سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

اندیشه ورزی در رهایی طبقه کار
رامین بهاری


• امر متشکل شدن کارگران در این برهه ی تاریخی در درجه ی اول مقاومت جمعی برای حفظ هویت اجتماعی شان است و این ممکن نمی شود مگر با رونق وقوام تولیدی تکنولوژیک و پیشرفته تا در سایه ی آن طبقه ی کارگر به نیروی غالب و تاثیر گذار اجتماعی بدل شود تا بتواند در ارتقای سطح زندگی و نهایتا بر روند نظام سیاسی کشور تاثیر بگذارد . ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۱۶ مهر ۱٣۹۷ -  ٨ اکتبر ۲۰۱٨


زمستان جمهوری اسلامی در راه است. از میان عواملی که نظام کنونی را در معرض فروپاشی قرارداده است، اکنون تحریم ها گریبان حکومت گران را بیشتر می فشارد تا مردمی که در چهل سال گذشته از سلطه مطلقه ولایت فقیه آسیب های بسیار دیدند.
امضای برجام با شش کشور مقتدر و بعد شکست آن که ناشی از ادامه سیاست هژمونی طلبی و ادامه برنامه موشک های دوربرد ایران بود، تحریم های گسترده تری را به رژیم تحمیل می کند.
دیگر دخالت فرقه ای سران حکومتی در منطقه و ادامه غارت منابع کشور با مشکل جدی مواجه شده است.
عامل دیگر در پوست انداختن جامعه، سیطره استبدادی خونین بود که اقشار بیشتری از شهروندان را به مخالفت و مبارزه در ابعاد گوناگون کشاند. البته نقش رسانه ها از ماهواره تا تلگرام بسیار کار ساز می باشد.
از روزهای نخست قیام ۵۷ اقشار مبارز کارگری و دانشجویی و روشنفکران و نویسندگان و وکلا و . . . مخالف دیکتاتوری جدیدی بودند که جانشین شاه شد. آنان در سازمانها و احزاب وشوراها متشکل شدند و سرسختانه به افشاگری و آگاه بخشی پرداختند بلکه بتوانند با خط مشی هایی گوناگونی که اتخاذ کرده بودند به اهداف انقلاب مردمی دست یابند. اما زورشان نرسید و در موازنه با نیروهای ظلم و استبداد با هزینه¬ هایی چون زندان و اعدام و آوارگی و . . . شکست سنگینی متحمل شدند.
بعداز یک دهه سرکوب همه جانبه و دستگیری و ترور و اعدام در زندان ها و محکومیت مخالفان به حبس های سنگین و شکنجه جسمی و روحی، فاجعه ای هولناک تر در تابستان ۶۷ بدست مسئولین جمهوری اسلامی بوقوع پیوست. بقایای آوانگارد نسل انقلاب کرده که مصرانه آرمانخواه برابری و آزادیخواهی بودند، توسط دولتمردان کنونی که اکنون به جان هم افناده اند و بعضا حبس و حصر منزوی شدند، در مقیاس هزاران نخبه و تلاشگر عدالت جو در زندان های جمهوری اسلامی جانشان را در سکوت و بی خبری به بهانه چند پرسش عقیدتی گرفتند تا جان بدربردگان باقی مانده در وحشت و رعب فقط روزمرگی کنند. بدین جهت است که تصاحب کنندگان کار و اندوخته زحمتکشان، ۳۰ سال دیگر هم توانسته اند به حکمروایی و انباشت ادامه دهند.
در پایان دهه چهارم حکومت جهل، فقر و خفقاق آخوندی، از هم پاشیده گی معیشت مردم و ساختار اقتصادی جامعه و نیز انزوی جهانی حاکمیت ایران، کاملا آشکار شده است .
