رنجنامه پسر محمود محمودی
به دختران آقای میرحسین موسوی
- رحیم محمودی

نظرات دیگران
  
    از : برادر مجاهد

عنوان : حافظه تاریخ درباره قتلهای این رژیم درست می گوید.
حافظه تاریخ درباره قتلهای این رژیم درست می گوید. هزاران مجاهد خلق فله ای کشته شدند منجمله برادر خودم. مگر کسی در انزمان جیک کسی درآمد؟ تجاور و شکنجه و قتل اینها بوسیله رزیم هیچ ارتباطی به این نداشت که اینها اهل کدام ده و شهر و استان در ایران بودند. این رژیم از روزی که آمد هر مخالفی را کشته چون حفظ نظام واجب الاوجاب بوده و هست. اگر مردم اعتراض نکردند برای این بود که رژیم با توحش خود آنها را ترسانده بود. مردم در شوک بودند و نمیدانستند چه کنند. ما که نباید مسابقه بگذاریم کی از کی بیشتر رنج دیده و بر حسب آن سهم تعیین کنیم. با عقل جور در نمیاد برادر. غیر از اینست؟
٣۵۷۵۱ - تاریخ انتشار : ۱۱ اسفند ۱٣٨۹       

    از : حافظه تاریخ

عنوان : تا زمانیکه «من» ما نشویم، و«ملت» من، ملت ایران نشود، عمر استبداد باقی خواهد ماند.
جناب آقای محمودی،
شرح ستمی که بخانواده شما رفته نمونه سرنوشت (کم و بیش) مشترک با هزاران خانواده های مردم در گوشه و کنار ایران است. و امروز روز «تقسیم» غنایم بر حسب حدود هزینه های برآمده بر هر خانواده داغدار ایرانی و «درجه» برتری در امرمبارزه آزادیخواهی نیست و مطمینآ فردا هم نیست. شما بعلت «عضویت» در یک «حزب» کردستانی (مشخص نفرمودید کدامین و با کدام شناسنامه)، خانواده شما مورد تجاوز غیرانسانی و ضدبشری گشته است، بروید در شمال ایران در شهر کوچکی مثل لنگرود بیش از هزار نفر از پیر و جوان ، زن و مرد بدست جانیان این رژیم در کوچه وبرزن و در جلوی خویشان و بستگانشان مثل پدر شما بقتل رسیدند و آنها حتی عضو هیچ حزب نامشخص و مجهولی که (میتواند) سری به بیرون و در خفا و آشکارا زمزمه «جدایی» هم بنوازد، هم نبودند. مردم ایران در طول تاریخ سده اخیر نه فقط از جانب رژیمهای جنایتکار و ضدانسانی مورد ستم وجور و ستم و شکنجه و اعدام قرار گرفته اند، بلکه همواره از جانب گروههای حامی منافع بیگانگان، ضربه های سخت تری بر پیکر ایران و ساکنن آن وارد شده است.
آنهاییکه در گیلان برای آزادی و استقلال تمام مردم ایران (ونه بخشی) گام در راه مبارزه گذاشتند و شهید شدند. من حتی میتوانم بجریت ادعا بنمایم که درد و رنج آنها بمراتب شدید تر و بیشتر از آنچه بود ه بر شما رفت. درد ها با شدت و ضعف مشترک است. امروزه کسی اجازه ندارد به «پدرانی» که برای رسیدن بآرزوی حکومتی مستقل محلی مواجب بگیر صدام حسین بوده اند فرزندان آنان را «بمحکمه» خود در مصدر قاضی نشستن بکشند. و آنچنان برآنان بتابد که گویی آنان در «جرم» پدر شریک بوده همان گونه که جرم پدر شما شراکت در «جرم» شما بوده.«مصیبتی» که بر شما رفته، این حق را بشما میدهد که با مسببین جنایات را بمحاکمه بکشید و نه فرزندانشان را (تا زمانیکه شرکت مستقیم آنها در جنایات «پدر» باثبات نرسیده باشد، همانگونه که عدم «شرکت» فعال پدرتان در ماجرا را خود شما). سوالی میکنید که «..به من بگوئید کدام یک از ما، من و شما، بیشتر رنج کشیده‌ایم.» جوابش خیلی روشن است، هیچکسی از نظر «درد کشیدن» و از دست دادن عزیزی قادر بدرک دیگری نخواهد بود. در همانموقع کامنتی راجع باین موضوع نوشتم که بد نیست باردیگر باهم مرور بنمایم.

