سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

پیرامون منشأ و ماهیت انقلابات - ناصر زرافشان

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل abuse@akhbar-rooz.com و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
  
    از : shomali

عنوان : edit dobreh matn
علت و علل شکست شورشها یا خیزشهای مردمی چیست؟
در یک کلام عامل ذهنی‌ انقلاب در طبقه کارگر ضعیف است !
همانطوریکه می‌‌دانید انقلاب به دو عامل عینی و ذهنی‌ نیازمند است، عامل عینی همه ناملایمتی‌های لازم چه در سطح دستمزد‌های زیر خط فقر و امکانات ناچیز مزدبگیران و بحران‌های اقتصادی، و ... که سیستم با آن‌ مواجه است. از نظر ذهنی‌ آمادگی‌ ریختن به خیابان و اعتصاب همگانی تمامی‌ طبقه شاغل و مزدبگیر خصوصاً آنانی‌ که نقاط کلیدی اقتصاد را در دست دارند، موجود است اما چیزی که به دید من موجود نیست همین عامل ذهنی‌ پخته در ذهن طبقه کارگر است، طبقه عامل ذهنی انقلاب درش خیلی ضعیف است، و نیرو‌هایی‌ که عامل ذهنی انقلاب درشان قویست کاره یی نیستن یا دانشجو هستند یا افراد بیکار. انقلاب نیازمند بازیگران اصلی‌ صحنه یعنی‌ کارگران یا مزدبگیران شاغل می‌‌باشد که تنها با یک اعتصاب یعنی با برنده‌ترین سلاح خویش می‌‌توانند قویترین اقتصاد‌های دنیا رو زمین گیر کنند می باشد. در یک کلام عامل ذهنی‌ انقلاب در طبقه کارگر ضعیف است. حالا علت چیست میشود ده‌ها دلیل آورد همانند پیشاهنگان ضعیف طبقه و سازمان‌ها و احزاب آنها و تئوریسین‌های ضعیف طبقه، خصوصأ در مورد ساختن ذهنیت طبقه در باور به قدرت خویش و نسخه بدیل این سیستم یعنی سوسیالیسم. وگرنه نا آ گاهی این طبقه در تشخیص راه چاره و راه نجات و عدم اطمینان به توان تغییرگر خود، در طبقه نمی بایست میبود. بله طبقه به همراه پیشگامش هر دو غافل از توان خویش پر از شک و شبهه هستند. یک مصاحبه یی را گوش میدادم میگفت کارگران لحظه اخر می‌‌آیند، چرا باید کارگر لحظه آخر بیاید؟ جائیکه به جز او هیچ نیرو دیگری کار ساز تر و در یک کلام تعیین کننده تر نیست، چرا باید طبقه آخر کار بیاید؟ مگر در عصریکه دو طبقه تعیین کننده سرمایه و کار مقابل هم هستند کسان دیگری می بایست برای طبقه کارگر و به نیابت او به صحنه بیایند؟ چه معنی‌ دارد که توجیه نبود آمادگی ذهنی‌ طبقه را به ورود طبقه به دقیقه نود ارجاع داده شود. جائیکه طبقه یی با این قدرت بی‌ همتا موجود است چه لزومی دارد دقیقه نود به صحنه بیاید. اینکه در این لحظه جز طبقه کارگر نباید هیچ نیروی دیگریی عرض اندام کند هیچ جای بحث ندارد واقعأ چه نیازی به نیابت کسانیست که قدرتی‌ در این بازی نیستند؟ چرا طبقه کارگر نباید بگوید آهای محصلین برگردید سر کلاس درس تان، چون هیچکس نمی‌‌تواند به نیابت من باشد، این کار را به جز من کسی‌ توان انجامش را ندارد. کاری که یک اعتصاب عمومی ما میکند هزاران کوکتل مولوتف و جنگ خیابانی نمی تواند انجام دهد جاییکه بود و نبود سیستم سرمایه بسته به کار ماست یک ماه بدون کار ما سیستمی دوام نخواهد داشت. باری ... طبقه کارگر از لحاظ ذهنی‌ آماده نیست، می بینیم هنوز با حقوق‌های عقب افتاده، قرارداد‌های سفید امضا، نبود ایمنی‌ کار، و هزار مصیبت دیگر کارگر به حرکت در نمیآید مگر آنکه کارگران به قدرت خود پی‌ ببرند و این آن‌ بخش مهم از آن عامل ذهنیست که برای طبقه لازم است، کسی‌ دیگر به جز طبقه کارگر کاری از دستش برای سرنگونی و انقلاب بر نمیاد. همانطوریکه مارکس در مثال آمادگی ذهنی انقلاب در فرانسه و آمادگی عینی در انگلستان میگفت فرانسه با ایده سوسیالیسم کاملأ امادگی انقلاب را داشت آما از لحاظ صنعتی شرایط انگلستان را نداشت انگلیس آما با سوسیالیسم آشنا نبود. البته امروز کمتر کشوریست که امادگی عینی انقلاب درش نباشد آما باور طبقه به سوسیالیسم سست شده است طبقه کارگر به این باور یقینأ خواهد رسید اما برای کوتاه شدن رسیدن به این درک، طبقه نیازمند محققین خود، سازمانهای سیاسی خود و ... همه کسانیکه می توانند این عامل ذهنیت خود باور را در طبقه بوجود آورد می باشد. طبقه نیازمند باور به خود و سوسیالیسم است. کار اصلاحی بخشی از بورژوازی هم که برای ترمیم درد به سطحی قابل تحمل بود هم کاملأ ناکارا از آب در آمد و کاملاً با عقب نشینی‌ها مفلوکتر از آنی‌ شدست که کاری از پیش ببرد، و استبداد حاکم هم هیچ مجاری تنفسی باقی نگذاشت که جلوی وقوع خیزشهای مردمی ا بگیرد و یا از ازدیاد آن بکاهد. شورشها بدین ترتیب اقدامی همشیگی خواهد بود شاید به حرکتهای ملیونی بیانجامد و در دقایق آخر با اعتصاب عمومی کار رژیم ساخته شود همانند سال ۵۷ آما این هنوز انقلاب رهایی بخش کارگری و سو سیالیسم نخواهد بود مگر طبقه به قدرت خویش و نقش حیاتیش در این سیستم و آفریدگاریش در برآورد همه نعمات و نیازهای انسانیش وااقف و نایل شود و همچنین بدیل رهایی انسان را هم سوسیالیسم بداند. و این آن بخش مهم ساختن ذهنییت انقلابی طبقه کارگر است. که کار ما شاید فقط این است که طبقه را به آن ذهنیتی که درش آگاهی از قدرت بی رقیبش نهفته است آگاه سازیم و این نیازمند باور خودمان به توان لایزال طبقه کارگر و بدیل سوسیلیستی است و از این طریق نقش (کاتالیزر) سرعت دهنده به این آگاهی را ایفا کنیم....
٨٣۰۷٣ - تاریخ انتشار : ۲۹ دی ۱٣۹۶       

    از : حسین شمالی

عنوان : با درود - طبقه عامل ذهنی انقلاب درش خیلی ضعیف
همانطوریکه می‌‌دانید انقلاب به دو عامل عینی و ذهنی‌ نیازمند است، عامل عینی همه ناملایمتی‌های لازم چه در سطح دستمزد‌های زیر خط فقر و امکانات ناچیز مزدبگیران و بحران‌های اقتصادی، و ... که سیستم با آن‌ مواجه است. از نظر ذهنی‌ آمادگی‌ ریختن به خیابان و اعتصاب همگانی تمامی‌ طبقه شاغل و مزدبگیر خصوصاً آنانی‌ که نقاط کلیدی اقتصاد را در دست دارند، چیزی که به دید من موجود نیست همین عامل ذهنی‌ پخته در ذهن طبقه کارگر است، طبقه عامل ذهنی انقلاب درش خیلی ضعیف، نیرو‌هایی‌ که عامل ذهنی انقلاب درشن قویست کاره یی نیستن یا دانشجو هستن یا افراد بیکار، انقلاب نیازمند بازیگران اصلی‌ صحنه یعنی‌ کارگران یا مزدبگیران شاغل می‌‌باشد که تنها با یک اعتصاب برنده‌ترین سلاح می‌‌توانند قویترین اقتصاد‌های دنیا رو زمین گیر کنند. در یک کلام عامل ذهنی‌ انقلاب در طبقه کارگر ضعیف است. حالا علت چیست میشود ده‌ها دلیل آورد یکیش پیشاهنگ ضعیف طبقه که سازمان‌ها و احزاب آنها و تئوریسین‌های ضعیف، یکی‌ دیگرش از مهمترین هاش نادانی این طبقه یا تشخیص ندادن راه چاره است نمی‌دانند راه نجات چیست و سئوالات بی‌ پاسخی مثل عدم اطمینان به توان تغییرگر خود است، طبقه می‌‌پرسد آیا سرنگونی ممکن است؟ در حالیکه کلید سرنگونی در دستش است. بله طبقه به همراه پیشگامش هر دو غافل از توان خویش پر از شک و شبهه هستند. یک مصاحبه یی را گوش میدادم میگفت کارگران لحظه اخر می‌‌آیند خنده م گرفت، چرا باید کارگر لحظه اخر بیاد جائیکه به جز او هیچ نیرو دیگری کار ساز تر و در یک کلام تعیین کننده تر نیست، چرا باید آخر کار بیاید مگر در عصریکه دو طبقه تعیین کننده سرمایه و کار مقابل هم هستن کسانی دیگه باید برای طبقه کارگر و یا به نیابت او به صحنه بیایند؟ این نشان از درک غلط و بی‌ اطلاعی خیلی از رفقا دارد چه معنی‌ دارد که توجیه نبود آمادگی ذهنی‌ طبقه را به ورود دقیقه نود کارگران توجیه کرد. جائیکه طبقه یی با این قدرت بی‌ همتا و مشگل گشا موجود است چه لزومی دارد دقیقه نود به صحنه بیاید، اینکه در این لحظه که به جز طبقه کارگر نباید هیچ نیرو یی دیگه یی عرض اندام کند چه نیازی به نیابت کسانیست که قدرتی‌ در این بازی نیستن؟ چرا طبقه کارگر نباید بگوید آهای بچه محصل‌ها برگردید سر کلاس درس و مشقتان، چون هیچکس به نیابت من نمی‌‌تونه باشه این کار را به جز من کسی‌ توان انجامش را ندارد. باری ... طبقه کارگر از لحاظ ذهنی‌ آماده نیست، هر چند اگر با حقوق‌های عقب افتاده، قرارداد‌های سفید امضا، نبود ایمنی‌ کار، و هزار مصیبت دیگر کارگر را مجبور به حرکت نمیکند مگر کارگران به قدرت خود پی‌ ببرند و این آن‌ عامل ذهنیست که لازم است، کسی‌ دیگر به جز طبقه کارگر کاری ازش برای سرنگونی و انقلاب بر نمیاد، کار اصلاحی به بورژوازی مربوطه آن‌ هم کاملاً با عقب نشینی‌ها مفلوکتر از آنی‌ شدست که کاری از پیش ببرد، کار ما شاید فقط این است که طبقه رو از خواب گرانش بیدار کنیم. و راه میدان را برای رفع این استبداد سرمایه نشانش دهیم، هیچ نیرو دیگری یارای کار طبقه کارگر را ندارد. ...
حسین شمالی
٨۲۹۷۷ - تاریخ انتشار : ۲۴ دی ۱٣۹۶       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : نشانی منبع سخن
نشانی منبع سخن درست ذکر نشده و در نتیجه خواننده را به ناکجا می بَرَد.
٨۲۹۰۲ - تاریخ انتشار : ۲۱ دی ۱٣۹۶       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : سلام جناب دکتر ناصر زرافشان عزیز. زحمتی در خور تحسین کشیده اید.
آن هایی که می گویند انقلاب اکتبر کودتا بود، و یا جامعه شوروی سرمایه داری دولتی بود، ای کاش حد اقل این صداقت را داشتند بنویسند که این "تئوری ها" از آنِ آن ها نیست. ربطی هیچ ربطی به آن ها ندارد. اینگونه "تئوری" های من در آوردی خیلی پیش از این ها در میان بخشی از مردم جهان جا انداخته شده بود.
نه انقلاب اکتبر که جهان را لرزاند کودتا بود، و نه جامعه ی شوروی سرمایه داری دولتی. جامعه ی شوروی اِشکالات زیادی داشت و این اواخر داشت درجا می زد، ولی پلان جدیدی برای بِه سازی وجود نداشت. یعنی همان برنامه های قدیمی برای ده ها سال بعد هم داشت اجرا می شد. من از منتقدان جدی آن جامعه بودم، ولی اینکه بگوییم سرمایه داری دولتی بود، نه فقط سخنی نادرست است، بلکه جوک را می مانَد. من اگر بخواهم دلایل خود را بنویسم، باید مقاله ای ده برابر حجم همین مقاله ی بسیار ارزشمند شما نوشته شود. پس بناچار کوتاه، بسیار کوتاه می نویسم.
تفاوت حقوق در بین حقوق بگیران کشور وجود داشت، مثلن من که در کارخانه یخچال سازی به عنوان کارگر کار می کردم متوسط حقوق ما ۱۵۰ روبل بود و متوسط حقوق رییس کارخانه(آنطور که پرس و جو کرده بودم) ۳۰۰ روبل. طبیعی است که او می توانست خیلی بهتر از من خرید کند؛ تکرار می کنم خرید کند و بس. یعنی او حتی نمی توانست یک کیوسک کوچک روزنامه فروشی و ... داشته باشد.

پس این هایی که می گویند انقلاب اکتبر کودتا بود و شوروی سرمایه داری دولتی روی چه اساسی حرف می زنند!؟
این ها دو دسته اند؛ گروهی از دیرباز کارشان همین بوده؛ این ها برای همین کار ولی با ظاهری چپ پرورده می شدند - در آب و نمک خوابانده شده ها.
دوم گروه، توتی ها بودند که حرفی را می شوند و ناجویده تکرار می کنند، بخصوص اگر جایگاه شان به قله ی هرم نزدیکتر باشد، با عشق و علاقه ی زیادی می چسبند به آن "اخبار" که عمدی ساخته شده و در جامعه ی جهان پراکنده شده است.
باور کنید تمام داستان شوروی همین است که نوشتم + کمبود آزادی بیان؛ البته زمانی که ما رفتیم آنجا ۱۹۸۳ بطور شفاهی بسیاری از مردم هرچه دلشان می خواست می گفتند، از جمله هیچ ملتی را من ندیدم که مانند ملت شوروی برای سردمداران کشور خود جوک درست کرده باشد، ولی آزادی نوشتن نبود. من جز قربانیان آن جامعه ام؛ یعنی زندگی وحشتناک امروز من نیز به نوعی بر می گردد به گذشته ی تلف شده ی من. رییس نابکار صلیب سرخ(دبیر اول کمیته مرکزی صلیب سرخ بیلاروس - ولادیمیر سموخا) با یک حرکت ضد بشری و ضد قانونی با کمک عیسی کوویچ(معاون باندبازِ دانشگاه پزشکی) مرا از دانشگاهِ پزشکی شهر مینسک اخراج نمود؛ حتی به من نگفتند که به شکل دستوری اخراج شده ای، پس دو شنبه رفتم و سر کلاسی نشستم.
ولی این دلیل نمی شود که بیایم و بر علیه آن جامعه از خود حرف در آورم. آن جامعه بیشمار کمبود داشت و باید بطور جدی و با برنامه های جدید به آن می رسیدند؛ ولی آن ها برنامه ی جدیدی نداشتند.
چرا نداشتند؟
آن هایی که فقط کمبود مسائل مالی را مطرح می کنند، یا شارلاتان اند و یا اشتباه می کنند. البته که مشکلات مالی فراوانی نیز وجود داشت؛ ولی اساسی تر از آن، نبودِ برنامه های سازنده ی مدرن بود.
دلیل اصلی این بود که بعد از سه جنگ(دو جنگ جهانی و یک جنگ خانمانسوز داخلی) جامعه به آرامش کامل و پیشرفت های بسیار زیادی رسیده بود. و همین سردمداران کشور را گول می زد و به خود می گفتند، حال که مردمی اینگونه آرام داریم، و حتی در فضا حرف اول یا دوم را می زنیم، چه احتیاجی به دِگر سازی است. آن ها با این نگاه خودشان را کور کرده بودند؛ اما من خارجی تازه وارد شده، به وضوح می دیدم؛ و می دیدم که برای آینده ادامه ی آن وضعیت بسیار ترسناک است. مثال: ناگهان در کارخانه می پیچید که کاپیشن یا فلان لباس و یا وسایل آرایش خارجی آمده؛ مردم کتابخوان و با فرهنگ شوروی آن روز همه(تقریبن همه ی جوانان) حرف از آن وسایل خارجی می زدند که به تعداد اندکی می رسید، و به بعضی ها چون من، هرگز نرسید و به دنبالش هم نرفتم.
کوتاه: حتی اگر دشمن کسی و یا جامعه ای هستید، با وجدان، آگاهی و استوار بنویسید تا نوشته ی شما بعد از نوشتن به عنوان یک انشای بی مصرف برای همیشه به عمرش پایان داده نشود.

حال این پرسش پیش می آید که آیا جامعه ی شوروی را می شد نجات داد؟

به نظر من براحتی می شد نجات داد، بسیار آسان؛ ولی یک شرط اصلی داشت، رهبران باید از افکار فسیلی با قوت و سرعتِ تمام دور می شدند و بجای آرامش درون خانه ی خود، باید پیشرفت های رقیب را در لوکس سازی و پیوسته به رخ کشیدن ها را می دیدند؛ آن ها(رهبران شوروی) توان آن نوع دیدن( ژرف دیدن) را نداشتند؛ ولی منِ از جامعه ی دیگری رفته به آنجا، خیلی بهتر از آن هایی که عادت کرده بودند می دیدم. با این حال این را نیز باید بگویم که جامعه شوروی با همه ی مشکلات اقتصادی و نداشتن برنامه های دِگر ساز، بطور دستوری فرو ریخت. دبیر اول چنان همه کاره بود که حتی می توانست با تشخیص خود، کشور را از هم بپاشد. یادمان نرود جمله ی مشهور گارباچف که بعد از مدت ها سخنرانی پیوسته، بالاخره یک روز با شادمانی گفت: «پرَتسِس پَشُول»، یعنی پروسه(پروسه ی فروریزی) بالاخره راه افتاد. این جمله ی مشهور گارباچف همینک در شوروی سابق ضرب المثل است در بابِ امور روزانه.
٨۲۹۰۱ - تاریخ انتشار : ۲۱ دی ۱٣۹۶       

  

 
چاپ کن

نظرات (۴)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست