دیر یا زود - مودب میرعلایی

نظرات دیگران
  
    از : بانو صابری

عنوان : دیر یا زود مرا سامانی پدید آید
مودب جان، زیبا سروده اید دیر یا زود را وقتی که خواندم خاطره ای در من زنده شد از اولین بار که همراه با خانواده ام گردنه رُخ را طی می کردیم تا به سامان برسیم. مهمان یکی از همکاران پدرم بودیم من به دلیل وحشتم از بلندی دچار دردی وحشتناک در طرف چپ بدنم شده بودم و پشیمان از آمدنم تمامِ وحشتِ من از پرت شدن به دره بود و فکر می کردم در بلندترین نقطه‍ی زمین در حرکتیم گاه گاه با نگاهِ هراسانم اطراف را می پاییدم و از عظمتِ راه در شگفت بودم و فکر می کردم که ما هرگز به مقصد نمی رسیم و باز از ترس صورتم را پشتِ سرِ مادرم که مرا در گرمای وجودش گرفته بود پنهان می کردم و باز از سرِ کنجکاوی و وحشت توأمان زیر چشمی به عمقِ دره که زیباییش را به رُخم می کشید نگاه می کردم زمین و آسمان همآهنگ چنان منظره ای را بوجود آورده بودند که من از وصف آن ناتوانم. بیاد ندارم فاصله‍ی بعد از گردنه رُخ تا سامان را اما بیاد می آورم زیبایی سامان و پُل زمان خان را انگار که به سرزمین جادو قدم گذاشته بودم آبِ زلال که جا بجا کف آلود و سپید میشد، بعد از آن سرزمینی به آن زیبایی ندیدم لیک سختی و وحشتم را سامانی بغایت زیبا از من ربود. هر روز شعر شما را می خوانم و در جادوی کلامتان گُم می شوم.
۲۲٣۵۲ - تاریخ انتشار : ۱۱ اسفند ۱٣٨٨