن خواهم آورد.
البته بعضی از دوستان حالا بدون علامت دو زَبر و یا تنوین می نویسند. این شکل را من هم می پسندم. ولی دو تا اشکال دارد. یکی این است که به هر حال تو شکل عربی را ناقص نوشته ای. خوب در این باب می توان توضیح داد که برای راحت سازی خلاصه شده. این منطق روشن و پذیرفتنی است. اشکال دیگر این است که تو به هر حال از فرهنگ نوشتاری فارسی نمی توانی علامت تنوین آنرا در همه جا حذف کنی. تو نمی توانی به کودکی که دارد زبان می آموزد بگویی، این «فورا» در واقع «فوراً» است. این «اصلا»، همان «اصلاً» است. این «فعلا» همان «فعلاً» است. تو بنویس فورا، و فوراً اش بخوان. کودک امروزی، و هوشیار می تواند به آقا معلم و یا خانم معلم بگوید: اجازه است، حال شما خوبه!
نوشتن مگر خیالی نیز می شود!؟ آن هم برای کودک نو آموز!

ادامه دارد
۵۵٣۰۴ - تاریخ انتشار : ٣۰ خرداد ۱٣۹۲       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : زیر نویس ۱ از کامنت قبلی
یک نکته ی بسیار اساسی که ما باید به آن توجه کنیم این است که مردم ایران امروز، همان مردم ایران سال ۱۳۵۷ نیستند. همان مردم اند، اما خیلی سیاسی تر و دقیق تر و آگاه تر اند چنان، که خود به رهبری خود می پردازند. و این از زیباترین ویژگی های مردمی است در سر پیچ های تاریخی. حضور حزب و گروه سیاسی در هر جامعه ای بسیار تأثیر گذار و لازم است. ولی مردمی که بدون داشتن اخزاب ،خود را راه می برند و تلاش می کنند از هر شرایطی به سود خود استفاده کنند، می توان گفت این مردم در این سال های رنج و خون و جنگ و مبارزه و بیداد به بزرگترین دادخواه خردمند تاریخ بدل شده اند.
این مردم را باید بیش از اینها جدی گرفت.
سطح آگاهی مردم ایران در کل منطقه و حتی کل آسیا جای اول را دارد. در بسیاری از کشور های همسایه از زاویه ی حق طلبی، مردمشان در سال های قبل از انقلاب ۵۷ ایران هم نیستند.
به این مردم می توان امید داشت. حتی اگر روحانی آنچه گفته را انجام ندهد، این مردم دیگر عقب بشین نیستند.
به نظر من تمامی نیرو های مترقی داخل و خارج باید حالا برای مطالبه ی خواسته های جامعه ی حق طلب و شکوهمند ایران یکپاچه شوند. جامعه امروز ایران براستی به درجه ای از شکوهمندی و خرد رسیده که باور کردنی نیست. با فردی حتی بی سواد وقتی حرف می زنی، تلاش می کند اوضاع را دقیق برایت تابلو نماید. و تو می بینی که به او اطلاع رسانی شده. یعنی مردم ایران برای خود سیستم ایجاد کرده. حتی بخشی در این سیستم وجود دارد که دروغ ها را خنثی می کند؛ تا جامعه به قول های بیهوده و گول زننده دل نبندد.

طبیعی است که برای بعضی ها این یک پارچگی خیلی مطلوب نیست. پس برای تکه تکه کردن این جمعیت عظیم و پر خروش هر تلاشی که از دستشان بر آید با بیرحم ترین اشکال و شیوه ها خواهند نمود.
۵۵۲۹۲ - تاریخ انتشار : ۲۹ خرداد ۱٣۹۲       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : و یک نکته: در مورد اینکه چرا من تنوین عربی را با حرف ن فارسی می نویسم همانطور که پیشتر نوشتم براتون مفصل توضیح خواهم داد.
این توضیح مفصل لازم است. یعنی فقط برای شما عزیز نیست. این توضیح برای همه ی ایرانیان می باشد. لازم است رویش بحث شود و من بناچار برایش وقت می گذارم.

