سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

شکاف‌ها و شکوفه‌ها


اکبر کرمی


• پرسش بنیادین آن نیست که آیا باید جمهوری اسلامی برود؟ جمهوری وحشت اسلامی با هر حساب و کتابی ننگی است در تاریخ ایران معاصر و باید برود! پرسش آن است که چگونه می‌توان با کم‌ترین هزینه از جمهوری اسلامی ایران گذشت؟ به زبان دیگر، کجا جمهوری اسلامی ایران تمام می‌شود؟ ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۱۹ آبان ۱۴۰۱ -  ۱۰ نوامبر ۲۰۲۲


 تعارض و پارادوکس جان‌کاهی در جان و جهان برخی از ما ایرانیان لانه کرده است. آن‌ها که می‌خواهند نکبت جمهوری اسلامی برود، دل‌شان برای یک حکومت خوب و انسانی لک زده است؛ و کسانی که می‌خواهند جمهوری اسلامی بماند تن به اصلاحات نمی‌دهند! بغرنج و دشواری آن جاست که اگر جمهوری اسلامی ایران رفتار و ساختارها ی خود را اصلاح کند، دیگر نمی‌رود و اگر نه، خواهد رفت.

کجا جمهوری اسلامی ایران تمام می‌شود؟

شوربختانه هنوز هم‌پوشانی‌ها ی بسیاری میان جمهوری اسلامی ایران و ایران هست؛ سیاست‌ورزی در این شرایط هم چندان آسان نیست، و هم از عهده ی کسانی که میدان‌دار تنفر از جمهوری اسلامی هستند، نمی‌آید. چه، تکاپوها برای برانداختن این جمهوری وحشت اسلامی گاهی به منافع ملی ایران آسیب می‌زند و هم‌کاری با آن به گذار دمکراتیک!

در چنین شرایط پیچیده و بغرنجی پرسش بنیادین آن نیست که آیا باید جمهوری اسلامی برود؟ جمهوری وحشت اسلامی با هر حساب و کتابی ننگی است در تاریخ ایران معاصر و باید برود! پرسش آن است که چگونه می‌توان با کم‌ترین هزینه از جمهوری اسلامی ایران گذشت؟ به زبان دیگر، کجا جمهوری اسلامی ایران تمام می‌شود؟ و ایران عزیز و ایرانیان عزیزتر آغاز می‌شوند؟

شکاف‌ها را باید جدی گرفت

با گسترش و ادامه ی جنبش باشکوه و مدرن “زن، زندگی، آزادی” این شکاف‌ها هم هر روز بیش‌تر از دیروز خودنمایی می‌کند. گروهی چنان به دل گرم این جریان امید بسته‌اند که هیچ حوصله‌ای برای شنیدن خطرات در کمین، یا حتا لوازم ضروری این گذار ندارند؛ و گروهی چنان گرفتار مغز سرد تاریخ هستند، که هیچ امیدی به حرکت نمی‌گذارند! جدا از آسیب‌شناسی این جماعت‌ها و تکاپوها که خود داستانی دیگر است و باید در جایی دیگر پی‌گرفته شود، این شکاف‌‌ها را باید بسیار جدی گرفت.

دوستی به درستی و با دقت در نقد و توضیح اهمیت این نکته در گفت‌وگویی با من در دیوار فیس بوک نوشته است: «افرادی که مخالف ج ا و (علی) خامنه‌ای هستند شکاف(ها ی) جدی دارند و اتفاقن این شکاف(ها) که عمیق و در لایه‌ها ی ادراکی و نظام ارزش‌ها ی آن‌ها است، نباید به واسطه ی دشمنی با ج ا و خامنه‌ای نادیده گرفته شود؛ که اگر چنین گردد، فردای … پیروزی، جهنمی سیاه تر از امروز ج ا خواهد بود. دمکراسی پیش شرط‌ها ی متعددی دارد که یکی از آنها عاری بودن از حب و بغض‌ها ی غیرعقلانی و دومی پذیرش تفاوت و شکاف است، ترس از شکاف و تفاوت و تلاش برای لاپوشانی … آن، حتمن به دمکراسی ختم نمی‌شود. باید بیاموزیم که چگونه با تفاوت ها مواجه شویم و آن را پذیرا باشیم و این تمرین دمکراسی، تا قبل از رسیدن به قدرت ممکن است؛ حواله دادن آن به فردای پیروزی، حواله دادن به ناکجاآباد است. اگر از اختلاف می‌ترسیم؛ یعنی صلاحیت مبارزه با ج ا را نداریم، زیرا ج ا از همین مسیر و همین نردبان و پلکان و لاپوشانی کردن و پنهان کردن تفاوت ها، بالا رفت و به قدرت تکیه داد. این پلکان و این نردبان به جای دیگری جز همین‌جا که جمهوری اسلامی و خامنه‌ای ایستاده است، ختم نخواهد شد.»(۱)

کارت تجزیه ی ایران در بازی سیاست

نگرانی از تجزیه ی ایران و فروپاشی سرزمینی آن، یکی از مهم‌ترین شکاف‌هایی است که میان منتقدان و مخالفان جمهوری اسلامی هر روز بازتر می‌شود. انکار نمی‌توان کرد که جمهوری اسلامی ایران و شخص علی خامنه‌ای (همانند حکومت‌ها ی پیشین) با این کارت بسیار بازی کرده‌‌اند! و بر آن بوده‌اند و هنوز هستند که از هراس فروپاشی ایران، برای خود نمدی ببافند و فروپاشی حکومت پوشالی خود را پس برانند. (آن‌ها می‌گویند اگر ما برویم ایران ایران‌ستان خواهد شد.)

با این همه نباید و نمی‌توان هراس از فروپاشی سرزمینی را در ایران تنها به علی خامنه‌ای، هوادارن او و حتا اصلاح‌طلبان صندلی‌طلب فروکاهید. ایران سرمایه ی تاریخی بزرگی است که هم دوستان و هم دشمنان فراوانی دارد. “ایران” هم یک انگاره و رویا ی بزرگ است و هم یک امر استراتژیک و سیاسی! از اولی می‌توان جان و نیرو گرفت و به گذار دمکراتیک در ایران و برای ایرانیان کمک کرد، اما دومی می‌تواند پادبهره‌ای باشد برای دور دیگری از سرکوب و جبارست! اگر به این مجموعه دوستان نادان و دشمنان دانا را هم اضافه کنیم، پازل این شکاف و ایران آشکارتر خواهد شد. دوستان نادان و دشمنان دانایی که هم به ادامه ی جمهوری اسلامی کمک می‌کنند و هم از ادامه ی این شجره ی خبیثه و نابه‌کار نیرو و زور می‌گیرند، تا بتواند آن سرمایه ی تاریخی سترگ را دود کنند و به هوا بفرستند.      

ادبیاتی که خطر فروپاشی ایران را بزرگ و برجسته می‌کند تنها در گفتارها و ادعاها ی کسانی که خود را اصلاح‌طلب می‌خوانند، دیده نمی‌شود؛ برخی از براندازان هم این دشواری‌ها و خطرات را با زبانی بسیار پوست‌کننده پیش‌گذاشته اند.

داریوش همایون و دشواری ی حفظ ایران

داریوش همایون سال‌ها پیش در یکی از واپسین مصاحبه‌ها ی خود(۲) شجاعانه اعلام می‌کند در تاکتیک مبارزه با جمهوری اسلامی ایران بازبینی و تجدید نظر (بازانگاری) کرده است. می‌گوید: «به‌شدت نگران پی‌آمدها ی سرنگونی جمهوری اسلامی از نظر تمامیت ایران هستم.» او در آن زمان نجات و حفظ ایران را الویت نخست خود می‌دانست. می‌گوید: «اولویت من دمکراسی نیست! سرنگونی جمهوری اسلامی هم نیست.» اول باید ایران حفظ شود و بعد البته باید به دمکراسی هم اندیشید. در داوری او هر شکلی از مبارزه با جمهوری اسلامی به دمکراسی نمی‌رسد؛ و نیز تجزیه ی ایران به دمکراسی نخواهد انجامید. به باور وی اگر ایران نباشد، دمکراسی هم بی‌معنا خواهد بود.

مصاحبه کننده در جایی می‌گوید «مرا سردرگم کرده‌اید!» و او می‌گوید: «هیچ چیز سردرگم‌کننده نیست! من ترجیح می‌دهم ایران به عنوان یک کشور بماند، با هر وضعی؛ تا ایران از صحفه ی روزگار محو شود.»

آن‌چه همایون در آن‌سال‌ها گفته است، امروز که ایران دوباره در وضعیتی انقلابی به سر می‌برد، بسیار اهمیت یافته است؛ و گاهی از جهتی به برخی از جریان‌ها ملی‌گرا، اصلاح‌طلب و حتا هواداران اندک جمهوری اسلامی امکان می‌دهد که در پوشش یا هوا ی حفظ ایران و یک‌پارچه‌گی سرزمینی به ایستادن در کنار جمهوری اسلامی خطر کنند. آیا چنین واکنشی طبیعی و عادی است؟ و با چنین نگرانی‌ای باید کنار آمد؟ و آن را درک کرد؟ یا چنین ادعاهایی پوششی است برای کنار آمدن با بی‌داد جمهوری اسلامی و غارت ملی؟ چگونه باید میان کسانی که ترس‌خورده‌اند (و از زور ترس به زور عریان جمهوری اسلامی تن داده‌اند) و کسانی که شجاعت ایستادگی در برابر بی‌داد را دارند و برای آزادی حاضراند هزینه بدهند، اما نگران ایران هم هستند فاصله گذاشت؟ راه چیست؟ و بی‌راه کدام است؟

از طرف دیگر، با جریان‌هایی که نگرانی در مورد ایران و فروپاشی سرزمینی آن را دست‌کم می‌گیرند، چه باید کرد؟ اگر چنین خطری واقع‌بینانه است، چنین غفلتی تا چه حد ریشه‌ در خوش‌خیالی‌ها ی سیاسی و سیاست‌ناشناسی این جریان‌ها دارد؟ آیا امکانات مخرب دوستان نادان ایران و دشمنان دانا را به جهت ایستاده‌گی در برابر جمهوری اسلامی و برانداختن آن باید به تمامی نادیده گرفت؟ چگونه باید گذار دمکراتیک در ایران را به‌گونه‌ای مدیریت کنیم که هم ایران بماند و هم حقوق بشر رعایت شود؟

شکاف‌ها و شکوفه‌ها

در داوری من ادعاها ی داریوش همایون درست و راست هستند، اما این منطق نباید به بی‌عملی و کرنش در برابر جمهوری اسلامی و علی خامنه‌ای بینجامد. نباید این منطق به شکاف میان کسانی که در برابر علی خامنه‌ای ایستاده اند برسد. ایران باید حفظ شود؛ اما رعایت حقوق بشر از ماندن ایران هم مهم‌تر است. باید تاکتیک‌ها ی ایستادگی در برابر جمهوری بی‌داد اسلامی ایران به‌گونه‌ای بازبینی و تنظیم شود، که هم ایران بماند و هم حقوق بشر رعایت شود. تا آن زمان، پرسش اساسی این نیست که ایران یا دمکراسی؟ پرسش اساسی آن است که چگونه ایران را دمکراتیک کنیم؟ و چگونه در برابر بی‌داد جمهوری اسلامی بایستیم که ایران آسیب نبیند؟

با چنین منطقی من کسانی را که کنار خامنه‌ای ایستاده‌اند، به کل از کسانی که خواهان ماندگاری ایران هستند، بیرون می‌گذارم. ایستادن کنار خامنه‌ای و هم‌کاری با او در باور من خطرناک‌تر از فروپاشی ایران است. در مورد خطرها ی ممکن هم نباید گرفتار توهم شد و در دام امیدهای واهی افتاد. اما هم‌چنین نباید گذاشت دریافت ما از خطر و دانسته‌ها ی تاریخی به‌گونه‌ای ورز بخورد که امیدمان به رفتن و تغییر کاملن ویران و ناامید شود.

به تعبیر گرامشی در عمل سیاسی امیدی هست که در روایت تاریخ دیده نمی‌شود. جنبش با شکوه “زن، زنده‌گی، آزادی” می‌تواند شکوفه ی زیبا ی هم‌آمد و ترکیب آن امید و روایت باشد.

با دل‌واپسان ایران چه باید کرد؟

من هم کسانی را که نگران ایران و یک‌پارچه‌گی سرزمینی آن هستند و هم نگرانی آن‌ها را می‌فهمم و رعایت می‌کنم؛ اما نمی‌توانم بپذیرم که کسی ایران را برتر و بالاتر از ایرانیان و خواست‌ها ی آنان بگذارد. چنین انتخابی در بهترین خوانش از منافع ملی با “حق خطا کردن” ناسازگار است و در نهایت ویران‌گر خواهد بود. دل‌واپسی برای ایران اگر به جایی برسد که “رعایت حقوق بشر” و “دمکراسی” از یادها برود، یا از الویت‌ها بیفتد، باید به پیشواز پلشتی‌ها ی جدیدی برویم. می‌خواهم ادعا کنم چنین نگاهی به باور من هم نادرست است و هم خطرناک!

خطرناک است، زیرا می‌تواند به کار توجیه هر فاجعه‌ و پلشتی دیگری هم بیاید! تصور کنید دیگران هم همین‌ رفتار، محاسبه و داوری را با ارزش‌ها و آرمان‌ها ی خود بکنند! چه جهنمی خواهیم داشت. چنین پنداری در جان خود آماجین و آرمانی (یوتوپیاگرایی) است و نطفه ی انبوهی از کابوس‌ها (دیستوپیاها) را به جهان ما خواهد آورد. اما این پندار کج و نادرست هم هست. زیرا اگر انسجام اجتماعی برای ما اهمیت داشته باشد، که باید داشته باشد، آن‌گاه هر خوانشی از ایران در جایی به هم‌سازی داوطلبانه ی ایرانیان بازمی‌گردد. در داوری من تنها سازش بر سر حقوق بشر و دمکراسی است که می‌تواند در ابعادی همانند ایران انگاره‌ای در خور و محترم برای انسجام اجتماعی و ملی بیافریند. (هیچ چیز دیگری من نمی‌شناسم. اگر کسی آرمانی برجسته‌تر و همه‌گانی‌تر از حقوق بشر و دمکراسی می‌شناسد پیش بگذارد تا بیاموزیم.)

در ساحت نظر و روی کاغذ ممکن است هر ایرانی آرمانی و چیزی داشته باشد که مهم‌تر از حقوق بشر یا دمکراسی باشد، اما در عمل و در فرایند هم‌سازی ملی هر چیز دیگری بسیار فروملی و ناچیز خواهد بود. در شرایط امروز که گفتمان حقوق بشر و شعار درخشان “زن، زندگی، آزادی” جمعیت انبوهی از زنان، جوانان، نوجوانان و حتا کوکان را به خیابان کشانده است و کسانی را که اصلاح‌طلبان واقعی هستند به سو ی انقلابی دیگر (با همه ی آسیب‌ها ی ممکن) می‌برد، با این جمعیت دل‌واپس ایران چه باید کنیم؟ چه‌گونه می‌توان در برابر تبدیل دل‌واپسی برای ایران به ابزاری تازه برای سرکوب هم در دوران جمهوری وحشت اسلامی و هم پس از آن ایستاد و ایستادگی کرد؟

نباید گذاشت انتخاب ما محدود به انتخاب میان ایران و حقوق بشر شود. ایران در نبود حقوق بشر دیر یا زود ویران خواهد شد. ایران همان ایرانیان هستند؛ ایران در گسست از حقوق بشر و نبود دمکراسی همان به که نباشد. دل‌واپسی برای ایران اگر به درک و گسترش تعادلات دمکراتیک و مناسبات حقوق‌بشری نرسد، می‌تواند به ادامه ی جمهوری وحشت اسلامی یا شکلی دیگر از آن با نامی دیگر برسد.

در غیبت حقوق‌بشر و دمکراسی چهل سال طول کشید تا بسیاری از مسلمانان و مسلمان‌زادگان نه تنها از خیر اسلام سیاسی که از اسلام به تمامی بگذرند! فرایندها ی گریز از مرکز را در ایران نباید دست‌کم گرفت، سرمایه ایران البته بسیار بزرگ‌تر از اسلام است، اما آن‌ قدر بزرگ نیست که این فرایند‌ها را برای چهل سال دیگر تحمل کند.

گاهی به این دل‌واپسان باید یادآورد که وطن جایی نیست که ما زاده می‌شویم، وطن جایی است که ما را دوست می‌دارند؛ به ما همانند یک آدم نگاه می‌کنند؛ و آدمیت ما را که چیزی نیست مگر حقوق‌مان، پاس می‌دارند.

از شهروبندی تا شهروندی فاصله بسیار است. برای کسانی که شهربند به دنیا می‌آیند و شهربند از دنیا می‌روند چندان اهمیت ندارد نام بند چیست و خدابند کیست.

پانویس‌ها

۱- شهرابی فراهانی، مهدی، دیوار فیس‌بوک، ۱۱ آبان ۱۴۰۱.

۲- گفت‌وگویی داریوش همایون با فرامز فروزنده، تارنما ی بنیاد داریوش همایون، ۱۹/ ۶/ ۱۳۹۱.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست