میدان (داستانک) – همت قلاوند
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۷ آبان ۱۴۰۱ -
۲۹ اکتبر ۲۰۲۲
باد پاییزی زوزه کنان، برگهای زرد درختان دور میدان را از شاخه ها جدا میکند، در هوا میچرخاند و بر روی آسفالت خیابان و پیاده رو پخش می کند، سپس آنها را چنگ میزند و به در و دیوار میکوبد. لانه پرندهای که در پنجه بلند چنار است، اسیر باد شده و به لرزه افتاده است. سرمای گزنده ای درها و پنجره ها را بسته است. ابرهای لایه لایه، سنگین به نظر میآیند اما نمی بارند. انگار تعادل خود را از دست داده اند، هر لحظه میتوانند بر کف خیابان و بر بام خانه ها سقوط کنند. چند بار برق یک شلاق چند شاخهای بر کمر ابرها فردود میآید. ابرها در هم میپیچند، غرش میکنند و به تاخت میدوند. کرکره مغازه ها پایین آمده است. در ضلع شمالی میدان مقدار زیادی سیب زمینی و پیاز بر کف خیابان پخش شده است و آن طرفتر، یک گاری که یکی از چهار چرخ آن در رفته است، در جوی آب سقوط کرده است. یک ترازوی کهنه هم در کنار آن در آب و لجن فرو رفته است. کمی جلوتر چهار خیابان روبروی هم آغوش گشوده اند و یک میدان دایرهای بزرگ را که در وسط آن ۶ مجسمه قرار دارد، در بین بازوان خود گرفته اند و انگارگریه میکنند. در وسط میدان، سه مجسمه با کمرها و زانوهای خمیده که شبیه هم هستند، دایره وار روی یک سکو ایستاده اند. یکی از آنها با کف هر دو دستش چشمان دیگری را پوشانده، دومی با کف دستانش جلوی دهان دیگری را گرفته و سومی با کف دستانش روی گوشهای دیگری را گرفته است. مجسمه چهارم که درشتتر و بلندتر و در کنار آنها ایستاده و یک چماق درشت را بالا برده، به آن سه نفر خیره شده است. مجسمه پنجم چماقی را بر بالای سر مجسمه چهارم و مجسمه ششم چماقش را بالای سر مجسمه پنجم بلند کرده است. در کنار آنها بید مجنون جوانی گیسوان پریشان بلندش که به زردی گراییده اند، به دست باد سپرده است. اطراف میدان و در دهانه چهار خیابان منتهی به آن، لنگه کفشها و دمپایی های فراوانی در کف خیابان پخش شده، شال بلند سفیدی که لکه های درشت خون روی آن است، باد برده، بر شاخه خشکیده ای، آویزان کرده و وزش تند باد آن را به جنبش درآورده است. شیشه شیرکودکی که تا نیمه پر و پستانکی بر روی آن است، با وزش باد در کف خیابان غلط میخورد و چون طفل بازیگوشی، تند می چرخد و ورجه وورجه میکند. موهای بلند یک عروسک را که به سنگ حاشیه میدان تکیه داده و نگاهش بر کف خیابان است، باد پریشان می کند. چادری مشگی را باد با خود برده و در جوی کنار خیابان انداخته است. دو روسری آبی و سفید را باد بر روی زمین میچرخاند. یک کلاه مردانه پشمی قهوه ای، در زیر برگهای زرد مدفون شده است. کنار آن یک عینک سیاه ته استکانی شکسته روی زمین افتاده است. در لابلای برگهای کف خیابان، چند خط از قطرات خون به اطراف دویده اند. در ضلع شرقی میدان، در دهانه خیابان، لکه بزرگی از خون پهن شده و چند برگ زرد بر روی خون دلمه شده چسبیده اند. جای چکمه هایی که از روی خون گذشته و دور میدان چرخیده اند، بر روی آسفالت خشک شده اند. در کنار لکه خون، دو پلاکارد سفید رنگ پارچه ای است که مچاله شده اند و خون دلمه شده بر آنها خشک شده است. باد تند با چند پوکه خالی گلوله بازی میکند. درختان بلند شانه بر هم میکوبند و انگار سینه چاک میکنند. برگهای زرد باقی مانده بر شاخه های آنها، چون پنجه هایی، با نوای ناشناخته ای همراه با باد میلرزند. ورق های کاغذی فراوانی که روی آنها مطالبی نوشته شده است، باد به همراه برگهای خشک دور میدان میچرخاند. شیشه پنجره های یک ساختمان چهار طبقه کهنه مشرف به میدان، شکسته اند. اتاقک نگهبانی جلوی در ورودی آن، دیوار آجر قرمز کنار در ورودی و حاشیه های چند پنجره آن، از دود سیاه شده اند. انگار میدان بعد از تپش شدید قلبش، دیگر نفس نمیکشد و نبض خیابان نمی زند. ساعت بزرگ وسط تاج ساختمان، روی ۱۲ متوقف شده است. دودهای غلیظی را باد به هر طرف بر آسمان آبی می برد. از درون شهر صدای همهمه و آمبولانس میآید. بر روی یک تابلوی فلزی بزرگ که از بالای در ورودی ساختمان از جا کنده و آویزان شده است و نصف آن از دود سیاه شده، این عبارت نوشته شده است «سازمان کنترل و تصفیه افکار» انگار شال سفید بلند که روی آن لکه های درشت قرمز است، آویزان بر شاخه بلند درخت روبر که سینه سپر کرده است، به تابلو میگوید «بچرخ تا بچرخیم!»
همت قلاوند
خرداد ۱۴۰۱
خبرهای بیشتر را در تلگرام اخبار روز بخوانید
|