اما در بخش سیاسی بحث شرکت نمی کنم چون این بحث ها را سر گیجه آور می دانم و نه روشنگر.
رئیس جمهوری را انتخاب کرده اند تا شاید روزنه ای ایجاد گردد و زندانی سیاسی بتواند آزاد شود و در عرصه های دیگر زندگی ایرانیان هم شاید فضایی برای نفس کشیدن به وجود آید. شاید هم نیاید. باید دید رئیس جمهور جدید چقدر اختیار دارد و چه می تواند بکند. برای من حضور روحانی در همین حد است. حال تو برو توی اینترنت و ببین ایرانیان واکنشی چه بلوایی بر علیه یکدیگر پا کرده اند، حقیقت مطلق هم در نزد همه ی آنهاست.
راستی، چرا چنین است؟
برای اینکه اصلن قضیه ی روحانی چندان اینجا مطرح نیست. روحانی یک بهانه است. ما حاصل یک جامعه ی بیماریم و این عقده کشایی ها بیشتر به همان گره های شخصی و اجتماعی و روانی ما بر می گردد تا مبارزه در راه حق و عدالت و آزادی.
عده ای دارند طوری وانمود می کنند که گویا حزب طبقه ی کارگر حکومت می کرده و حالا روحانی لیبرال آمده و حکومت را از کارگران گرفته! در حالی همه از آنِ یک سیستم هستند، البته با تفاوت هایی که با هم دارند. و مردم آگاه ایران دارند تلاش می کنند تا شاید بتوانند این تفاوت ها را به سود خود بکار گیرند.
باقی لشکر کشی ها یک عادت است برای عقده گشایی تا حق طلبی.

در این لحظه ی تاریخی کشور این امید وجود دارد که روزنی یافت شود، و نیروی ایرانیان آگاه و حق طلب دست و پا بسته اگر رها شود و این نیروی عظیم در دشت فعال زندگی خود را به نمایش بگذارد آزاد، می تواند دریایی گردد تعیین کننده.۱ دراین صورت امید اینکه مردم ایران از امتیازات بیشتری برای پا محکم کردن خود بر خوردار شوند وجود دارد. البته معلوم نیست تا چه حدی به مردم روی خوش نشان خواهند داد. یعنی باید دید چقدر به قول های داده شده عمل می شود.
تمام موضوع فعلن همین است. بقیه درگیری ها و داد و هوار ها یه جوری خود نمایی و حتی خود زنی ایرانیان است که از قدیم در سر پیچ های تاریخ تکه تکه شدن را ترجیح داده اند. و یا برایشان ترجیح داده شده. و بعد اثر آن دعوا ها کلاسه شده و مزمن در تاریخ جای گرفته و در هر شرایطی که بیابد خود می نماید.

به نظر من خیلی از این در گیری ها به عدالتخواهی ربطی ندارد. بر خورد هایی است سطحی و واکنشی. ما از این برخورد ها ضربات سنگینی خورده ایم.
به همین خاطر من علاقه ای ندارم در چنین بحث هایی شرکت کنم.
اینجا هر کسی می خواهد بگوید حق با من است. و همه ی حقیقت نزد اوست! اگر اینطور است، من از همان اول می گویم حق با شماست و می روم پی کار خود.

انسانی که همیشه حق با او است، موجود ترسناکی می باشد. من منطق خود را مطرح می کنم و از دیگری نیز می آموزم.
همین.
۵۵۲۷۹ - تاریخ انتشار : ۲۹ خرداد ۱٣۹۲       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : سلام دوست عزیز نادیده. من در مورد شکل نوشتن فعلن و ... براتون توضیح ندادم تا خودتان به فکر فرو روید.
توضیح ندادم زیرا وقت اش را نداشتم. چون باید مفصل می نوشتم. باید خیلی نکات حاشیه ای را وارد نوشته ام می کردم برای روشنگری بیشتر. و هم نمی خواستم وقت دیگران را بگیرم.
حال که طلب جواب می کنید، چاره ای ندارم که وقت مردم را بگیرم توضیح دهم.
همین امشب یا فردا براتون جواب مفصل و روشنگر می نویسم.
خرابی ساعت از سوی شماست که به ساعت بنده نسبت داده اید.

