از کودتا تا کودتا - امین حصوری

نظرات دیگران
  
    از : حمید بوطاریان

عنوان : مه فشاند نور و سگ عو عو کند !!!
جناب مانی ایرانی ! شما که منادی اصلاح از درون آن نظام هستید و من غیر مستقیم نافی انقلاب . باید سری به چند جلد کتاب خاطرات وزیر در بار اعلیحضرت همایون شاهنشاهی بزنید تا بیشتر متوجه شوید که اوضاع از چه قرار بوده است .
من بخاطر میآورم ۱ یا ۲ سال قبل از انقلاب آقای دکتر حاج سید جوادی نامه ی سر گشاده ائی به اعلیحضرت قدر قدرت خلد آشیان سایه ی خدا در روی زمین نوشتند .
و مواردی را از سر دلسوزی یاد آوری کردند . " سایه ی خدا " اما در پاسخ به ایشان و سایرینی که چون حاج سید جوادی فکر میکردند در یک سخنرانی که از رادیو بصورت سر گشاده پخش میشد فرمودند ؛ " مه " فشاند نور و سگ " عو عو " کند .
این بخش سر گشاده ی فرمایشات حکیمانه ایشان بود . بخش سر نا گشاده ی این گفتار نغز " س. ا. و . ا. ک " بود و اعمال همه گونه مضایق در حق ایشان . شاید در آن مقطع زمانی هم آقای دکتر حاج سید جوادی چون شما فکر کرده بودند که بشیوه ی پیشنهادی شما رفتار کنند . اعلیحضرت همایون شاهنشاهی بزرگ آرتشتاران آریا مهر کلام هیچکس را بر نمی تافتند . ایشان بصورت مطلق خود را عقل کل تصور میفرمودند و سایرین بزغاله های بیشعوری بیش نبودند . بازهم توصیه میکنم به کتابهای خاطرات اعلم وزیر دربار شاه مراجعه فرمائید .
لطفا خاک در چشم مردم نپاشید . این جنبش هم اموراتش با نامه های سر و ته گشاده ی سروش و امثالهم پیش نخواهد رفت . آنها به این شیوه از گذشته ی ننگین و خون آلود خود تبری میجویند . در ضمن آقای دکتر علی شریعتی از حاج حسن دباغ " سروش " بسیار با سواد تر بود در زمانه ی خودش . در حالیکه ایشان نقش و سهم بسیار بزرگی هم در انحراف انقلاب ایران و هدایت آن به باطلاق حوزه ی علمیه ی قم داشتند ، گرچه خود چون " شاهدان یهوه " از ملای دولتی و مسجد دولتی دوری می جستند و به آن انتقاد میکردند.
۱۶۵٣۱ - تاریخ انتشار : ۲٨ شهريور ۱٣٨٨       

    از : ‫مانی ‫ایرانی

عنوان : ‫عدم دلیری سازمانی شده تاریخی
سی سال پیش در دل خاور میانه انقلابی نیشدار رخ داد که نه اکثر مردم ، نه رهبران انقلاب ونه اکثر روشنفکران آن، سرنوشت و آخر و عاقبتش را تا این حد انحرافی، فلاکت بار و شکستخورده پیشبینی نمی کردند. ‫چرا؟ کجای کار اشتباه بود؟ آیا انقلاب بطور کلی کاراشتباهی است؟ آیا میشد جلوی این سرنوشت شوم را بطریقی میگرفتیم وانقلاب را ازطریقی دیگریا از درون یا از بیرون اصلاح میکردیم؟ آیا انقلاب خود قابل اجتناب بود؟ آیا وضعیت بوجود آمده فعلی قابل اجتناب یا غیرقابل اجتناب بود؟ چه عواملی ما را به این جا کشاند؟ راه حل کجاست
از زمان سرنگونی دولت ملی گرای مصدق در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ ((۱۹ August ۱۹۵۳ تا جنبش ‫مقطعی و مذهبی وضد اصلاحات سلطنتی خرداد ۱۳۴۲، ‫و سرانجام انقلاب ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ ۱۱ February ۱۹۷۹)) ، حکومت مشروطه سلطنتی بیشتر مولفه حکومت−محوری و استبداد را تقویت کرد و کم تر به مردم و مشروطه خواهی و مشارکت مردم پرداخت. اعمال و نهادینه کردن سرشت و فرهنگ: ُ ُ تمجید شاه و نظام آری، ولی ‫نقد شاه وحکومت نه ُُ ُ در دستور اصلی حکومت قرار گرفت. هر نوع دگراندیشی، انتقاد و ایراد درمحیط باز محکوم شد وجرم و زندان بدنبال آورد تا سرانجام در فضای تنگ اختناق ‫ویروسهای واژگون کننده حکومت و برهم زننده نظم سیاسی رژیم در خفا و در زیرزمینهای خانه های تیمی متولد شدند وشروع به تکثیر و انشعاب نهادند. این در حالی بود که دولت وحکومت سلطنتی را هر روزخوابی خوشتر برمیگرفت واز حال مردمش بیشترغافل میماند. ‫ایجاد و رشد گروهای چریکی و تروریست مانند فدائیان اسلام، چریکهای فدائی و مجاهدین، با خط مشی، رهبری ومدیریت کاملأ غیر دمکراتیک، هم زمینه فکرعدم امکان گفتگو با رژیم شاهنشاهی را در اذهان عمومی ‫تقویت، اثبات، القإ و تلقین میکرد و هم این ایده انقلابی را که بجز روشهای قهری وانقلابی راه حل دیگری میسر نیست.

تنها راه حل نجات برای بزرگترین دغدغه ذهن آنان که نامش را آزادی می گذاشتند، بدون آنکه خود درساختار گروهی خود بدان پایبند باشند وعمل کنند، سرنگونی رژیم بود ‫و بس! روشنفکران آنقدر تجربه نداشتند که با رژیم مدام در ارتباط ‫و ‫درگیر باشند واز گفتگوبرای اصلاح آن ناامید نشوند. بیشتر آنان از کل نظام شاهنشاهی خسته شده بودند ‫و با آن مرتب قهر میکردند. علی شریعتی، استاد اولیه سروش، نقش فیلسوف مذهبی وجهاد−محوری را بازی میکرد که الهام بخش خوب
و ‫قویی هم برای سازمان مجاهد ین بود. شریعتی اما، نه سواد سروش را داشت، نه تجربه او را ونه بزرگترین دغدغه اش آزادی و حقوق انسان مدرن وسکولار بود که مانند او با شاه و رژیم گفتگو کند و یا نامه سرگشاده بنویسد تا هم ملت وهم شاه و دولت آنرا بخوانند. چنان که سروش و دیگر اصلاح طلبان اینکار بسیار کرده‫ و میکنند، که حتی سی سال بعد از یکه تازی حکومت ولائی مطلق به رهبرمطلق کنونی کشور، خامنه ای ‫می ‫نویسد، به کسی می ‫نویسد که زمان شریعتی، طلبه ساده ای بیش نبود و گویاسوار بر موتور از محلی به محلی دیگر میرفت تا روضه‫ای بخواند و بی سوادی دینی وعلمی خود را به بی سواد تر از خود بفروشد، به همکار دیرین خود در نظام نوپای اسلامی اوایل ده ۸۰ ‫میلادی، در زمانیکه خود او هم بی تجربه بود، و مانند خیلی دینداران جوان وتا حدی صادق وبی گناه، عاشق و ذوب در ولایت معلم وامام خود، خمینی، شده بود، که حامی بی چون و چرای مرید بود و انتقامجو و قاتل بی چون وچرای دشمن ونامرید، واز جانب مراد خود گمارده شد تا علوم و فرهنگ انسانی را به علوم و‫ترفند و ترفنگ اسلامی مبدل و محدود کند، ولی پس ازآن ماموریت، بنادرستی کارخود پی برد، از تله رژیم بیرون پرید و پس از سالها دوری از دستگاه دون پرور استبداد دینی به پژوهش ونقد دین خود پرداخت تا در زمان بحرانی ونیاز، به راستی و بدرستی بگوید آنچه باید به خمینی و خامنه ای میگفت. سروش هنوز دینداری و دینجویی میکند و‫خدای ساخته ‫ذهن خود را، که همانا خود اوست، بالاتر از مردم وملت دیده ودر نتیجه بجای پوزش وطلب بخشش از مردم شریف و بزرگوار ایران، سر به آسمان برافراشته و توبه به در گاه خود ویا خدای خود کرده و آمرزش دینی می طلبد. بهر حال سروش با کلام زیبا و پرشورش جایگاه ویژه ودوست داشتنی و پر طرفداری درمیان روشنفکران و بخصوص نسل جوان دینداردین پژوه بنا وایجاد کرده و اخیرأ چه زیبا خامنه ای استبدادزده را نقد کرده، که شاید پیش خود فکر کنیم اگر همین سرگشاده نوشتن ها را روشنفکران ما در زمان شاه ‫بیشتر و مسئولانه تر و واقعگرا تر انحام میدادند ‫و یا اگر این نوع کارها بطور سازنده تر و موثرتر میسر می شد، آیا باز هم انقلاب اجتناب ناپذیربود؟


۱۶۵۲۴ - تاریخ انتشار : ۲٨ شهريور ۱٣٨٨