بیست خزان پیش از آن پاییز - مهران رفیعی

نظرات دیگران
  
    از : اردلان وطن دوست

عنوان : بیست خزان پیش از آن پاییز
جناب رفیعی، داستان کوتاه شما که سیر شکل گیری دوستی شما را با نوری و در کنار آن تحولات سریع بخشی از تاریخ ایران را بیان میکرد، بسیار:
زیبا، صمیمی، دلنشین، آشنا، پردرد بود
یادشان ماندگار و روحشان شاد باد
۵۰٣۰۰ - تاریخ انتشار : ۲۵ آذر ۱٣۹۱       

    از : حسن جعفری

عنوان : نوری
مریم عزیز !
عبدالعظیم صبوری (نورالدین) برادر کوچک عبدالرحیم صبوری (عزالدین) بود . یکی از پاکترین و با احساس ترین آدمهائی که من می شناختم . هروقت به خانه شان در خیابان تخت طاووس می رفتم از او خواهش می کردم که برایمان هارمونیکا بزند و او با آنکه تازه یاد گرفته بود چند آهنگ مرضیه را خوب می نواحت . شنیدم در یکی از آخرین ملاقاتهایش از دائی اش جمال سجادی خواسته بود که پس از آزادی برایش پیانو بخرد و دائی هم باو قول داده بود که این کار را بکند، اما در آن جنون خونریزی و کشتار ۶۷، او را هم - که مدت کوتاهی به آزادی اش مانده بود - دژخیمان بدم تیغ سپردند . یادش گرامی و با سپاس فراوان از آقای رفیعی بخاطر مطلب با احساسش .
٣۰۹۲۴ - تاریخ انتشار : ۲ مهر ۱٣٨۹       

    از : مریم سطوت

عنوان : یاد ها
اقای رفیعی! ممنون از نوشته تان ، بسیار صمیمی و ساده از حس خود و دوست از یاد نرفتی نوشته بودید . به دلم بسیار نشست.
دوست داشتم بیشتر از این دوست بدانم . آیا نام برادرش را می دانید و چه بر سر او آمد ؟؟؟
٣۰۷۲٨ - تاریخ انتشار : ۲۶ شهريور ۱٣٨۹