از : حافظه تاریخ
عنوان : من دردهای فرزندان تمامی حبس شدگان را با تمام وجودم حس میکنم.
محمد رضا پهلوی هم تا این اندازه با همراهان و همپیمانان خود این رفتار را نمیکرد که اینها با «خودیها» مینمایند. آنروزی که فرماندهان ارتش را بدون دادگاه و بدون اینکه در یک محکمه صالحی محاکمه بشوند، بدست جوخه اعدام پست فطران آخوندها داده شد. بایستی زنگوله های خطر بصدا درمیآمد، آنموقع که آیت الله شریعتمداری را بآن «وضع» حبس خانگی کردند. بایستی زنگوله ها بصدا در میآمد که ای مردم انقلاب را «دزد ها» بسرقت برده اند. آنروزی که جوانان ایرانی را از گوشه و کنار ایران که بر اثر پیروزی انقلاب از زندانهای آریامهری خارج شده بودند و فقط بجرم اینکه آنهاییکه با رژیم سلطنتی شاه مخالف بوده اند لاجرم با حاکمیت آخوندهای عقب افتاده برهبری جناح ارتجاعی خمینی مخالف خواهند شد، دوباره دستگیر و تعداد زیادی از آنانرا در معابر عمومی در دادگاههای چنددقیقه ای خلخالی تیر باران شدند، بایستی زنگوله ها بصدا در میآمد که با فرار مستبد، استبداد دیگر با نعلین وارد میشود. آنروزی که «آخوند فکلی ها» مداح رژیم اسلامی برای کسب مقام و جاء شده و عمدآ «پا» گرفتن ارتجاع جدید برهبری خمینی را مکارانه توجیه میکردند، و زندانها دوباره از آزادیخوان مملو شده بود، بایستی زنگوله بصدا میآمد، زنگوله های خطر بغارت رفتن اعتماد و مبارزات حق طلبانه مردم ایران هزاران بار بصدا در آمد و امروز هم با شکنجه و تجاوز و زندان و حصر خانگی شهروند ایرانی، باز هم بصدا در آمده است. ولی کو گوش شنوا؟ این رژیم و باین نهادهای فکری فاشستی قابلیت «اصلاح» شدن را ندارد و آلترناتیو در قبال آن جمهوری ایرانی است و بس.
۳۵۵۴۲ - تاریخ انتشار : ۵ اسفند ۱۳۸۹
٣۵۷۴۰ - تاریخ انتشار : ۱۰ اسفند ۱٣٨۹       

    از : میترا درویشیان

عنوان : درد مشترک
با سلام و تشکر فراوان بر شما دوست گرامی
مطلب شما را خواندم . این روزگار به غیر از درد های خفه شده در گلو چیز دیگری به گوش نمیرسد به غیر از عده ای مترسک که بازیچه‍ی این زمان هستند و آنها را با چیزهای مختلف بنا به اعتبار نداشته شان در میان مردم گول میزنند تا به ساندیس خورها میرسند که دستمزدشان همان است.
دوست گرامی ستمی که بر کردها رفته در این مدت و در زمان شاه نه قابل نوشتن است و نه میتوان تعریف کرد چون درد یکی دوتا نیست درد یک خلق است که میسوزد، و باز سر برافراشته و ادامه میدهد ، خلق کرد تحت هیچ شرایطی زیر بار ظلم نخواهد رفت و زانوان خود را خم نمیکند و همیشه ایستاده میمیرد . از درد چند خاتواده بگوییم و بنویسیم؟ و از کجا شروع کنیم مگر این زخم را درمانی است؟ هرگز. از آنجایی که خود را شناختم همیشه کردستان مورد زخم دیگر دولتان بوده است و از وقتی جمهوری ... آمد کردستان کوشید تا به دیگران نا انسان بودن رژیم را بفهماند این جلادان را ، همان لحظه ای که خلخالی وارد شد مشخص بود که چه کینه ای اینها دارند اما حیف همیشه کردستان تنها جلو رفت ، فریادش را کسی نشنید و هیچ کس باور نکرد مرگ عزیزانش را، از درد، از اعدام، از آتش هر چه بگوییم کم است .سالیان سال است که کردستان میسوزد تازه مردم متوجه دود شده اند که حیف خیلی دیر است .زیبا نوشتی اما ما میدانیم این نوشته این درد یک هزارم درد کردستان است . هزاران هزار لاله از بین رفت و همیشه کردستان در خود ناله سر داد چون دیگران صدایش را نمیشنیدند. قلمت پایدار. امیدوارم دیگر دوستان هم بگویند، بنویسندو... ادامه دهند و آشکار کنند جنایت این جنایت کاران را
اشک رازی ست
لبخند رازی ست
عشق رازی ست
اشکِ آن شب لبخندِ عشقم بود.
*
قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی...
من درد مشترکم
مرا فریاد کن
*
درخت با جنگل سخن می گوید
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن می گویم
نامت را به من بگو
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده
من ریشه های تو را دریافته ام
با لبانت برای همه لبها سخن گفته ام
و دستهایت با دستان من آشناست
در خلوتِ روشن با تو گریسته ام
برای خاطر زندگان,
و در گورستان تاریک با تو خوانده ام
زیباترین سرودها را
زیرا که مردگان این سال
عاشق ترینِ زندگان بوده اند
*
دستت را به من بده
دستهای تو با من آشناست
ای دیریافته با تو سخن می گویم
به سان ابر که با توفان
به سان علف که با صحرا
به سان باران که با دریا
به سان پرنده که با بهار
به سان درخت که با جنگل سخن می گوید
زیرا که من
ریشه های تو را دریافته ام
زیرا که صدای من
با صدای تو آشناست.
٣۵۷۱۵ - تاریخ انتشار : ۱۰ اسفند ۱٣٨۹