لحن خلقت را. . .
لقمان تدین نژاد
•
روزی که بنای کلیسای جامع شهر نهاده میشد از سر معمار گرفته تا بزرگان، همه یکصدا رأی دادند به بلندترین برج ناقوسِ ممکنه. برجی که از دورترین آفاق قابل تشخیص باشد، تا دل آسمانها برود، نوک آن بالاتر از لایههای غبار بیشتر روزها پنهان زیر مه و ابر. برجی که وقتی ارغنون در درون نواخته میشود نوای آن چنان پژواکی در فضا بیاندازد که زیر و بمهای آن تا ارکان آسمان را هم به لرزه در آورد.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
٣ آذر ۱٣۹۷ -
۲۴ نوامبر ۲۰۱٨
روزی که بنای کلیسای جامع شهر نهاده میشد از سر معمار گرفته تا بزرگان، همه یکصدا رأی دادند به بلندترین برج ناقوسِ ممکنه. برجی که از دورترین آفاق قابل تشخیص باشد، تا دل آسمانها برود، نوک آن بالاتر از لایههای غبار بیشتر روزها پنهان زیر مه و ابر. برجی که وقتی ارغنون در درون نواخته میشود نوای آن چنان پژواکی در فضا بیاندازد که زیر و بمهای آن تا ارکان آسمان را هم به لرزه در آورد. برجی که احساسات آهنگساز چنان نوسانی در لولههای برنجیِ بیاندازد که جوزا و ثریا را نیز به ناله در اندازد. برجی که پاساگالیای حکایت جداییهای آهنگساز و میلِ سرکوبی ناپذیرِ او به دگرگونی و انبساط و وصل مجدد برود تا دورترین حاشیههای آسمان شب و برسد به گوش کسی که خود از پیش اراده کرده است.
روز بازگشاییِ کلیسا، و نمایش ارغنون منحصر بفرد آن، جمعیت در میدان مقابل کلیسا گرد آمده بودند منتظر آغاز مراسم. نوازندگانی که مخصوصاً برای مراسم دعوت شده بودند همه ایستاده بودند مقابل درِ کلیسا خیره به بالاترین نقطهی برج. خادم کلیسا پای خود را در آن بالاها محکم کرده بود بر دهانهی برج و سازها را با آداب و ترتیبی خاص یکی یکی با طناب از سوراخ برج هدایت میکرد پایین سر دست خادمی که مقابل محراب ایستاده بود منتظر؛ رباب، سیتار، نیِ اینکا، کوتو، بالالایکا، داریه، ویولون. . . . جمعیت کنجکاوانه نگاه میکرد. اینجا و آنجا برخیها به قدر خود تصوری میکردند، حکایتی می ساختند، به حدسیات و فرضیات خود پر و بالی میدادند، و تعریف میکردند برای کنار دستیِ خود.
قدری که گذشت نوازندگان همه بر سکوی پای ارغنون جا گرفتند آماده و همزمان گروه همخوانان نیز سینههای خود را صاف کرده ایستادند منتظر اشارهی رهبر. تکخوانیها، همخوانیها، و چند صداییهای لایه لایه، فضا را انباشت از شور و حالی که عموماً به حیطههای درونی تعلق دارد و غیر قابل توصیف و انتقال به غیر خود است. بارها پیش میآمد که یکی از حاضرین در سالن سر بلند میکرد خیره میشد به سقف مثل اینکه دنبال منبع صدا گشته و مطمئن نبوده باشد اگر صدای ارغنون از زیر انگشتان چیره دست استاد بلند میشود یا از نقطهیی ورای ابرهای فراز کلیسا. آهنگ ارغنون همچنان به آسمان میرفت و همزمان بُره بُره ابرهای سینهی آسمان دقیقه به دقیقه رنگ عوض میکردند، مثل پشمِ زده از هم باز میشدند، و به تناوب به هم دور و نزدیک میشدند. در کشتزارهای اطراف شهر دهقان سالخورده دولا شده بود به زحمت راه میآمد پشت گاو آهن، دهقان دیگر با ترتیبی خاص تخم میپاشید، پرنده از خاک دانه بر میداشت، و برگهای درختان بیشهی نزدیک در نسیم میلرزیدند.
داستان تأسیس، ساختن، و در نهایت بازگشاییِ کلیسا و هنرنماییِ نوازندگان و همخوانان زن و مردی که از چهارگوشهی زمین آمده بودند، بزودی به اثر پنجهی استاد چیرهدست به فِرِسکوی معروفی در آمد زیور دیوارِ بالای محراب برای نظارهی مردم، از زایر و مومن گرفته تا گردشگر ساده تا هنرشناس بیدین.
امروزه هنوز میبینی که مردم دسته دسته از زیر تاقِ کلیسا میگذرند و وارد میشوند برای دیدن نقاشیِ دیوارِ بالای محراب. تک و توک یک نفرمکث میکند، از بقیه جدا میافتد، میایستد دقایقی غور میکند بر کندهکاریِ بالای تاق و داستان ساختن کلیسا و یک مکاشفهی آخرزمانی. یک متن لاتین در همین رابطه حک شده است بر یکی از ستونها که برگردان شبه شعریِ یکی از بند های آن چیزی میشود نزدیک به:
«نوازندهی ناشناس،
چه اسرارآمیز می نوازد
زیر آسمان شب
در هر زخمهی او نکتهیی،
پایان جهان روزیست
که نغمه خاموشی میگیرد
و جهان خالی
از هوای فرحبخش آوای او
. . .
. . . »
لقمان تدین نژاد
آتلانتا، ۱۴ نوامبر ۲۰۱۸
|