تغییر جدی که بتواند منافع طبقه کار و تولید و خلاقیت را به ارمغان آورد تنها با مشارکت میلیونی مستقیم سلب مالکیت شدگان بدست خواهد آمد. سرنوشت تحول خواهی که از زمان مشروطه تا امروز در جامعه ما در چند دوره رخ داده است نتیجه مطلوبی نداده و بیش از ۱۱۰ سال است، هنوز از آزادی و آبادانی برخوردار نیستیم .
مبارزان پیشتاز نسل دهه چهل، تئوری اصلاحات سیاسی اجتماعی گذشته را نقد نمودند و نفی رژیم استبداد شاهنشاهی را در ضرورت انقلاب مسلحانه توده ای دانستند. البته در شرایط جهانی دهه ۶۰ میلادی الگوی به حرکت در آوردن خلق تحت استثمار ، توسط موتور چریکی، مقبولیت داشت. اما شکست دو انقلاب و چند رفورم و پارلمان مردمی بیش از یک قرن است که جامعه ایران را اسیر از چاله در آمدن و به چاه افتادن نموده است.
در آستانه بحران ساختاری موجود و درماندگی رژیم اسلامی ، چپ مارکسی ایران به جنبش کارگری امید بسته و راهکار نجات از بن بست زندگی غیر انسانی و بیگانگی از خود را در قدرت گیری شوراها و خود گرانی شهروندان جستجو می کند.
شناخت ساز و کار طبقه کارگر و کمیت و کیفیت مبارزه طبقاتی کنونی و نقشی که اندیشه ورزان متعلق به نیروهای کار می توانند ایفا کنند، مسائل مبرم امروز ماست .
در ارتباط با چنین نیازی مقاله "کارد اعتصاب در اینجا تیز نیست" از آقای بهروز علی یاری در سایت آزادی بیان، شهریور ۹۷ ، که تجربه متفاوتی از سه دهه مبارزه کارگری از سال ۶۰ تا ۸۰ را مطرح نموده است به بحث می گذارم و چون در آغاز به روشنفکر ارگانیک اشاره دارد در فراز زیر بخش هایی از مقاله آنتونیو گرامشی با عنوان "پیدایش روشنفکران" ترجمه صالح نجفی در روزنامه شرق را نقل می کنم :
"هر گروه اجتماعی چون در قلمروی تازه با کارکردی ویژه در عالم تولید اقتصادی پا به عرصه وجود می گذارد، به طور طبیعی ( ارگانیک) همراه با خود یک یا چند دسته روشنفکر پدید می آورد که بدان گروه، همگنی و یک جور آگاهی از کارکرد ویژه اش در حوزه های اقتصادی و نیز اجتماعی و سیاسی می بخشند.
. . . جست وجوی این معیار در ماهیت ذاتی فعالیت های فکری/ روشنفکری بوده، جای اینکه آن را در کلیت نظام روابط و مناسباتی بازجویند که در چارچوب آنها فعالیت های مذکور (و گروه های روشنفکری که تجسم عینی آن فعالیت هایند) مقام و موقع خود را در کل مجموعه مناسبات هم تافته اجتماعی به دست می آورند. در حقیقت، برای مثال، کارگر یا پرولتر به طور مشخص نه به وسیله کاری که با دست یا با افزارآلات خاص انجام می دهد بل به این واسطه هویت و تشخص می یابد که کارش را در شرایطی معین و در چارچوب مناسبات اجتماعی خاص می کند (قطع نظر از این مهم که کار جسمانی محض اصلاً وجود ندارد و حتی تعبیر «گوریل دست آموز» فردریک تیلور۲ نیز تنها استعاره ای است برای نشان دادن حد و مرز کار جسمانی: در هر کار جسمانی، حتی در نازل ترین و ماشینی ترین قالب آن، حداقلی از قابلیت های فنی و تخصصی یعنی حد کمینه ای از فعالیت فکری خلاق لازم است) و ما به عینه دیده ایم که هر کارآفرینی به جهت وظیفه و کارکرد ویژه اش در جامعه باید از برخی قابلیت ها که ماهیتی فکری/ روشنفکری دارند، نصیب برده باشد گرچه جایگاه او را نه صِرف این قابلیت ها بلکه کل مناسبات اجتماعی ای که مقام و موقع او را در چارچوب صنعت روشن می نماید، تعیین می کند.
. . . با این مقدمات شاید کسی درآید و بگوید، خب پس همه آدم ها روشنفکرند: اما همه آدم ها در جامعه کارکرد ویژه روشنفکران را به دوش نمی گیرند. (به این اعتبار که هر کسی ممکن است یک وقت هم دو تا تخم مرغ نیمرو کند و هم پارگی ژاکتش را بدوزد، نمی توان اعلام کرد همه افراد جامعه آشپز یا خیاط اند).
. . . وقتی کسی بین روشنفکر و غیرروشنفکر فرق می گذارد، هر آینه به کارکرد اجتماعی بی واسطه قشر حرفه مندان روشنفکر اشاره دارد و بس، یعنی در ذهن خویش فعالیت حرفه ای مشخص ایشان را سبک و سنگین می کند، خواه پیش خود کار فکری - روشنفکری را برتر شمارد خواه کار بدنی را - یعنی کاری که با عضلات و اعصاب آدمی سر و کار دارد. این بدین معنی است که هر چند می توان از جماعت روشنفکر سخن گفت، نمی توان، همان نحو از قرینه غیرروشنفکر آن حرف زد، زیرا غیرروشنفکر [یعنی کسی که اصلاً اهل فکر کردن نباشد] در حقیقت وجود ندارد. مع الوصف ارتباط میان جد و جهدهای ذهنی - فکری و فعل و انفعال های عضلانی - عصبی هم همواره یکسان نیست، چندان که می شود گفت همیشه درجات مختلفی از نوعی فعالیت فکری/ روشنفکری در کار است. هیچ یک از فعالیت های بشر را نمی توان از هرگونه مساهمت فکری عاری کرد: «هوموفابر» را به هیچ رو نمی توان از «هومو ساپینس» جدا ساخت [تصور انسان از آن حیث که موجودی ابزارساز (حیوان صانع) است از تصور انسان به عنوان موجودی اندیشه ورز (حیوان ناطق) جدایی ناپذیر است.م]. هر انسانی سرانجام برون از حصار فعالیت حرفه ای خویش، شکلی از فعالیت فکری/روشنفکری را در کسوت «فیلسوف»، هنرمند، اهل ذوق و نظایر اینها دنبال می کند؛ او در شکل گیری برداشت خاصی از جهان مساهمت می ورزد، از روی آگاهی سلوک اخلاقی خاصی را برمی گزیند و لذا به دوام یا تغییر یک نوع جهان نگری یاری می رساند، و این یعنی او در همه حال شیوه های تازه ای برای فکر کردن می آفریند.
. . . پس مسئله تکوین قشر اجتماعی تازه ای از روشنفکران به معنای توسعه و بسط نقادانه آن فعالیت فکری است که در هر یک از افراد جامعه به درجاتی وجود دارد و در گام نخست اینکه تا چه پایه آن را شکوفا گردانده چندان اهمیت ندارد، مهم این است که با انکشاف آن و پروبال دادن بدان رابطه کار فکری و کار جسمانی به تعادلی تازه می رسد و کمک می کند تا خودِ کار عضلانی - عصبی، که خود جزیی از فعالیت کارورزانه همگانی است و پیوسته در کار نوکردنِ عالم طبیعی و اجتماعی است، به صورت شالوده برداشتی تازه و یکپارچه از جان درآید .
. . . روشنفکر باید از حد فن دانی - به مثابه - کار برگذرد و به حیطه فن دانی - به مثابه - علم پا گذارد و از تاریخ تصویری استوار بر اصالت بشر ترسیم کند، بدون این سیر او تا همیشه در چنبره تخصص و فن خویش می ماند و هرگز در جایگاه «رهنموددهی» (تخصصی و سیاسی) نمی ایستد.
. . . بدین سان پاره ای اقشار اجتماعی هستند که طی فرایندی تاریخی شکل و قوام پذیرفته اند و تخصص شان اِعمال کارکرد ویژه روشنفکری در جامعه است. این اقشار به طور کلی در ارتباط با جمیع گروه های اجتماعی شکل می گیرند اما به نحو اخص در ارتباط با گروه های مهمتر، و در سایه پیوند با گروه اجتماعی [یا طبقه] مسلط گسترده تر و پیچیده تر از پیش می بالند. یکی از مهمترین ویژگی های هر گروهی که جاده ترقی را تا مرز سلطه بر جامعه می پیماید، جد و جهدی است که در راه جذب و غلبه «ایدئولوژیک» بر روشنفکران سنتی از خود نشان می دهد، لیکن این روند جذب و غلبه هرآینه سریع تر و موثرتر خواهد بود اگر چنانچه گروه مزبور هم زمان در پروبال دادن به روشنفکران ارگانیک خود [که به طور طبیعی از بطن ساختار آن گروه برآمده اند] موفق تر عمل کند. "
باز گردیم به نوشته "کارد اعتصاب در این جا تیز نیست" نویسنده تجربه ی اول را که مربوط به اوایل دهه ی شصت و در دوران جنگ در یکی از کارخانجات ماشین سازی است نقل می کند که مدیریت تصمیم گرفته بود تولید را بالا ببرد از این رو شیفت شب را راه اندازی کرد و بلافاصله حدود پانصد کارگر فلزکار استخدام کرد و . . . در پایان این تجربه سوالاتی از جمله آیا تاکید بر تولید با کیفیت ، کار درستی بود ؟ مسایل فرهنگ کار ومسئولیت پذیری چقدر برای فهم مبارزه مهم است ؟ را طرح می کند .
تجربه ی دوم در اواسط دهه ی هفتاد در یک کارخانه ی تولید ماشین های سنگین است که برخی از کارگران با سابقه ای حدود سه تا هفت سال و با مشاغلی مانند پرسکار ، جوشکار و برشکار و سنینی بین بیست وپنج تا سی و پنج سال در ساعت نهار جلسه ای ترتیب دادند که موضوع جلسه مقابله با قبضه کردن تمامی امکانات مادی و رفاهی این سالن به دست اعضای بسیج و شخص رئیس انجمن اسلامی را شرح می دهد و درانتها خواننده را با مسائلی مانند آیا هسته در رفتارش دچار آرمان گرایی شده بود . فشار مالی به کارگران بسیجی به منظور مقابله به مثل آیا درست بود ؟ به چالش می گیرد .
واما تجربه سوم در اواسط دهه ی هشتاد در کارخانه ای در یک شهرک صنعتی یکی از اعضای هسته ی مبارز کارگری در رودررویی با مدیریت کارخانه بر سر قطع عضو کارگری پرسکار از کار اخراج شد . اعتراض سه نفر دیگر از هسته تعلیق کار شان را به همراه داشت و اعتراضی که در واقع برای رعایت نشدن ایمنی کار بود در نطفه خفه شد را مفصل شرح میدهد وطبق روال با جمع بندی از هر تجربه می پرسد که طرح سندیکا چقدر مسئله ی کارگران شهرک بود آن هم در شرایطی که تشکل های اولیه این قدر متزلزل و نا کارآمد بودند؟ در آخر به طرح این سئوال می پردازد که آیا اگر سندیکای هوشمند هفت تپه مسئله ی کارخانه را با مردم شهر در میان نمی گذاشت و مشکلات کار را با مشکلات شهر گره نمی زد ( کار دموکراتیک ) حاکمیت به آن وقعی می گذاشت ؟ پرسش های انتقادی از پراتیک چند دهه تلاش صنفی و سیاسی ، علی یاری را به چنین نتیجه گیری تفکر بر انگیزی رسانده است که :
" به غیر از مراکز تولید مهم دولتی مثل نفت وگاز و پتروشیمی و چند کارخانه­ ی دولتی دیگر که مستقیما درآمدش به حیات نظام وابسته است. دردیگر کارگاه­های دولتی و اکثر کارگاه­های بخش خصوصی در شرایط بحرانی تولید که سالهاست (از اواخر دولت خاتمی شدت بیشتری بخود گرفته) گریبان جامعه ی کارگری را گرفته است ، سخن ازاعتصاب برای اکثریت قاطع کارگران (حدود ٨۵ درصد) کارگاه های ایران سخنی بیهوده است .
. . . تا هنگامی که تولید در این کشور رو به نابودی و بی ارزش است ، کارگر بی ارزش است و اعتصاب کارگر بی ارزش ، از خود او هم برای کارفرما بی ارزش تر است . در واقع کارگران در ایران سال هاست که خلع سلاح شده اند و یکی از دلایل عدم تشکل یابی شان همین عدم موفقیت های کوچک است . وقتی هسته ای از کارگران مبارز شکل می گیرد اما نمی تواند از تنها سلاح اش استفاده کند تا کارفرما را ناچار به پذیرش خواست هایش بنماید ، بدیهی است که به موفقیت های کوچک هم دست پیدا نمی کند و این را هر کارگر مبارزی می داند که فقط موفقیت های کوچک است که دل کارگران را به متشکل شدن گرم می کند. وقتی اکثرکارگران دست شان در این شرایط برای مبارزه خالی است ( این سخن شامل آن بخش مهم صنعتی وتولیدی بزرگ دولتی نمی شود وآنها هنوز سلاح اعتصاب را درچنگ دارند ) شاید میدان مبارزه دیگرنبایستی تنها کارخانه باشد و باید مبارزه را گسترده تر کرد و به کف خیابان کشاند تا از سلاح های دیگری برای نتیجه گیری سود برد . از سوی دیگر در کف خیابان متحدین دیگری نیز یافت می شوند که انگیزه و تجربه ی جدیدی در مبارزه را با خود به همراه می آورند .
اگر تلاش های فردی کارگران در گذشته با شناوری طبقات برای کندن از طبقه برای عده ای ممکن بود اکنون که بحران اقتصادی و سیاسی به گونه ای فزاینده گسترش یافته و تقسیم فقر همگانی تر شده ، این تلاش ها برای رفتن به طبقه ی متوسط همگی محکوم به شکست بوده ودر همان محدوده ی طبقات فرودست خلاصه می شود . پس امر متشکل شدن کارگران در این برهه ی تاریخی در درجه ی اول مقاومت جمعی برای حفظ هویت اجتماعی شان است که همانا کارگر ماندن و جلوگیری از نابودی طبقاتی شان است و این ممکن نمی شود مگر با رونق وقوام تولیدی تکنولوژیک و پیشرفته تا در سایه ی آن طبقه ی کارگر به نیروی غالب و تاثیر گذار اجتماعی بدل شود تا بتواند در ارتقای سطح زندگی و نهایتا بر روند نظام سیاسی کشور تاثیر بگذارد . اکنون اگر گفته می شود کارگران باید متشکل شوند نه برای آن است که اعتصاب کنند تا به حقوق بیشتری دست یابند بلکه برای آن است که حمایت جمعی و تصمیم گیری جمعی را تجربه کنند . از موضع جمعی با دیگر طبقات سخن بگویند و صف مستقلی در مبارزات دموکراتیک پیش رو، داشته باشند . بحران های سختی در پیش است و وقتی کارد به استخوان طبقه ی کارگر و دیگر نیروهای دموکراتیک رسید آنگاه کارد اعتصاب همگانی هم تیز خواهد شد و شاید این بار نه برای برگشت به کار اخراجی ها و یا بالارفتن حقوق که ، برای حیات دوباره ی تولید ، حیات دوباره ی محیط زیست ، و بدنبال آن حیات دوباره ی کارگران ، ساختن سندیکاها و ایجاد حقوق دموکراتیک و ارزش های انسانی باشد . تنها پس از این تجربه ی بزرگ است که فرهنگ پرولتری بتدریج و با رونق مجدد تولید ، جایگزین فرهنگ کاسبکارانه ی موجود گردیده و با کسب هویت کارگری و پایان یافتن جابجایی از طبقه ی کارگر به دیگر طبقات ، طبقه ی کارگر بدل به مهمترین طبقه ی اجتماعی ایران ( چه از نظر کمی وچه از نظر کیفی ) می گردد . و فقط در آن هنگام است که حزب طبقه ی کارگر رسالت تاریخی خود را در اینجا برعهده خواهد گرفت . "
حال توجه کنیم به درک ایشان از روشنفکر ارگانیک در مقاله دیگری در آزادی بیان با عنوان ( تعریف "کار" از دید روشنفکران ارگانیک طبقه ی کارگر بهروز علی یاری) :
" . . . مهمترین وظیفه ی روشنفکران ارگانیک طبقه ی کارگر پاسخگویی به مسایل طبقه ی کارگر در زمینه ی کار وزندگی شان است ، پس این مفهوم از "کار" در زندگی اجتماعی این روشنفکران از جایگاه ویژه ای برخوردار خواهد بود . . .   
نکته ی دیگر ، تعاریفی است که چپ از طبقه ، کارگر، سندیکا و تشکل های کارگری ، روشنفکر ارگانیک و کار دموکراتیک دارد . تا رسیدن به یک توافق بر روی این تعاریف آیا بایستی "کار" تعطیل شود ؟ اگر هستی اجتماعی این تولیدکنندگان با این مفهوم از کار درهم آمیخته باشد به گونه ای که با تعطیلی "کار" این هستی بی هویت گردد ، پس قطعا می شود مباحث ذکر شده در بالا را در میان روشنفکران ارگانیک طبقه ی کارگر به شیوه ای پیش برد که اصل ( تلاش برای ساختن تشکل های کارگری ) دچار توقف نشود . گو اینکه وقتی به مباحث فوق از درون جنبش طبقه ی کارگر و هم گام با دیگر تولید کنندگان بنگریم و نه از بیرون ، مطمئنا به تعاریفی دقیق تر و واقع بینانه تری خواهیم رسید که همه ی ما را از گزند ذهنی گری و دگم اندیشی های رایج دور خواهد ساخت وزمینه ی توافق را فراهم تر می سازد . اگر کارگر با تعطیلی کارخانه نمی تواند به حیات خود ادامه دهد ، روشنفکر ارگانیک طبقه ی کارگر نیز بدون انجام "کار" نباید بتواند به هویت خود ادامه دهد . اگر کارگران از روی جبر اقتصادی ناگزیر به کار تولید هستند مانیز بایستی در جبری نظری واز ناگزیری هویتی به انجام "کار" تن بدهیم .درست بمانندانقلابیون حرفه ای .
. . . اما نگاه از درون در تعریف اش از کارگران ، قبل از هر چیز به متشکل شدن شان می اندیشد . یعنی اصل ، امکان تشکل است و نه تعریف کلاسیک ، یعنی از امکان اتحاد مابین انسان هایی که با هم احساس همسرنوشتی دارند آغاز می کند و از تجربیات کلاسیک هم بهره می برد و نه برعکس. در واقع کشف موضوع حس همسرنوشتی در ایران کلید این تعریف است و این ممکن نیست مگر با نگاهی از درون. در مورد تعریف طبقه نیز همین گونه است. درعین حال که باید به تعاریف علمی و تجارب کلاسیک اندیشمندان دیگر کشور ها توجه داشت اما همچنان باید به اطلاعات میدانی و بومی اعتبار ویژه ای داد. مثلا پارامترهایی همچون سطح درآمد، نحوه ی زندگی، مولد یا غیرمولد بودن و یا کار یدی و ذهنی در عین آن که مهم هستند اما ناکافی اند زیرا طبقه چهاردیواری بسته ای نیست که انسان های مشخصی را بر اساس این نوع از دسته بندی ها بتوان در آن جای داد و درش را بست. در واقع مفهوم طبقه از مفهوم مبارزه اش جدا نیست و بدون آن نیز ارزشی ندارد. یعنی وقتی نیروهایی با یکدیگر احساس همسرنوشتی داشته و در مبارزه ای مستمر برای منافعی مشترک شرکت می جویند ، طبقه ی خود را می سازند و نه قبل از آن. از طرف دیگر این مبارزه ی طبقاتی با دو ویژه گی، استمرار مبارزه و تشکل طبقاتی است که ثبات یافته و می تواند پایدار بماند. پس نگاه روشنفکر ارگانیک از درون طبقه ی کارگر در تعریف طبقه همواره به دو اصل مبارزه ی مستمر و تشکل (شکل سازمان یافته ی آگاهی) توجه دارد وگرنه صرف هر تعریفی از طبقه که منجر به توضیح امر مبارزه و تشکلات کارگری نشود اصولا بی ارزش است. آمارها و انواع دسته بندی ها ( مثلا در مورد کارگران ) تنها به ما کمک می کنند تا اطلاعات بیشتری برای فهم مبارزه ی کارگران داشته باشیم و نه اطلاعاتی در مورد خود طبقه ."
در جمع بندی دهگانه ای که علی یاری در مقاله ای با عنوان "کدام چپ" اردیبهشت ۹۷ در تربیون زمانه ، بر می شمارد نظر او در رابطه با کار روشنفکر ارگانیک در میان کارگران این گونه بیان شده است :
" -- اول از همه بپذیریم که بایستی بصورت عملی فعالیت کنیم ودر صحنه های اجتماعی ، مشخصا در کنار کارگران قرار بگیریم .
– در زندگی خود بر انطباق دیدگاه های نظری با رفتاراقتصادی مان تاکید کنیم وبدانیم تاثیر سخنان مان مستقیما به این انطباق باز می گردد. در واقع بایستی مثل همیشه هزینه ی اندیشه های مان را همواره پرداخت کنیم .
– تمرکز اصلی چپ باید روی طبقه ی کارگر باشد پس به هر شکل ممکن و در حد توان (با توجه به سالخوردگی و معذورات برخی از رفقا) سعی در ارتباط با کارگران داشته باشیم. از کار در کارخانه گرفته تا زندگی در محلات کارگری ، از پخش اعلامیه در ایستگاه های کارگری تا پخش در مقابل کارخانجات به هنگام تعطیل شدن کارگران ، از حضور درتظاهرات کارگری تا تلاش برای ارتباط با اندک تشکل های کارگری. از ارتباط با بازنشستگان کارگری تا پیگیری مطالبات بیکاران .
– تلاش برای ارتباط با چپ جدید. انتقال تجربیات گذشته و کمک به پالایش ایشان در جهت توجه بیشتر به کاری مداوم پیگیر و مسئولیت پذیرانه . توجه به مفهوم و محتوای کار و پرهیز از شکل گرایی و تشویق به مرتبط شدن با کارگران. ساده زیستی و فاصله گرفتن از مباحث صرفا روشنفکرانه .
– شرکت عملی در فعالیت های دموکراتیک و ارتقای آن. از آزادی زندانی سیاسی تا حمایت از حقوق زنان ، از حفظ محیط زیست تا حقوق اقوام. (همان گونه که کار در طبقه پوپولیسم نیست. کار دموکراتیک هم جز وظایف مهم و جبهه ای چپ بوده و عقب نشینی از سوسیالیسم نیست).
– شرکت فعال در تولید فکر و تضارب اندیشه با دیگر نیروهای چپ و دموکراتیک در حوزه های نظری مثل مرحله ی کنونی تغییرات، نقد دائمی قدرت ، نحوه ی ارتباط چپ با کارگران، تعریف کار و ساختن ، جایگاه طبقه ی متوسط در تغییرات پیش رو ، و دهها مسئله ی نظری دیگر .
– ایجاد تشکل های مستقل چپ به همراه چپ جدید وارائه ی طرح تشکیلاتی جدید بدون مرکزیت با حفظ نکات امنیتی. به منظور بستر سازی برای کاری جمعی وتئوریک برروی مناسبات تولید، نیروهای مولده، خطوط تولید و جمعبندی مبارزات کارگری که منجر به راهکارهایی برای متشکل شدن کارگران گردد.
– نوشتن مداوم اعلامیه های کارگری ( در بهترین شکل اش با کمک خود کارگران انجام می گیرد که به شکل خاص مربوط به مسایل کارخانجات و در شکل عام مربوط به مسایل اجتماعی کارگران می باشد).
– تشکل کارگری هدف، سندیکا ست که درعین آن که تشکلی حقوقی است، تشکلی دموکراتیک نیز می باشد. تشکل سراسری و همگانی کارگری ، دیگر طرح پیش برنده ی عمومی می تواند باشد.
– پیوند نیروهای متنوع مردم در دو جنبش سبز ( دموکراسی خواه ) و جنبش دی ماه ( عدالتخواهی اقتصادی ) هدف مشترک نیروهای چپ و نیروهای دموکراتیک می تواند باشد که به عنوان تئوری انقلاب در این مرحله از تغییرات مطرح و به عنوان کاری جبهه ای در کنار کار متمرکز در طبقه ی کارگر برای چپ بشمار می آید. پیشنهادات عملی از جمله راهپیمائی بیکاران و راهپیمائی برای مشکل آب در کل کشور می تواند این پیوندها را استحکام ببخشد ."
فکت هایی که از ترجمه نجفی و تجربه علی یاری گرد آوردم بر محور تبیین کار فکری و تفکرگرایی ضروری و مشخص برای رسیدن به برنامه ای مدون و عملی است تا بتواند سوسیالیستهای صمیمی را که در آزمون صداقت پیشگی ، پراتیک مبارزاتی و نظریه پردازی کار آمد هستند ، در انجام امر رهایی کارگران که البته به دست خود طبقه آگاه و متشکل امکان پذیر است، بستر سازی کند بلکه در راستای مسئولیت های زیر مهیا شویم :
۱ ) ارتباط با فروشندگان نیروی کار در محیط کار ، محل زندگی و شریک شدن با دغدغه ها و مسائل و درگیرهای عینی و ذهنی آنان .
۲ ) ایجاد و تکیه بر تشکلهای متنوع کارگری که هم سرنوشتی با کارگران تحول خواه دلمشغولی و هدفش باشد .
۳ ) برنامه ریزی جمعی که تحلیل مشخص و مبتنی بر واقعیات موجود از روند تحولات جهانی ، منطقه ای و جامعه ایران داشته باشد تا بتواند نقش موثر آرمان خواهی سوسیالیستی را گامی پیش برد .
۴ ) ایجاد نهادی که در برخوردهای رویارو و زمانمند ، نوع کار عملی - نظری را با پیگیری بحث های چالشی، مشخص کند تا نشانگر راهکار کوتاه مدت و آینده نگر باشد تا رفقا با بضاعت فردی و همتی که دارند در راستای نهادینه کردن برنامه مشخص و برآمده از کار تیمی کارشناسانه، بدان اهتمام ورزند.
۵ ) ممارست و همدلی و صمیمیت ورزی رفقا در نهاد قوام یافته سکویی آبدیده و قابل اتکا برای روشن بینی و مسئولیت پذیری ما در امروز و فردای پر مخاطره ، حساس و موقعیت ساز جامعه متحول ما خواهد شد.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست