سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

تانگوی ترامپ ـ خامنه ای در معرکه جنگ و سازش و شورش - حمید محصص



اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۱۰ خرداد ۱٣۹٨ -  ٣۱ می ۲۰۱۹


[حرکت اصلی رقص تانگو، دو گام به پیش یک گام به پس است. رقص بر این اساس دنبال می شود و زوج رقصنده با ریتم خاصی از نقطه مبداء فاصله می گیرند و به جلو می روند. دو گام به درگیری نزدیک شدن و یک گام از آن دور شدن: این نیز قانونمندی رقص شومی است که حاکمان جنایتکار ایران و آمریکا، گلاویز به هم آغاز کرده اند.]

تهدید در جمله اول و تعدیل در جمله دوم! زمانی این رفتار به حساب تناقض گویی ترامپ و خامنه ای و همدستان شان گذاشته می شد؛ اما حالا دیگر باعث شگفتی ناظران نمی شود و کمابیش همه انتظارش را دارند. این «دوگانگی» و «تزلزل» ناشی از خصوصیات شخصیتی ترامپ یا عوامفریبی خامنه ای نیست. حاکمان دو کشور مجبورند اهداف و استراتژی خود را بر صحنه متحول دنیا و منطقه، تحت فشار رقابت ها و تبانی ها و تناسب قوای متغیری جلو ببرند که نه فقط شامل دو دولت آمریکا و ایران که بسیاری دیگر هم هست. با وجود این، اهداف کلان و دینامیک های پایه ای تری وجود دارد که هیچیک از طرفین این کشمکش نمی توانند ورای آن عمل کنند. تاکتیک ها و شل کن و سفت کن های شان را این اهداف و دینامیک ها رقم می زند.

نیروی محرکه اساسی
اجبار و الزام سرمایه، آن نیروی محرکه اساسی است که جهت حرکت حکومت آمریکا و ایران یا هر رژیم سرمایه داری دیگر را تعیین می کند. وقتی از تعیین کننده بودن اجبار و الزام سرمایه می گوییم منظورمان جدا کردن مکانیکی اقتصاد از سیاست و نهادهای سیاسی و سیاستمداران نیست. قصدمان این نیست که به «خدای سرمایه» جایگاهی متافیزیکی و خودمختار ببخشیم. سیاست و اقتصاد در عصر امپریالیسم و شکل گیری نظام واحد جهانی سرمایه داری با تقسیم کارها و سلسله مراتب در هم تنیده اش، بیش از هر زمان به هم آمیخته است و نهادهای قدرت و تصمیم گیری سیاسی، نقش مهمی در شکل گیری تحولات ملی و منطقه ای و جهانی بازی می کند. اهرم سیاست می تواند فرایندهای جنگ و صلح را تسریع کند یا به تعویق بیندازد. اگر چه اسب سرمایه در میدان رقابت دائمی و بر اساس منطق «یا گسترش، یا مرگ» به پیش می تازد؛ و اگر چه در این مسابقه، سوارکار نهایتا از او تبعیت می کند اما این دومی نقش ویژه خود را دارد. سوارکار با سفت و شل کردن مهار، با به چپ و راست راندن دست، با شلاق و مهمیز، حرکت اسب را تنظیم می کند. تصمیمات سیاسی حاکمان آمریکا و ایران نیز در اینکه رویدادها و روابط طرفین چه مسیری را طی کند، تاثیر مستقیم می گذارد. پراگماتیسم یا عمل گرایی یکی و پیشدستی کردن ها و ریسک کردن های دیگری می تواند ورق را از مصالحه به درگیری یا بالعکس بچرخاند.

اجبارها و محدودیت های آمریکا
آمریکا مجبور است هژمونی جهانی خود را که در حال تضعیف شدن است سر و سامان دهد و تحکیم کند. چین یک حریف قدر اقتصادی است که البته توان نظامی و نفوذ سیاسی خود را هم «بی سر و صدا» گسترش می دهد. روسیه به ویژه در خاورمیانه و مرزهای شرقی اروپا حاضر نیست میدان را به آمریکا واگذار کند و در سوریه و کریمه گوشه ای از توان رقابتی خود را به نمایش گذاشته است. اتحادیه اروپا هم علیرغم نقاط ضعف و شکاف های درونیش، دیگر یک ستون محکم در بلوک تحت رهبری آمریکا به حساب نمی آید و همین مسئله آمریکا را وادار می کند که گاه به گاه با این متحد «طبیعی» دیرینه اش به زبان تهدید سخن بگوید. در این میان، خاورمیانه به عنوان مرکز مهم تامین انرژی ارزان، جایگاهی استراتژیک در اعمال هژمونی جهانی دارد. اما هژمونی امپریالیستی صرفا با اتکاء به امکانات و امتیازات اقتصادی بدست نیامده و نخواهد آمد. پایه های این هژمونی روی موقعیت برتر نظامی و سیاسی و ائتلافی از حکومت ها و نهادهای بین المللی و منطقه ای استوار است. برتری جهانی آمریکا بدون سلطه بر خاورمیانه، بدون دولت های کارگزار و وابسته اش، بدون اسرائیل به عنوان پادگان نظامی و پایگاه سیاسی اصلی اش در منطقه، لرزان است. در میدان رقابت بیرحمانه قدرت های بزرگ، متزلزل شدن سلطه و هژمونی یکی به معنی گسترش نفوذ و سلطه دیگری است. منافع همه جانبه و درازمدت امپراطوری آمریکا حکم به تهدید و لشگرکشی و مداخله نظامی، ائتلاف سازی و به راه انداختن جنگ های نیابتی داده است. درست همان طور که روی آوردن به شکل فاشیستی حاکمیت (به قدرت رساندن حکومت ترامپ ـ پنس)، تشدید بهره کشی، تحکیم پدرسالاری، ترویج ارتجاع مذهبی و ادامه تخریب محیط زیست را برای تحقق اهداف و منافع سرمایه داری آمریکا الزام آور کرده است.

انگیزه ها و نیازهای جمهوری اسلامی
طرف دیگر معادله یعنی جمهوری اسلامی هم انگیزه ها و دغدغه های خود را دارد: می خواهد در جمع وابستگان و کارگزاران امپریالیست ها، قدرت اول منطقه شود. این صرفا نتیجه رویاپردازی یا جاه طلبی این مقام و آن جناح حکومت ایران نیست. طبقه سرمایه دار بوروکرات ـ دلالی که بر نظام سرمایه داری تکیه زده مجبور است پاسخگوی دینامیسم و نیازهای این نظام باشد. مجبور است از الزامات و امکانات و شرایطی پیروی کند که پیش پایش قرار گرفته است. ایران، منابع و ذخائر مهم زیرزمینی، وسعت سرزمین، جمعیت زیاد (به معنی نیروی کار گسترده، بازار گسترده و نیروی نظامی گسترده) و موقعیت ژئوپلیتیک مهمی در خاورمیانه و آبراه های انتقال نفت و گاز دارد. همه این ها به ایران ظرفیت قدرت اول منطقه شدن را می بخشد. این ظرفیت هم به جمهوری اسلامی امکان رقابت جویی و توسعه طلبی و مداخلات سیاسی و نظامی در منطقه را می دهد و هم این رژیم را با ضرورت دست زدن به چنین اقداماتی روبرو می کند. این دینامیسمی است که جمهوری اسلامی از دوران رژیم سلطنتی و حکومت شاه به ارث برده و خود رنگ اهداف ایدئولوژیک شیعی و آرمان های امام زمانی به آن زده است.

گره کوری که به سادگی باز نمی شود
نیازهای آمریکا و نقشه هایی که برای سلطه و برتری جهانی خود ریخته با نیازهای جمهوری اسلامی و رویای قدرت شماره یک منطقه شدن در تضاد قرار می گیرد. اینجا پای ساختاری در میان است که آمریکا شصت هفتاد سال است حول اسرائیل و عربستان و مصر در خاورمیانه بر پا کرده است؛ پای بازوی شرقی ناتو یعنی ترکیه در میان است؛ پای دو میدان نسبتا جدید تاخت و تاز آمریکا یعنی افغانستان و عراق در میان است. گسترش نفوذ جمهوری اسلامی در این کشورها یعنی بی ثبات کردن نظم موجود و موش دواندن در شبکه سلطه و نفوذ جهانی آمریکا در این گوشه دنیا. به علاوه، سابقه روابط ۴۰ ساله جمهوری اسلامی با آمریکا کماکان برای هر دو طرف مسئله است. از نظر امپریالیسم آمریکا یک «توافق خوب» با جمهوری اسلامی باید مهر شکست شعارها و ژست های ضدآمریکایی رژیم ایران را بر پیشانی داشته باشد تا دنیا بفهمد که ارباب کیست و کدام طرف مجبور به قبول شکست و عقب نشینی شده است. از سوی دیگر، جمهوری اسلامی هم قادر نیست چشم خود را بر نیازهای ایدئولوژیکش ببندد و بدون توجه به این اهرم نفوذ منطقه ای (و داخلی اش) به فشارها و خواسته های آمریکا گردن بگذارد. یک جنبه مهم از «توافق آبرومندانه» با آمریکا یا به قول خودشان «برد ـ برد» این است که میدان فعالیت ایدئولوژیک جمهوری اسلامی محدود نشود و رژیمی که داعیه رهبری جهان اسلام را دارد بتواند کماکان نیروهای شیعی وابسته به خود را در سراسر منطقه (لبنان و عراق و افغانستان و یمن و بحرین و... ورای آن) پرورش دهد. عقب نشینی جمهوری اسلامی در این عرصه، چیزی در حد خودزنی است که خونریزی و تضعیف جدی نظام تئوکراتیک شیعی را به دنبال دارد. با توجه به همه این عوامل، امپریالیسم آمریکا و جمهوری اسلامی نمی توانند گریبان خود را تاریخچه آرایش قوا در منطقه خاورمیانه و از سابقه تضادها و روابط میان خود رها کنند. خامنه ای و ترامپ نمی توانند ابتدا به ساکن و بر پایه آنچه امروز اراده می کنند یا لازم می بینند دست به عمل بزنند. نمی توانند به سادگی طرح یک معامله بزرگ و ادامه دار را بریزند؛ نمی توانند با حفظ سلسله مراتب قدرت، در یک صف قرار بگیرند؛ یا برعکس، درگیر جنگ تعیین تکلیف شوند.
وجود این محدودیت ها و تضادها است که هر دو طرف را در تصمیم گیری ها و اقدامات قطعی و سرنوشت ساز دچار تردید می کند. البته آمریکا و جمهوری اسلامی در این مورد، موقعیتی یکسان ندارند. در این کشمکش، آمریکا دست بالا را دارد. جایگاه و توانایی های اقتصادی و سیاسی و نظامی کماکان آمریکا را در مقام یک ابرقدرت جهانی (یا تنها ابرقدرت در حال حاضر) نشانده است. در نتیجه، ذخایر و امکانات مادی بیشتر و اهرم های قوی تر (خواه برای سازش خواه برای جنگ) در اختیار دارد. میدان مانور و میزان ریسک پذیری و ظرفیت قمار کردنش بیشتر از جمهوری اسلامی است. با وجود این، همین هفته پیش بود که یکی از تحلیلگران سیاسی آمریکا از جناح مخالف ترامپ* در مجله «فارن افیرز» بر شکنندگی اوضاع خاورمیانه تاکید گذاشت و نسبت به بروز فاجعه ای ناخواسته در نتیجه ریسک کردن ها و بلوف های قمارگونه دولت ترامپ هشدار داد. او ادعای برخی از مشاوران کاخ سفید که ایراد فقط دو ضربه نظامی را برای به تسلیم واداشتن جمهوری اسلامی کافی می دانند رد کرد و گفت مخاصمه می تواند شدیدتر و ادامه دار تر شود. و حتی تشدید فشارهای سیاسی و اقتصادی می تواند جمهوری اسلامی را به جایی برساند که نه از روی «اشتباه» بلکه بالاجبار دست به اقدامات خصمانه غیرقابل پیش بینی بزند.
موقعیت نه جنگ ـ نه صلح و احتمالاتی که در بر دارد، تهدیدات را جدی و اوضاع را خطیر کرده است. هر چند امکان یک چرخش سیاسی و رسیدن به نوعی توافق و سازش را نمی توان یکسره منکر شد. مسئله این است که چه درگیری و چه سازش آمریکا و ایران، تاثیر دومینو وار بر تضادهای گره خورده در منطقه خاورمیانه و آرایش قوای سیاسی و رقابت قدرت های جهانی و منطقه ای خواهد داشت و این احتمال برای بسیاری از نیروهای دخیل در صحنه قابل تحمل نیست. آیا می توانید تصور کنید که توافقی میان آمریکا و جمهوری اسلامی (در جهت منافع سلطه جویانه و هژمونی جهانی آمریکا) واقعا در حال شکل گرفتن باشد اما روسیه دست روی دست بگذارد و به هر وسیله جلو این کار را نگیرد؟ بدون شک هر گونه تحول جدی در روابط ایران و آمریکا، خواه در جهت توافق و هم سویی باشد خواه در جهت جنگ، صحنه را به هم خواهد زد و موقعیت کنونی نیروهای ریز و درشت حاضر در منطقه (حاکم یا اپوزیسیون) را عوض خواهد کرد. همین احتمال، از هم اینک بسیاری را به واکنش و چاره جویی و حساب و کتاب کردن برای روز مبادا واداشته است.

واکنش ها به احتمال درگیری آمریکا و جمهوری اسلامی و جهت گیری های متضاد
اینک در صفوف اپوزیسیون جمهوری اسلامی شاهد جهت گیری های متضاد در واکنش به احتمال وقوع جنگ بین آمریکا و جمهوری اسلامی هستیم. سه جهت گیری کلی وجود دارد:
یکم، همراهی و همدلی با مرتجعین جنایتکار حاکم بر ایران تحت عنوان «دفاع از میهن» و «مقاومت در برابر مداخله خارجی». کسانی که از پشت این عینک به تضادها و رخدادهای دنیا و منطقه نگاه می کنند نه فقط در جنگ احتمالی آمریکا و ایران، به شکل آشکار یا خجالتی زیر پرچم جمهوری اسلامی و عوامفریبی های ناسیونالیستی شووینیستی اش صف می بندند بلکه همین امروز هم اعتراضات و شورش های مردمی که حاکمیت جمهوری اسلامی را مستقیما نشانه بگیرد، تخطئه و محکوم می کنند. هر مبارزه ای که در آن شعار سرنگونی رژیم به گوش برسد و رابطه آنتاگونیستی کارگران و ستمدیدگان جامعه با طبقه حاکمه سرمایه دار را بازتاب دهد، زیان بار و در خدمت امپریالیسم معرفی می کنند. کسانی که امروز چنین موضعی دارند در روزهای بحرانی تر می توانند به راحتی به روی مردم معترض و نیروهای انقلابی و آزادیخواه اسلحه بکشند، مبارزان مردمی را لو بدهند و در کنار بسیجی ها پیاده نظام جمهوری اسلامی شوند.
دوم، همراهی با تهدیدات نظامی آمریکا که ادامه فشارهای سیاسی کنونی این قدرت امپریالیستی با هدف «تغییر رفتار» حاکمان ایران یا نهایتا «تغییر حاکمان» است. کسانی که امروز با تهدیدهای آمریکا همراهی نشان می دهند فردا در صورت وقوع جنگ، برای بمباران ها و جنایات ارتش آمریکا هورا خواهند کشید. اینان تبلیغات جلادان خونسرد پنتاگون را تکرار می کنند و به مردم اطمینان خاطر می دهند که آمریکا در این جنگ فقط مراکز حساس نظامی و استراتژیک و نیروهای مسلح را هدف خواهد گرفت و آسیبی به افراد غیرنظامی نخواهد رسید. دشمنان آزادی و سرکوبگران مردم به خوبی و خوشی نابود یا به شدت ضعیف خواهند شد و رژیم تغییر خواهد کرد. این ها دروغ محض است. بمباران و نابودی زیرساخت ها، رگ های حیاتی و ارتباطی جامعه را قطع خواهد کرد و آب و برق، مراکز درمانی، جاده ها، امکانات حمل و نقل مواد ضروری و کالاهای اساسی، فرودگاه ها و اسکله ها و انبارها، و حتی امکانات ارتباطی روزمره مثل سیستم تلفن را از کار خواهد انداخت. کسانی که با وجود تجربه و نتایج زنده مداخلات امپریالیستی و جنگ های ارتجاعی در عراق و سوریه و لیبی و افغانستان و.... به مردم «قول» یک حمله برق آسای چند روزه با نتایج تر و تمیز و از پیش تعیین شده را می دهند یا عوامفریبند یا خودفریب.
سوم، جهت گیری «قطب سوم» یا «جبهه سوم» که به معنی مرزبندی با هر دو جانب دعوا (هم جمهوری اسلامی و هم آمریکا) است. این جهت گیری در عام ترین حالت خود به معنی اعلام یک موضع سیاسی است: که اگر جنگی در گرفت زیر پرچم حمایت از جمهوری اسلامی یا تعطیل مبارزه با رژیم نمی رویم و همزمان مخالفت خود را با جنگ آمریکا و اهداف ضدمردمی پشت آن ابراز می کنیم. اما این جهت گیری عام به یک سیاست و عمل واحد ختم نمی شود. در واقع، قطب یا جبهه سوم واحدی وجود ندارد بلکه در اینجا با دو هدف و راه متفاوت مواجهیم. یکم، هدف و راهی که آشکارا و یا نهایتا رفرمیستی است. دوم، هدف و راهی که رادیکال و انقلابی است.
هدف و راه رفرمیستی را در نوعی نگاه به احتمال جنگ آمریکا و جمهوری اسلامی می بینیم که امروز در شعار «نه جنگ، نه استبداد» جلوه گر شده است. این نگاه روی «خطر جنگ» متمرکز است و هدف مبارزه را به «جلوگیری از وقوع جنگ» خلاصه می کند. در سطح داخلی و خارجی، خود را همداستان با روحیه و گرایش و حرکتی می بیند که با هرگونه تشنج و خشونت و جنگی مخالف است و هر نوع مبارزه قهرآمیزی را زیان آور و بی فایده تلقی می کند. کسانی که چنین بینشی دارند علیرغم اینکه خواهان رفتن جمهوری اسلامی اند و واقعا از آنچه این رژیم به جامعه و مردم تحمیل می کند در رنج اند، و علیرغم اینکه مخالف ستمگری ها و جنگ افروزی های امپریالیستی اند، اما افق و دورنمای یک انقلاب اجتماعی را ندارند یا آن را از کف داده اند. انقلاب را چه در کشور سرمایه داری تحت سلطه ای مثل ایران و چه در کشور امپریالیستی پیشرفته ای مثل آمریکا، یک آرمان بعید و دور و غیرعملی می بینند. با چنین بینشی تنها راهی که برایش باقی مانده اینست که مبارزه کنیم تا اوضاع از آنچه هست بدتر نشود. و شاید هم بتوانیم جلو تهاجم سرمایه داری را اینجا و آنجا بگیریم و بعضی از سنگرهایی که در این دوره از دست داده ایم یا مورد حمله سرمایه قرار گرفته را نجات دهیم. صاحبان این بینش، حتی وقتی که از هدف سوسیالیسم صحبت می کنند حداکثر چنین دورنمایی در ذهن دارند.
در مقابل، هدف و راه انقلابی هم وجود دارد. هدف و راهی که در شعار «تبدیل جنگ ارتجاعی ـ امپریالیستی به جنگ داخلی» منعکس می شود. کسانی که به دنبال چنین هدف و راهی هستند به فرایند پر افت و خیز تدارک انقلاب اجتماعی معتقدند. فرایندی که ناگزیر از مراحل مختلف با تضادهای برجسته گوناگون عبور می کند. تحولات و رویدادها در جامعه و منطقه و دنیا، بستری است که تدارک انقلاب اجتماعی باید در دل آن و در ارتباط متقابل با آن به پیش برده شود. اگر جنگ یا درگیری بین جمهوری اسلامی و آمریکا رخ دهد، تضادهای جدید رو می آید، حرکات نیروهای اجتماعی و آرایش قوای سیاسی دستخوش تغییر می شود، و فرصت ها و خطرات تازه ای مقابل پای نیروهای انقلابی قرار می گیرد. موضع گیری ها، تصمیمات عملی، سازماندهی و مبارزه این نیروها در ارتباط با این صحنه جدید می تواند به یک عامل عینی تاثیرگذار بر شرایط موجود در کنار عوامل دیگر تبدیل شود. نیروهایی که انقلاب اجتماعی (سوسیالیستی) را هدف و دورنمای خود قرار داده اند نمی توانند صرفا به موضع گیری «نه این، نه آن» بسنده کنند؛ نمی توانند تدارک انقلاب را در شرایط جنگ به این خلاصه کنند. تدارک انقلاب یعنی تلاش برای جهت دهی، رهبری و سازماندهی مبارزات مردم در شرایط جدید؛ با استفاده از فرصت هایی که جنگ ارتجاعی با ایجاد شکاف و تضعیف نظام و طبقه حاکمه پدید می آورد؛ با خنثی کردن خطراتی که شیوع گرایش ها و توهمات ناسیونالیستی و شووینیستی و پرو امپریالیستی در بین قشرها و طبقات مختلف ایجاد می کند. تدارک انقلاب اجتماعی در چنان شرایطی مشخصا به تبلیغ و ترویج این واقعیت گره خورده است که رهایی کارگران و زحمتکشان و ستمدیدگان به ناگزیر از طریق جنگ انقلابی برای سرنگون کردن رژیم جمهوری اسلامی (تا وقتی که موجودیت دارد) و واژگونی دولت طبقاتی حاکم عملی خواهد شد؛ و نه با روحیه و گرایش مسالمت جویی و مخالفت با هر نوع جنگ و مبارزه قهرآمیز. تبدیل جنگ ارتجاعی ـ امپریالیستی به جنگ انقلابی داخلی کار آسانی نیست اما در درجه اول باید بر درستی این شعار تاکید کرد و برای تبدیلش به محور اتحاد سیاسی نیروهای انقلابی کمونیست و چپ در صورت وقوع جنگ و درگیری های ادامه دار مبارزه کرد. این پیش شرط شکل گیری واقعی قطب سوم (قطب انقلابی) حول یک نقشه استراتژیک و ترسیم تاکتیک هایی است که راه را برای سازماندهی و رهبری بخش های پیشرو مردم در یک جنگ انقلابی باز کند. بدون این کار هیچ شانسی برای غلبه بر دو قطب واپس گرا و ضدمردمی که در صورت وقوع جنگ زیر پرچم جمهوری اسلامی و یا امپریالیسم آمریکا شکل می گیرد، در کار نخواهد بود.

* رجوع کنید به مقاله «راهی که به جنگ با ایران می انجامد» ـ نوشته فیلیپ اچ گوردون ـ سایت مجله «فارن افیرز» (ماه مه ۲۰۱۹)

حمید محصص
نشانی وبلاگ: enghelabenovin.blogspot.com


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست