روایتی از کولبری زنان عشایر بختیاری:
اینجا کولبری، زنانه است
سپیده اشرفی
•
مریم یکی از زنانی است که در ییلاق و قشلاق عشایر کولبری میکند. البته نه مانند کولبریهای لب مرز. کسی به آنها توجه نمیکند. شاید چون مثل کولبرهای لب مرز در معرض تیر نیستند. مرگ آرامآرام سراغشان میآید؛ وقتی شانهشان خم شد، شاید در اوج جوانی. حمل بارهای ۴۰ کیلویی تیغ آفتاب صورت زنان را زخم زده. آرام مینشینند تا بار را به شانه بگیرند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۱٣ تير ۱٣۹٨ -
۴ ژوئيه ۲۰۱۹
چشم مریم به دشت مانده. چشم مریم از همان 14 سالگی به دشت مانده. به زندگی در ییلاق و عشایر. به کولبری و سنگینیهای چند ده کیلویی که هر روز او را خمیدهتر از قبل میکند. اینجا کولبری، کاملا زنانه است. زندگی مریم زندگی یکی از هزاران زنی است که در ییلاق و قشلاق، بار سنگین مشکهای آب و هیزم را به دوش میکشند. مریم شبیه دانه شده. هر مشک آبی که روی دوشش میزند، او را به زمین نزدیکتر میکند. سودای جوانه زدن دارد. میخواهد خم شود، به زمین برسد، جوانه بزند تا مریمهای بیشتری از دل سیاهچادرها بیرون بیایند. اینجا دامنه زردکوه است؛ ییلاق عشایر بختیاری. تا چشم کار میکند زمین سبز است. زردکوه سرش بالاست و میزبان عشایر بختیاری. سیاهچادرها در دامن کوه پهن شدهاند. میخها محکم شده و زندگی جریان گرفته است. صدای زنگوله دامها، سکوت دامنه را میشکند. دور و نزدیک شدنشان را میشود شنید. در مسیر کوچ، گاهی صدای هی کردن مردان و زنان شنیده میشد و باز هم دشت به سکوت میرفت. سگها هنگام چرا، کنار گله راه میافتادند و نگهبانی میدادند. میخ سیاهچادرها که محکم شود، ییلاق آغاز شده. دامها روی کوه بساط کردهاند و میچرند. کوه از بالا شبیه زمین بذرپاشیده است. از فاصله نزدیکتر، بذرها جان میگیرند و در سبزی دشت میچرند. بار زندگی عشایر سبک است؛ در حد وسایل ضروری زندگی. شانه زنان اما همیشه سنگین است. مریم یکی از زنانی است که در ییلاق و قشلاق عشایر کولبری میکند. البته نه مانند کولبریهای لب مرز. کسی به آنها توجه نمیکند. شاید چون مثل کولبرهای لب مرز در معرض تیر نیستند. مرگ آرامآرام سراغشان میآید؛ وقتی شانهشان خم شد، شاید در اوج جوانی. حمل بارهای 40 کیلویی تیغ آفتاب صورت زنان را زخم زده. آرام مینشینند تا بار را به شانه بگیرند. «وریس» را به بار میبندند و روی شانه و کمرشان محکم میکنند. وریس هم ساخته دست عشایر است. بند بند است و شاید برای زندگی مدرن، نماد یک اثر هنری باشد. برای زنان عشایر و آنهایی که کولبری میکنند اما، یک همراه است تا بار را روی شانهشان محکم کنند؛ نوارهای پهن به عرض پنج تا 15 سانتیمتر. بیشتر برای بار حیوانات و استقرار سیاهچادر از آن استفاده میکنند. یک کارت مربعیشکل از جنس چوب یا چرم که در هر گوشه آن جایی برای رد شدن نخ قرار دارد. با چرخاندن تار که به آن تارچرخان میگویند، کارتها 45 درجه میچرخد و کمکم وریس شکل میگیرد. جنسش از پشم گوسفند، موی بز و گاهی کاموای بافته شده است و همان نقش طناب را برای عشایر دارد. مشک آب یا بار هیزم با همین وریسها روی دوش زنان محکم میشود. 10 کیلو؟ 40 کیلو؟ سنگینی بار بسته به جنس مشکها دارد؛ مشکهایی که ساخته دست خودِ عشایر است، مشکهای با پوست بزغاله، سبکتر است و برخیشان هم سنگینتر، به 40 کیلو هم میرسد. مریم مثل زنان دیگر عشایر، کولبری میکند تا سوخت و آب سیاهچادرها تامین شود. 34 سال است که آفتاب ییلاق و قشلاق را به خود دیده. آفتاب که در حال طلوع کردن است، زندگی مریم آغاز میشود. 14 ساله بود که ازدواج کرد. هر سال همراه شوهر و 5 فرزندش کوچ میکند. بچههایی که گاهی در کودکی و در مسیر درمانگاه یا مراکز درمانی تلف میشوند. مثل زندگی «لالی.» همان زنی که روزگاری روایتش در مستندی به نام «تازار» آمد. آبستن بود و نتوانست همراه ایل ادامه دهد. یکجانشین شدند. زیاد راه رفته بود و بچهاش مرده به دنیا آمد. در میانه راه دفنش کرد. هر بار که از آنجا رد میشود، داغ کودک به دنیا نیامده تکرار میشود. 4 ساعت حرکت در کوه برای «آب!» عشایر با تغییر هوا حرکت میکنند. از گرما به ییلاق پناه میبرند و از سرما به قشلاق. آفتاب که بزند، روز مریم با پخت نان آغاز میشود. شیر میدوشد و شوهرش را به چرا میفرستد. دخترانش هم میروند به چشمه تا قدری آب بیاورند. بار اگر سنگین باشد، مریم باید آستین بالا بزند. یکبار 40 کیلویی از آب، آن هم فقط به خاطر نبود آب لولهکشی که ناشی از سبک زندگی عشایر است. هیزم و آب را به کمر میزنند. کولبری میکنند تا سوخت و آب ایل تامین شود. درست مانند کولبران لب مرز. از آن بالا و در میانِ آبی آسمان، لابد شبیه موری است که دانه به کمر زدهاند. کولبری اینجا یک انتخاب نیست. زندگی در سیاهچادر نیاز به آب دارد. سیراب کردن دام، آب میخواهد. سوخت هم برای تمام پخت و پز و کارهای روزانه همیشه نیاز است. کولبری یک راه ناگزیر برای زنان عشایر بختیاری است. سختیاش زمانی بیشتر میشود که یک مسیر چند ساعته جلوی پایشان باشد. چند ساعت میروند و برمیگردند تا همراه زنان دیگر، هیزم بیاورند و اجاقی برای پخت و پز داشته باشند. وزن چوب و هیزم هم کم از مشکهای آب ندارد. شانه زنان عشایر این همه سال جای هیزم و آب را روی خودش ثبت کرده. کولبری حالا دیگر فقط در مرز نیست. اینجا و در میان سیاهچادرهای عشایر، زنان عشایر هم کولبری میکنند. دام، مشک آب یا حتی منبع آب! تفاوتی ندارد، هر چیزی که حیات عشیره به آن وابسته باشد، روی شانه زنان جابهجا میشود. حدود چهار ساعت گذشته. مریم به وارگه میرسد؛ به سیاهچادرها و محل زندگیشان. دامها چشمشان به مریم است تا سیراب شوند. پخت غذا، شستوشو و همه کارها، نیاز به آب دارد. نفسی تازه میکند و مشکها را در «چول مشک» میگذارد تا خنک بمانند. شیر گوسفندان را میدوشد تا شیر و ماست داشته باشند. زنان عشایر میگویند که در ازای کشک و روغن آن هم به قیمت ارزان، مواد غذایی و گوجه، پیاز یا سیبزمینی به آنها میدهند. میگویند که چون چارهای جز این ندارند و وسیله و امکان فروش کالای تولیدی خود را در شهر ندارند، با همین حداقلهایی که در ازای شیر و کشک میگیرند، زندگیشان میچرخد. بارهایی که از کل زندگی عشایر سنگینتر است مریم هم مثل زنان دیگر، با همان هیزمی که آورده غذایی آماده میکند. زن بودن آن هم زنی از عشایر، یعنی آستین بالا زدن، یعنی حرکت. مریم تنها یکی از آنهاست. ذات زندگی عشایر به مشارکت زنان است. شاید برای همین است که میگویند مهریه زنان مطلقه بیشتر از دختران است. ارزش در کاری است که زن بتواند انجام دهد و لابد زنی که سالها زندگی کرده، کارکشتهتر است و راحتتر میداند هیزم و بارِ آب را چگونه جابهجا کند. بار زندگی عشایر سبک است. شاید کل آن را کنار هم بگذاری، وزن باری که مریم هر روز حمل میکند هم نشود. بارشان سبک است؛ شلههایی برای حمل بار توسط حیوانات، تعدادی مشک آب، خیگهایی برای نگهداری روغن، پتو، زیرانداز و ظروف غذا. عالیوند یکی از معلمان عشایر بختیاری است. اول تصور میکنم کولبری زنان عشایر را رد کند اما حرفی که او میزند، راوی تمام دردهای زنان عشایر بختیاری است: «زنان عشایر خیلی زحمت میکشند. هر روز چند ساعتی را وقت میگذارند و در مسیر کوه میروند. آب و هیزم میآورند. بارشان خیلی سنگین است. اصلا قابل تصور نیست.» این معلم که نزدیک 20 سال است با عشایر زندگی میکند، زنان را عنصر کلیدی در زندگی عشایر میداند و میگوید: «عشایر الان در ییلاق هستند. حدودا ۵۰ راس بز و ۲۰ راس میش دارند. تعدادی هم الاغ، قاطر و اسب دارند که برای کوچ و باربری از آنها استفاده میکنند.» الفبا و ریشه کردن در طبیعت مدرسه عشایر هم در همان طبیعت است؛ جایی میان سبزی طبیعت و آبی آسمان. کلاسهایشان آغاز میشود. تا چشم کار میکند زمین سبز است. الفبا و درس را یاد میگیرند تا حرفی برای گفتن داشته باشند. مقداد باقرزاده یکی دیگر از آموزگاران عشایر است که در صفحات اجتماعیاش از زندگی عشایر میگوید. سالهاست به بچههای عشایر درس میدهد. او هم مانند عالیوند تاکید میکند که زنان عشایر زندگی سختی دارند و بار زیادی از زندگی را به دوش میکشند. اما مدرسه عشایر به همین راحتی که داخل طبیعت پهن شده، به پایان میرسد. میگویند دختران عشایر به دلیل نبود دسترسی به مدارس پس از گذراندن 6 کلاس ابتدایی، عطای تحصیل در مقاطع بالاتر را به لقایش میبخشند و زندگیشان صرف یادگیری اصول شوهرداری و امور بچهداری، آشپزی و رختشویی، دوشیدن شیر گوسفند و تهیه محصولات دامی میشود؛ همان اتفاقی که برای مریم افتاده. مریم و همنسلانش 90درصد اقلام زندگی عشایر اعم از خوراک و پوشاک و زیراندازها و وسایل محل سکونت را تامین میکنند. دوشادوش مردان میجنگند تا عشیره و طایفه و زندگیشان رونق داشته باشد، اما همهشان درنهایت به یکجا میرسند؛ «کولبری.» زمان روی تاریخ، ایستاده برخیشان میگویند اگر دخترانشان بتوانند درس بخوانند شاید بتوانند خدمتی به طایفهشان کنند تا دیگر همه زنان ناچار به کولبری نباشند. عالیوند معلم عشایر هنوز امیدوار است. از دریچهای میگوید که امید را به عشایر بازگردانده است: «امسال ما با همکاری مدیر کل آموزش عشایر و معاونش و با جذب دبیران خانم توانستیم حداقل ۵۰ نفر از دانشآموزان دختر را در دوره متوسطه جذب کرده و آموزش دهیم.» هر چند که برخی از این دختران باز هم مانند گذشته حسرت تحصیل را به دل دارند. زنان عشایر در زمان قاجار هم به همین صورت بودند. گفته میشود بین ایلات لر اکثر کارها را زنان انجام میدادند؛ گلهها را به صحرا میبردند، امور کشاورزی و انبار کردن غلات و همچنین بافندگی و ریسندگی را برعهده داشتند. زنان روستایی، علاوه بر کارهای خانگی، از گاو و گوسفند نگهداری میکردند. هنگام بیکاری چرخریسی میکردند و با بافت پارچههای ضخیم برای ساختن خیمه مشغول میشدند و از فضولات چهارپایان تپاله میساختند تا وقتی که هیزم کم میشود، به عنوان سوخت از آن استفاده کنند. به صحرا میرفتند و در زراعت و کشاورزی و تهیه علوفه به شوهرانشان کمک میکردند. اما چیزی که اینجا بیشتر به چشم میآید، کولبری است؛ حمل بارهایی که گاهی وزنشان به اندازه یک انسان بالغ اما شاید لاغر است. وزنی که باید ساعتها روی دوش زنان عشایر باقی بماند تا از محل جمعآوری یا حمل به سیاهچادرها برسند. زندگی زنان عشایر هنوز هم مانند زمان قاجار است. عشایر بختیاری این روزها و در خرماپزان تیر و مرداد، در دامنه زردکوه بختیاری هستند. کارشان یا تولید صنایع دستی است یا کارهای مربوط به زندگی روزانه. چین دامنهایشان در آب تاب میخورد و دام را روی دوششان حمل میکنند و به آن طرف آب میبرند. اینجا زندگی برخلاف شهر است. حیات، به آدمهایش است؛ به زنانی که کولبری میکنند، زنانی که دیده نمیشوند، شاید چون مانند کولبرهای لب مرز، کسی با آنها کاری ندارد. مریم از محرومیتهایشان میگوید. میگوید عشایر دیده نمیشوند. کسی محرومیت آنها را جدی نمیگیرد. چشمهایش اما، میخندد. هنوز هم چشمش به دشت مانده. چشم مریم به جوانه زدن و به بار نشستن عشیرهاش خیره مانده.
چشم مریم به دشت مانده. چشم مریم از همان 14 سالگی به دشت مانده. به زندگی در ییلاق و عشایر. به کولبری و سنگینیهای چند ده کیلویی که هر روز او را خمیدهتر از قبل میکند. اینجا کولبری، کاملا زنانه است. زندگی مریم زندگی یکی از هزاران زنی است که در ییلاق و قشلاق، بار سنگین مشکهای آب و هیزم را به دوش میکشند. مریم شبیه دانه شده. هر مشک آبی که روی دوشش میزند، او را به زمین نزدیکتر میکند. سودای جوانه زدن دارد. میخواهد خم شود، به زمین برسد، جوانه بزند تا مریمهای بیشتری از دل سیاهچادرها بیرون بیایند. اینجا دامنه زردکوه است؛ ییلاق عشایر بختیاری. تا چشم کار میکند زمین سبز است. زردکوه سرش بالاست و میزبان عشایر بختیاری. سیاهچادرها در دامن کوه پهن شدهاند. میخها محکم شده و زندگی جریان گرفته است. صدای زنگوله دامها، سکوت دامنه را میشکند. دور و نزدیک شدنشان را میشود شنید. در مسیر کوچ، گاهی صدای هی کردن مردان و زنان شنیده میشد و باز هم دشت به سکوت میرفت. سگها هنگام چرا، کنار گله راه میافتادند و نگهبانی میدادند. میخ سیاهچادرها که محکم شود، ییلاق آغاز شده. دامها روی کوه بساط کردهاند و میچرند. کوه از بالا شبیه زمین بذرپاشیده است. از فاصله نزدیکتر، بذرها جان میگیرند و در سبزی دشت میچرند. بار زندگی عشایر سبک است؛ در حد وسایل ضروری زندگی. شانه زنان اما همیشه سنگین است. مریم یکی از زنانی است که در ییلاق و قشلاق عشایر کولبری میکند. البته نه مانند کولبریهای لب مرز. کسی به آنها توجه نمیکند. شاید چون مثل کولبرهای لب مرز
در معرض تیر نیستند. مرگ آرامآرام سراغشان میآید؛ وقتی شانهشان خم شد، شاید در اوج جوانی.
حمل بارهای 40 کیلویی
تیغ آفتاب صورت زنان را زخم زده. آرام مینشینند تا بار را به شانه بگیرند. «وریس» را به بار میبندند و روی شانه و کمرشان محکم میکنند. وریس هم ساخته دست عشایر است.
بند بند است و شاید برای زندگی مدرن، نماد یک اثر هنری باشد. برای زنان عشایر و آنهایی که کولبری میکنند اما، یک همراه است تا بار را روی شانهشان محکم کنند؛ نوارهای پهن به عرض پنج تا 15 سانتیمتر. بیشتر برای بار حیوانات و استقرار سیاهچادر از آن استفاده میکنند. یک کارت مربعیشکل از جنس چوب یا چرم که در هر گوشه آن جایی برای رد شدن نخ قرار دارد. با چرخاندن تار که به آن تارچرخان میگویند، کارتها 45 درجه میچرخد و کمکم وریس شکل میگیرد. جنسش از پشم گوسفند، موی بز و گاهی کاموای بافته شده است و همان نقش طناب را برای عشایر دارد.
مشک آب یا بار هیزم با همین وریسها روی دوش زنان محکم میشود. 10 کیلو؟ 40 کیلو؟ سنگینی بار بسته به جنس مشکها دارد؛ مشکهایی که ساخته دست خودِ عشایر است، مشکهای با پوست بزغاله، سبکتر است و برخیشان هم سنگینتر، به 40 کیلو هم میرسد.
مریم مثل زنان دیگر عشایر، کولبری میکند تا سوخت و آب سیاهچادرها تامین شود. 34 سال است که آفتاب ییلاق و قشلاق را به خود دیده. آفتاب که در حال طلوع کردن است، زندگی مریم آغاز میشود. 14 ساله بود که ازدواج کرد. هر سال همراه شوهر و 5 فرزندش کوچ میکند. بچههایی که گاهی در کودکی و در مسیر درمانگاه یا مراکز درمانی تلف میشوند. مثل زندگی «لالی.» همان زنی که روزگاری روایتش در مستندی به نام «تازار» آمد. آبستن بود و نتوانست همراه ایل ادامه دهد. یکجانشین شدند. زیاد راه رفته بود و بچهاش مرده به دنیا آمد. در میانه راه دفنش کرد. هر بار که از آنجا رد میشود، داغ کودک به دنیا نیامده تکرار میشود.
4 ساعت حرکت در کوه برای «آب!»
عشایر با تغییر هوا حرکت میکنند. از گرما به ییلاق پناه میبرند و از سرما به قشلاق. آفتاب که بزند، روز مریم با پخت نان آغاز میشود. شیر میدوشد و شوهرش را به چرا میفرستد. دخترانش هم میروند به چشمه تا قدری آب بیاورند. بار اگر سنگین باشد، مریم باید آستین بالا بزند. یکبار 40 کیلویی از آب، آن هم فقط
به خاطر نبود آب لولهکشی که ناشی از سبک زندگی عشایر است. هیزم و آب را به کمر میزنند. کولبری میکنند تا سوخت و آب ایل تامین شود. درست مانند کولبران لب مرز. از آن بالا و در میانِ آبی آسمان، لابد شبیه موری است که دانه به کمر زدهاند. کولبری اینجا یک انتخاب نیست. زندگی در سیاهچادر نیاز به آب دارد. سیراب کردن دام، آب میخواهد. سوخت هم برای تمام پخت و پز و کارهای روزانه همیشه نیاز است. کولبری یک راه ناگزیر برای زنان عشایر بختیاری است. سختیاش زمانی بیشتر میشود که یک مسیر چند ساعته جلوی پایشان باشد. چند ساعت میروند و برمیگردند تا همراه زنان دیگر، هیزم بیاورند و اجاقی برای پخت و پز داشته باشند. وزن چوب و هیزم هم کم از مشکهای آب ندارد. شانه زنان عشایر این همه سال جای هیزم و آب را روی خودش ثبت کرده. کولبری حالا دیگر فقط در مرز نیست. اینجا و در میان سیاهچادرهای عشایر، زنان عشایر هم کولبری میکنند. دام، مشک آب یا حتی منبع آب! تفاوتی ندارد، هر چیزی که حیات عشیره به آن وابسته باشد، روی شانه زنان جابهجا میشود. حدود چهار ساعت گذشته. مریم به وارگه میرسد؛ به سیاهچادرها و محل زندگیشان. دامها چشمشان به مریم است تا سیراب شوند. پخت غذا، شستوشو و همه کارها، نیاز به آب دارد. نفسی تازه میکند و مشکها را در «چول مشک» میگذارد تا خنک بمانند. شیر گوسفندان را میدوشد تا شیر و ماست داشته باشند. زنان عشایر میگویند که در ازای کشک و روغن آن هم به قیمت ارزان، مواد غذایی و گوجه، پیاز یا سیبزمینی به آنها میدهند. میگویند که چون چارهای جز این ندارند و وسیله و امکان فروش کالای تولیدی خود را در شهر ندارند، با همین حداقلهایی که در ازای شیر و کشک میگیرند، زندگیشان میچرخد.
بارهایی که از کل زندگی عشایر سنگینتر است
مریم هم مثل زنان دیگر، با همان هیزمی که آورده غذایی آماده میکند. زن بودن آن هم زنی از عشایر، یعنی آستین بالا زدن، یعنی حرکت. مریم تنها یکی از آنهاست. ذات زندگی عشایر به مشارکت زنان است. شاید برای همین است که میگویند مهریه زنان مطلقه بیشتر از دختران است. ارزش در کاری است که زن بتواند انجام دهد و لابد زنی که سالها زندگی کرده، کارکشتهتر است و راحتتر میداند هیزم و بارِ آب را چگونه جابهجا کند. بار زندگی عشایر سبک است. شاید کل آن را کنار هم بگذاری، وزن باری که مریم هر روز حمل میکند هم نشود.
بارشان سبک است؛ شلههایی برای حمل بار توسط حیوانات، تعدادی مشک آب، خیگهایی برای نگهداری روغن، پتو، زیرانداز و ظروف غذا. عالیوند یکی از معلمان عشایر بختیاری است. اول تصور میکنم کولبری زنان عشایر را رد کند اما حرفی که او میزند، راوی تمام دردهای زنان عشایر بختیاری است: «زنان عشایر خیلی زحمت میکشند. هر روز چند ساعتی را وقت میگذارند و در مسیر کوه میروند. آب و هیزم میآورند. بارشان خیلی سنگین است. اصلا قابل تصور نیست.» این معلم که نزدیک 20 سال است با عشایر زندگی میکند، زنان را عنصر کلیدی در زندگی عشایر میداند و میگوید: «عشایر الان در ییلاق هستند. حدودا ۵۰ راس بز و ۲۰ راس میش دارند. تعدادی هم الاغ، قاطر و اسب دارند که برای کوچ و باربری از آنها استفاده میکنند.»
الفبا و ریشه کردن در طبیعت
مدرسه عشایر هم در همان طبیعت است؛ جایی میان سبزی طبیعت و آبی آسمان. کلاسهایشان آغاز میشود. تا چشم کار میکند زمین سبز است. الفبا و درس را یاد میگیرند تا حرفی برای گفتن داشته باشند. مقداد باقرزاده یکی دیگر از آموزگاران عشایر است که در صفحات اجتماعیاش از زندگی عشایر میگوید. سالهاست به بچههای عشایر درس میدهد. او هم مانند عالیوند تاکید میکند که زنان عشایر زندگی سختی دارند و بار زیادی از زندگی را به دوش میکشند. اما مدرسه عشایر به همین راحتی که داخل طبیعت پهن شده، به پایان میرسد. میگویند دختران عشایر به دلیل نبود دسترسی به مدارس پس از گذراندن 6 کلاس ابتدایی، عطای تحصیل در مقاطع بالاتر را به لقایش میبخشند و زندگیشان صرف یادگیری اصول شوهرداری و امور بچهداری، آشپزی و رختشویی، دوشیدن شیر گوسفند و تهیه محصولات دامی میشود؛ همان اتفاقی که برای مریم افتاده. مریم و همنسلانش 90درصد اقلام زندگی عشایر اعم از خوراک و پوشاک و زیراندازها و وسایل محل سکونت را تامین میکنند. دوشادوش مردان میجنگند تا عشیره و طایفه و زندگیشان رونق داشته باشد، اما همهشان درنهایت به یکجا میرسند؛ «کولبری.»
زمان روی تاریخ، ایستاده
برخیشان میگویند اگر دخترانشان بتوانند درس بخوانند شاید بتوانند خدمتی به طایفهشان کنند تا دیگر همه زنان ناچار به کولبری نباشند. عالیوند معلم عشایر هنوز امیدوار است. از دریچهای میگوید که امید را به عشایر بازگردانده است: «امسال ما با همکاری مدیر کل آموزش عشایر و معاونش و با جذب دبیران خانم توانستیم حداقل ۵۰ نفر از دانشآموزان دختر را در دوره متوسطه جذب کرده و آموزش دهیم.» هر چند که برخی از این دختران باز هم مانند گذشته حسرت تحصیل را به دل دارند. زنان عشایر در زمان قاجار هم به همین صورت بودند. گفته میشود بین ایلات لر اکثر کارها را زنان انجام میدادند؛ گلهها را به صحرا میبردند، امور کشاورزی و انبار کردن غلات و همچنین بافندگی و ریسندگی را برعهده داشتند. زنان روستایی، علاوه بر کارهای خانگی، از گاو و گوسفند نگهداری میکردند. هنگام بیکاری چرخریسی میکردند و با بافت پارچههای ضخیم برای ساختن خیمه مشغول میشدند و از فضولات چهارپایان تپاله میساختند تا وقتی که هیزم کم میشود، به عنوان سوخت از آن استفاده کنند. به صحرا میرفتند و در زراعت و کشاورزی و تهیه علوفه به شوهرانشان کمک میکردند. اما چیزی که اینجا بیشتر به چشم میآید، کولبری است؛ حمل بارهایی که گاهی وزنشان به اندازه یک انسان بالغ اما شاید لاغر است. وزنی که باید ساعتها روی دوش زنان عشایر باقی بماند تا از محل جمعآوری یا حمل به سیاهچادرها برسند. زندگی زنان عشایر هنوز هم مانند زمان قاجار است. عشایر بختیاری این روزها و در خرماپزان تیر و مرداد، در دامنه زردکوه بختیاری هستند. کارشان یا تولید صنایع دستی است یا کارهای مربوط به زندگی روزانه. چین دامنهایشان در آب تاب میخورد و دام را روی دوششان حمل میکنند و به آن طرف آب میبرند. اینجا زندگی برخلاف شهر است. حیات، به آدمهایش است؛ به زنانی که کولبری میکنند، زنانی که دیده نمیشوند، شاید چون مانند کولبرهای لب مرز، کسی با آنها کاری ندارد. مریم از محرومیتهایشان میگوید. میگوید عشایر دیده نمیشوند. کسی محرومیت آنها را جدی نمیگیرد. چشمهایش اما، میخندد. هنوز هم چشمش به دشت مانده. چشم مریم به جوانه زدن و به بار نشستن عشیرهاش خیره مانده.
منبع: اعتماد
|