لطف کنید جواب مرا مانند یک آدمی که به دعوا رفته نخوانید. بلکه با دقت و انصاف بخوانید.
پس تا ساعاتی دیگر و یا فردا.
۵۵۲۷۴ - تاریخ انتشار : ۲۹ خرداد ۱٣۹۲       

    از : ا. م. شیری

عنوان : حکایتی از دوران کودکی
آقای لیثی حبیبی - م. تلنگر! بعد از سلام و عرض ارادت، اجازه میخواهم اول یک حکایتی را برایتان تعریف کنم. و آن اینکه: دوران کودکی از راه دور برای کسب «علم» و «دانش» به مدرسه می رفتیم. روزی احساس کردیم دیرمان شده است. از مرد رهگذری پرسیدیم: ساعت چند است؟ مرد مثل اینکه دست محبت روی زخمش گذاشتیم، آهی کشید و دست به جیب برد و در حالی که ساعتش جیبی اش را در می آورد، داستانی را شروع کرد. ها! فرزندانم! این ساعت از پدر خدابیامرزم به من رسیده... از نوادر صنعت ساعتسازی بود. اله و بله ساعتی بود... قصه را طول داد و شرح افتادن ساعت و چند بار تعمیر آن را از سیر تا پیاز تعریف کرد و دست آخر پس از ده پانزده دقیقه منتظر نگهداشتن ما، گفت: ساعتم خراب شده. تعمیرکار خبره پیدا نمی کند تا تعمیرش کند... پاسخ شما به بنده بی شباهت به این حکایت نیست. شما نوشتید «قصد توهین... نداشتم». پاسخ دادم اگر چنین قصدی هم داشته باشید، ملالی نیست. چون... در ادامه نوشتید «نظر ا. شیری شبیه از ما بهتران است..و با جداسازی مشکل دارید». برای حل مشکلتان پاسخ دادم که من خود «از همان بهترانم» یعنی اگر رو در رو صحبت کنیم، من «ما»ی شما را «شما» خطاب کنم، نتیجه می شود «از شما بهتران» و این درست است. دیگر چه نیازی به این همه فلسفه چینی بود؟ چون شما مرا نمی شناسید، فکر می کنید، من یک فرد ناشناخته برای همگان هستم. حداقل از همین فواد و سهراب عزیز که امیدوارم چشمتان به دیدار همدیگر روشن شود، بپرسید. شما خودتان را اهل علم و تحقیق و مطالعه تلقی می نمائید ولی، فکر نمیکنید «گر بیشه روی، گمان مبر که خالیست، شاید که شیر در آن خفته باشد». بلی دوست محترم، اولا، من هم یک «آقا» هستم. البته نه از جنس آن آقایان متکبر و از خودراضی که خودشان را از همه بالاتر میدانند و ... ثانیا، من از آن ولگردان اینترنتی نیستم که در زیر نوشتار این و آن بقول ولگردان اینترنتی «کامنت» بگذارم. من هم به سهم خود چند کار کوچک به جنبش انقلابی میهنم تقدیم کرده ام. از جمله: تحقیقات در باره تاریخ سوسیالیسم و پروسه منجر به تخریب سوسیالیسم و تجزیه اتحاد شوروی- در حدود ۱۵۰۰ صفحه؛ تجزیه و تحلیل مسائل بین المللی- بیش از ۱۰۰۰ صفحه؛ توضیح و تعریف ساختار مالی- پولی حاکم بر جهان- فعلا، در حدود ۶۰۰ صفحه؛ مسائل نظری کارگری- کمونیستی در حدود ۵۰۰ صفحه و راجع به مسائل داخلی و متفرقه که هنوز صفحه بندی نکردم ام و همه اش با همین نام: «ا. م. شیری»، مثل بسیاری از بزرگان و صاحب نظران علم و سیاست. مثلا: «ی. و. استالین» یا «و. ای. لنین»، «آ. س. چخوف» و... بنا بر این، برای کوبیدن طرف ناشناخته برای خودتان، دنبال «بهانه های بنی اسرائیلی» نگردید. لطفاَ، در اینترنت جستجو کنید، شما مرا نمیشناسید و من هم تا کنون حتی یک نوشته کوتاه از هیچ محققی نخوانده ام که مثلا کلمات «واقعاَ»، «فعلاَ»، اصلاَ»...را بصورت «واقعن»، «فعلن»، «اصلن»... بنویسد. پس، فکر میکنم این همه توضیح و نصحیت برای کسی که نمی شناسید و نمیشناسم، اضافی بود.
در هر حال، جان تان سلام، سرتان بلند.
۵۵۲۶٣ - تاریخ انتشار : ۲٨ خرداد ۱٣۹۲       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : گوشه گیری و سلامت هوسم بود ولی - شیوه ای می کند آن نرگس فتّان که مپرس(حافظ)
سلام دوستان

آقا یا خانم شیری، نه اینکه حرفهای شما قانع کننده باشد، بلکه بخاطر اینکه چون شما در این جهان فراوان است؛ یعنی کسانی که بی نام هستند. این به بد بودن و یا خوب بودن شما ربطی ندارد. شاید براستی انسانی شریف، مبارز و بزرگوار باشید. این بر می گردد به دست نیافتنی بودن آدم نام مستعار دار. اصلن وارد آن عرصه شدن بی خردی است. مثال: من حالا نامم را می گذارم حبیب، دقایقی دیگر طبیب می گردم و ... پس در این عرصه جدل من با مدعی بیهوده خواهد بود. توجه داشته باشید که مدعی فقط شما نیستید، همه ی بی نامان فارسی نویس ایران و جهان روبروی من اند. فرض کن من حرفهای شما عزیز را باور کردم و یا شما با حرفهای من قانع شدید، با ده ها هزار اسم مستعار چی دیگر چه می کنم؟
این یک مشکل بزرگ روزگار ماست در اینترنت. به همین خاطر من با پرداخت همه ی هزینه هایش، با نام خود می نویسم. شما عزیز فکر می کنید، منی که عمری را با کتاب و تحقیق و تجربه گذرانده ام، به فکرم نمی رسد که خود را آزاد از هفت دولت کرده و هر روزی با نامی بنویسم؟
ولی می بینید که آن کار را نمی کنم. زیرا توهین می دانم به حضور شور انگیز وجود یک انسان. و برای این کار خود منطق قوی ای دارم که در این اندک نگنجد.

و از سوی دیگر من رفته بودم پی کارم، ولی طبق آن بیت حافظ جان شیراز، حوادث روزگار ما را دوباره سر کار آورد.
من انسانی واکنشی نیستم. ولی ضرورت را می شناسم. و همان ضرورت مرا دوباره به نظرگاه این سایت کشاند.
و حالا که دارم می روم پی کارم، آمدم به همه بگویم بدرود. دست شما را نیز گرم می فشارم. هرکی هستید، بی تردید مسئولیت زندگی شما با شماست. یعنی این شمایید که فردا جوابگو خواهید بود. من اگر دیدید دخالت کردم فقط و فقط برای ایجاد حس دوستی و نزدیکی بیشتر بین انسان ها بود. زیرا ما گاه اصلن فراموش می کنیم که انسانیم. خشم در ما فرمان می رانَد. و آن همیشه ارادی نیست. و یا برای پیشبرد هدفی نیست؛ بلکه از ناخود آگاه نا آرام ما بی آنکه خود بدانیم، بر می خیزد، بر سر و زبان می ریزد و ما را چاقو زبان می سازد و ما بی آنکه متوجه ی آن طفلک پست درون خود گردیم؛ قربانی خاطرات تلخ اش می شویم. و بر علیه اسنان بر می خیزیم. و چون بر علیه انسان بر خاسته ایم، خود زنی نیز پیش کرده ایم، زیرا خود ما نیز انسانیم. اینها انشا نیست که من می نویسم. اینها تئوری های علمی اثبات شده است؛ لطفن با دقت بیشتری بخوانید.
در همه ی جهان این رخداد ها وجود دارد. ولی در جامعه های بیمار تر، این بد نامی ها در سرند. مثال: در تهران ما اگر دو نفر با هم تصادف کنند، فورن قمه و چوبدستی و هر چه که برای زدن طرف دیگر لازم است را بر می دارند و پیاده می شوند. بر مبنای هیاهوی برپا شده، ظاهرن حق با هر دو طرف است! در حالی که فقط اشتباهی صورت گرفته و یکی ناخواسته و بر اثر بی احتیاطی خلاف کرده. خلاف طبق قانون جواب دارد. آن قمه کشی ها و چوب تابانی ها، قربانی بودن آن آدم ها را نشان می دهد. ولی آنها حتی یک لحظه به فکرشان نیز نمی رسد، که قربانی یعنی حاصل یک جامعه ی بیمار هستند.
همین حالت در بین تحصیل کردگان ما وجود دارد. یعنی جدل ها فقط برای دفاع از نظر یا نظریه ی خود نیست، بلکه زشت درون ماست که در آن لحظه به بهانه ی دفاع می تازد. هیچ کسی اگر این را ندانَد، ما خودمان از آن آگاهیم. و این از نظر روان شناسی وحشتناک است.
چگونه؟
بدین صورت که شخصی که به زلال درون خود تجاوز کرده، و دویی و دغلی را در ژرفای جان خود ایجاد نموده، و انسانیت وجود را بخاطر خود خواهی به بازی گرفته، به وسیله ی انسانیت وجود خود اش، بخشیده نمی شود. و این آغاز جنگ درون است. آغاز زنده مرده بودن است.
دست مثل این است که شما شغال و مرغ را در یک جا کرده باشید. بستن در آن جا از سوی شما، پروسه ی درون آن جا را پایان نمی بخشد. فقط و فقط شما فعلن چشم را بر خون ریزی بسته اید. شما که می گویم، شمای نوعی منظور نظر من است. حبیبی ، ایکس ، ایگرگ. به همین خاطر بخش بزرگی از نیروهایی که ناچار اند پیوسته با دروغ و در دروغ زندگی کنند، عمومن جسمی زنده دارند. کافی است شما بات چنین کسی به کنار گندمزاری که زلف دریایی و متحد آن می رقصد در باد بروید و از زیبایی های شگرف آن رقصنده ی پای در گِل بگویید. او اگر یک میلیاردر و شما فقیری و بی چیز باشید، به آزادگی زیبای شما چنان حسادت خواهد کرد که عمومن توان بروز ندادن حس درون، تو بخوان جنگ درون، را ندارد. به همین خاطر، خوبخت ترین انسان ها، زلال ترینانند. و باز به همین خاطر اگر تمام ثروت و هستی خود را بدهند دیگر توان خریدن یک لبخند زیبا و یا خنده ی پر از براستی شادی را ندارند.
و به همین خاطر، اگر فرض کن روزی حکومت به دست ما برسد، و به من بگویند روزی یک میلیون دلار حقوق خواهی گرفت، برو بشو رئیس فلان سازمانی که کار اش دروغ بافی و دروغ سازی است، نمی شوم.
چرا؟
برای اینکه با ورود من به آن اداره، دیگر برای همیشه روی زلال چشمه ی وجودم خط زده می شود. یعنی دیگر انباری هستم، از آب زلال، گِل آلود، نفتابه، دم و دود. یعنی باید هر لحظه جستجو کنی زیبای زلال بود را در نبود. و ای چنین آدمی زنده زنده مرده است؛ حتی اگر دو ده بانک پر از پول ثروت را خورده است. گاه لبخند پر نشاط از دل بر آمده ی کودکی، می تواند تلنگری چنان گردد، که آن ده بانک فرو برده را بکشد.
تهرانی های روشن و با فرهنگ ما در این باب - دویی کردن و زرنگ بازی - حرف بسیار زیبایی دارند که می گوید: اگر اشتباهی ازت سر زد و یه دونه دروغ گفتی، فورن بگو که دروغ گفته ام. وگرنه باید سد تا دروغ دیگر بگویی تا آن یکی را پاک کنی؛ که نمی شود. زیرا آن دروغ دیگر به نام تو ثبت گشته. اگر مردم چیزی نمی گویند، از روی بزرگواری است نه نادانی. این حرف های مردمی در تاریخ، تجربه و دانش بُن دارند. یعنی برای سر گرمی و تفنن نیست. حتی برای یک نصیحت معمولی نیست، بلکه خیلی ژرف تر از اینهاست.
حالا که با شما دوست عزیز نادیده به گفتگو نشسته ام، در پایان چون شما را نمی شناسم، باید بگویم که در باب شما قضاوت نیز نمی کنم. چنانکه پیشتر نیز نکردم، و فقط صادقانه برداشت خودم را با شما در میان نهادم. یعنی در آن سخن من حتی یک کنایه هم نیست. سخن دل است که بیان شده.
و شما عزیز را رجوع می دهم بخاطر روشنگری بیشتر: برو و بخوان و دقیق شو تا ببینی چقدر از نظراتی که در آن به هم می پرند و گاه خود خواهانه آبروی هم می برند و بی هیچ تردیدی حق و حقیقت فقط در دست مدعی است، از روی خود خواهی و «حرف مرد یکیست»، زده شده و نوشته شده؛ و چقدر از روی صداقت و دلسوزی و عدالتخواهی. بسیار گاه در چنین بحث هایی تنها چیزی که جا ندارد، آزادگی، ادب و عدالتخواهی است. طرف تصمیم گرفته به قیمت ریختن آبروی طرف مقابل، گپیروز" گردد.

وحشتناک و گریه آور و هوار انگیز است، نه؟

انسان علمی و عادل اهل زور گفتن نیست. او آرام است و حتی در پر خروش ترین لحظات انرژی مثبت و شور و مهر و عدالت گرایی و آزاد منشی بر می انگیزد؛ به جیب جان می ریزد و نشاط می آفرینَد. این همان انسان کامل است. و یا در سَمت و سوی اوست.

این حرفهای من خطاب به شما عزیز نیست. کلی است. خطاب به همگان و قبل از هر کسی به خود من است.
آدمی گه گاه به خود نیز باید نهیب زند تا زلال و زیبا اندیشه بمانَد و خود خواهی نتوانَد با ایجاد تضاد او را در درون از پای بیفکند و به موجودی حقیر بدل سازد.

سال هاست که دارم نتیجه ی عمری تلاش و تحقیق خود را رایگان در اختیار مردم می گذارم. می دانم که عادت دارند کتاب بخرند و بعد با عشق بخوانند، و اگر رایگان بدست شان رسید، خواهند گفت: حتمن عیبی دارد. با این حال من سال ها قانونی را که بهش عادن کرده بودند را شکستم. ولی حوصله ی من نیز بالاخره اندازه ای دارد. پس امروز رفتم و آن دفتر را در «وشتن واژه ها = رقص واژه ها»، بستم.

پس اگر براستی همانی که نوشته ای، یعنی از رنجدیدگانی، سر تعظیم فرود می آورم.
و اگر آن سخن شما درست باشد، که من فعلن برای نادرستی آن دلیلی محکم ندارم؛ پس آن بزرگواری را نیز دارید که به دل مگیرید و سلام و پیام صلح مرا به جان بپذیرید.
پیروز و شاد باشید و تا روز و روزگاری دیگر بدرود عزیزان من

همانطور که همیشه نوشته ام، باز تکرار می کنم: گاه پیروز شدن بر خود، از جنگیدن در جبهه های جنگ دشوار تر است. و او که این سخن نیک در یابد، بیشک سر است.

این سخن پایانی نصیحت به شما دوست ناشناس نیست، شامل همگان، و قبل از هر کسی، شامل خود من می باشد.
همین.

سخنی با فواد عزیز نیز داشتم، که می گذارم برای زمانی دیگر، شاید برای یک دیدار رو در رو.

از قدیم گفته اند:

ز دئورن تا به کلن راهی نباشد
۵۵۱٨۵ - تاریخ انتشار : ۲۷ خرداد ۱٣۹۲       

    از : ا. م. شیری

عنوان : پاسخی به پاسخ
در پاسخ پیام تبریک بنده به آقای مبشری و دیگران، لیثی حبیبی - م. تلنگر نوشته اند: «در ضمن نظراتی چون نظر ا - شیری عزیز، خیلی شبیه نظرات از ما بهتران است. یعنی جدا سازی واقعن ناممکن است» (احتمالا منظور ایشان از واقعن، همان واقعاَ، بوده است) و در ادامه میفرمایند: «... قصد هیچ توهینی را نداشته ام. این شباهت براستی برای من مشکل ایجاد می کند». برای راحتی خیال این عزیز، لازم بعرض میدانم که اگر قصد توهین هم داشته باشند، ملالی نیست. چرا که «ما» در طول سراسر تاریخ، توهین و تحقیر که جای خود دارد، زندان و شکنجه شدیم، کشتار و تارومارمان کردند، محرومیتها و رنجها تحمل کردیم و الی آخر. برای حل مشکل تان نیز لازم است، فاش و بی پرده بگویم که، من نه «شبیه از ما بهتران»، بلکه، خود «از ما بهتران» هستم که اگر از زبان طرف مقابل بیان شود، میشود: «از شما بهتران». و این صحیح است. با سپاس، که بنده را بفکر واداشتید.
۵۵۱۶۷ - تاریخ انتشار : ۲۶ خرداد ۱٣۹۲       

    از : احمد بارانی

عنوان : در باره مطلب شما
سلام اقای مبشری من اروپا ندیدم ونرفتم واز این بابت بی نصیبم ماندم اما طی سالهای بعد از انقلاب دوستان واشنایان زیادی دیدم که اروپا وامریکا رفته وفرصت دیدنانها نصیبمان شده بعضی از اینها از فضای دمکراسی انجا کلی چیز یاد گرفتند واموختند وما هم بی نصیب نماندیم اما عده ای که تعدادشان کم نیست در سال ۱۳۵۷ بسر می برند فقط سبیل زده اند وانگلیسی امریکایی صحبت میکنند
اقای مبشری تشخیص درستی در ارائه واقعیت های موجود از خود نشان دادند وبدرستی دریافتند که ان ارمان در قلبمان باشد وزنده نگهش بداریم اما با امکان وتوان موجود حرکت کنیم تغئیر با افراط گری سازگاری ندارد با انقلاب همبستر نمیشود با تعامل ودوراندیشی همخواب وهمراه است . جا دارد پیروزی مردم ایران در انتخاب اقای روحانی را به شما ومردم هشیارمان تبریک بگویم . من هم رای دادم
۵۵۱٣۱ - تاریخ انتشار : ۲۶ خرداد ۱٣۹۲       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : من با امیر خان موافقم
نگاه پَرتِ درون، و خود خواهی گاه این اجازه را به ما نمی دهد، که: روشن بین برون گردیم. یا اینکه برای بیان حقیقتی آزارنده و تلخ شهامت آن را داشته باشیم. یعنی این قضیه فقط مربوط به دیدگاه سیاسی آدمیان نیست. بلکه هم به نگاه درونی شان که بسیار گاه حتی با اراده ی آدمی نیست، بر می گردد. یعنی عکس العمل ما نا خود آگاه صورت می گیرد، بی آنکه انسان خود دریابد فرمان از کِه می بَرَد. و خیلی از مردم سیاسی و فعالان فرهنگی و اجتماعی با همین ویژگی خود را مخفی می کنند؛ و یا نظرات خود را بر دیگران تحمیل می نمایند. و این در حالی است که گاه حتی کودکی حرکات رئیس مثلن فلان حزب و یا سازمان را مسخره، و ویرانگر می بیند. ولی او خود توان دیدن خود را ندارد. پس همچنان در درون کور، خود زنی و خودی زنی می کند؛ که بیننده ی هوشیار حرکات او را بدرستی با جنون برابر می شمارد. و بد به حال اردوی گوش به فرمانی که زیر نظر چنان فرمانده ای می زید بسته و قربانی.
این نظر کلی است و به نوشته ی سهراب جان عزیز در آن پرداخته نشده؛ گرچه می تواند همگان را شامل شود.

چرا اینجا کمی به آن پرداختم؟
زیرا، ویله ی این نکته را ناچار شدم از دیدگاه علمی با زبان شعر در پای مطلب آیدا فرزانه ی عزیز در همین ستون، کمی وا کنم.
پس بیش از این، اینجا وقت عزیز خود و شما را نمی کشم.

در ضمن نظراتی چون نظر ا - شیری عزیز، خیلی شبیه نظرات از ما بهتران است. یعنی جدا سازی واقعن ناممکن است. ا- شری عزیز، این نظر عمیقن صادقانه ی من است، و قصد هیچ توهینی را نداشته ام. این شباهت براستی برای من مشکل ایجاد می کند.

نظر شما عزیز، در باب همه ی خوشحالان درست نیست. من نه لیبرالم و نه طرفدار نئوی آن، ولی از پیروزی خلق خوشحالم. من رای کوبنده و پتکی مردم غارت شده ی میهن برای یافتن روزنه ای را، با فراخوان حکومت یکی نمی بینم. و تو که می بینی، یک لحظه هم که شده، مطلق گرایی مکن.
نظر شما عزیز، محترم است؛ بگذار نظر من نیز در کنار نظر شما باشد. می توانید به نظر من انتقاد داشته باشید. منظورم از من، منِ نوعی است؛ سهراب، رستم، تهمینه، گرد آفرید و ... ولی پشت یک نامی مخفی شدن و مردم را بیرحم به این و آن وصل کردن، گردن نهادن است به بی انصافی و احساسات بازی؛ یعنی نیست نظر سازنده ی یک اندیشمند ناراضی.

پیوسته پیروز و شاد باشید

البته خوب است که یادمان نرود که: گاه پیروز شدن بر خود، واقعن از جنگیدن در جبهه های جنگ دشوار تر است؛ و او که این سخن نیک دریابد، بیشک سر است.
همین.
۵۵۱۱۰ - تاریخ انتشار : ۲۶ خرداد ۱٣۹۲       

    از : أمیر خان

عنوان : صغرا کبرای ویتکنکهای کافه نشین
مسلم است که با این برد مردم و رخنه دوباره إصلاح طلبان به حلقه قدرت با رأی بالا و یک ۲ خرداد جدید نباید خیلی ذوق زده شد و خو د را فریب داد. بجای این صغرا کبرا کردنها بهتر است که یک سری از حداقلهایی که می شود با این شرائط جدید به أن دست یافت را بیان کرد وبعد به تعمیق خواستها دامن زد. مثلا أزدی زندانیان و محصورین، فضای باز انتقاد به سیاست خارجی و داخلی، تغییر سیاست أتمی و برد اشتن تحریمها، تغییر در سیاست خارجی و باز کردن رآه برای سرمایه کزاری خارجی و إیجاد کار و کا هش نرخ تورم، فشار کمتر به NGOs و أجازه فعالیت به أنها، أزادیهای سیاسی و اجتماعی برای غیر خود یها از جمله أقلیتهای قومی و دینی، فشار کمتر به روزنامه ها و نشریات، دسترسی منتقدین به صدا و سیما، تغییر قوانین به نفع برابری زن و مرد و رفع محدودیتهای شغلی و تحصیلی زنان وسائر أموری که در شرائط کنونی و قانونی و توازن نیرویی إمکان دست یأبی به أنها خواهد بود. و إلا مسلم است که نباید انتظارزیاد از روحانی و اعتدالیون داشت.

به نظر میرسد مردم در شعارهای خود در جشن بعد از إعلان نتائج أزادی زندانیان سیاسی و رفع حصر را خواستار شده اند و شعار مرک بر این و أن نداده اند. و این جای بسی خوشحالیست. سرکوب نکنند شعارها هم تند نمی شوند. بیخودی از الآن سطح توقعات و شعار ها را نباید بالا برد.
۵۵۰۹۴ - تاریخ انتشار : ۲۵ خرداد ۱٣۹۲       

    از : ا. شیری

عنوان : مبارک است انشاءالله
آقای مبشری، پیروزی آقای حسن روحانی در انتخابات ریاست جمهوری ایران را به شما و همه شرکت کنندگان انقلاب رنگی (این دفعه بنفش بجای سبز)، به همه نئولیبرالهای وطنی و غیروطنی تبریک عرض می کنم. امیدوارم بزودی ایران عزیز به آغوش گرم امپریالیسم غرب یازگردد و به یک کره جنوبی دیگر تبدیل شود... در هر حال، چشمتان روشن! کلاهتان را بالا بیاندازید!
۵۵۰۹٣ - تاریخ انتشار : ۲۵ خرداد ۱٣۹۲       

    از : مهتاب

عنوان : گفته بودم میمیرم، رای مو پس میگیرم
فکر کنم این شعار مردم در شادمانی امشب پاسخی موجز تر و گویاتر باشد/
۵۵۰٨۷ - تاریخ انتشار : ۲۵ خرداد ۱٣۹۲       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : اولین شعار بعد از انتخابات: بی هیچ شرط و قیدی، زندانی سیاسی آزاد باید گردد!
سلام

دو روز پیش در نظرگاه مقاله ی خسرو صدری عزیز، از جمله چنین نوشتم: «... در شرایط ویژه ای می توان به یک انسان حتی کمی مردمی رای داد و او را وظیفه مند کرد. و به او سَمت داد. و فردا گفت: آقا چه شد!؟ چرا دروغ گفتی!؟ یا اینکه می توان به آن وظیفه مند شده، گفت: ممنونم که جوانی کردی و سر حرف خود ماندی و مرا شرمنده ی وجدان خود و نزدیکان خود نساختی. و می توان اضافه کرد: به راستی که آدمی چو رود روان است. یعنی امروز می تواند دارای میکروبی کشنده باشد، و بعد از سیلابی عظیم و روشن شدن رود جان، دارای آبی زلال، گوارا و حتی شفابخش گردد.»

پس آنهایی که بخاطر قول های آقای حسن روحانی یعنی ایجاد تغییرات در همه ی عرصه های زندگی انسان ایرانی، به او رای داده اند؛ حق دارند اینک از جمله چنین طلب کنند:

بی هیچ شرط و قیدی، زندانی سیاسی آزاد باید گردد!
۵۵۰٨۴ - تاریخ انتشار : ۲۵ خرداد ۱٣۹۲