سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

سخنی با آقای فواد تابان، و سپاس از نوشتار او که میتوان آن را رنجنامه ای بجا و درست به شمار آورد


بهرام خراسانی


• نیروی چپ بازمانده از سال ۱۳۶۷ و پیش از آن، نه تنها به اندازه بسنده برای شناخت نقش و ارزش تاریخی جانباختگان کمونیست کشتار سال ۱۳۶۷ و پیش و پس از آن تلاش نکرده اند که به دلیل رقابتهای درونی، حق بسیاری از آنها را ادا نکرده اند. همچنانکه حق بسیاری از نیروهای چپ جز خودشان را ادا نکرده اند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۱۰ مهر ۱٣۹۷ -  ۲ اکتبر ۲۰۱٨


جناب آقای تابان
درود بر شما
من چارچوب سخنرانی شما را با نام "جنگ نرم علیه دادخواهی اعدام های سال ۶۷" خواندم و درست میدانم و به آن ارج میگذارم. بویژه دیدگاه شما درباه "کوشش خانواده های قربانیان این کشتارها و مادران خاوران". همچنین، در کنار جنبش ٣۷ ساله اصیل و بسیار اثربخش مادران خاوران که اکنون یکی از سنتهای دادخواهانه و ماندگار جهانی است، به تلاشهای ارزشمند و دادخواهانه ی مادران پارک لاله در سالهای پس از ۱٣٨٨ نیز ارج میگذارم. مادران پارک لاله، خود زاده جنبش مادران خاوران و برآمده از آنست. اینکه کشتار سال ۱٣۶۷ هنوز به یک مسئله ملی تبدیل نشده البته خود پرسشی بزرگ است، همانگونه بسیاری رویدادهای دیگر نیز پرسشی بزرگ هستند. چیزهایی که از مسئله شدن کشتار برای مردم پیشگیری کرده اند، تنها سرکوب حکومت نبوده است. همانگونه که شما نیز به شکل دیگری گفته اید، کمبودهای دیگری نیز بوده است که کم کاری خود نیروی چپ و طلسم پراکندگی آن، یکی از آنهاست.۱ اما این را نیز نمیتوان پنهان ساخت که اکنون بسیاری از مردم کشور از این رویداد شوم آگاه شده اند و در هنگامه‌ی نهایی، اثر آن کشتار و این آگاهی نمایان خواهد شد. اثر جنگ نرم حکومت و بخشی از اپوزیسیون در ناآگاهی مردم از کشتار ۱٣۶۷ به آن اندازه هم که شما میگویید کارآمد نبوده است. همین امروز هم شما می‌بینید که کمابیش یک سال پس از مرگ رفسنجانی، آن برج عاجی که برای او ساخته اند در ذهن خود سازندگان در حال فروریزی است. اکنون دیگر اصلاح طلبان حکومتی هم طول و عرض هیچ میدان مهمی را نمیتوانند تعیین کنند. اما به راستی اکنون "جا دارد هر کدام از ما به سهم خود به این مساله بیاندیشیم که مسئولیت فردی، سیاسی و اجتماعی خود را در مقابله با این جنگ، در تلاش برای تبدیل کردن اعدام های سال شصت و هفت به یک معیار در سیاست ایران چقدر انجام داده ایم، چقدر در این جهت این که جنایتکاران نتوانند به چهره های محبوب سیاسی تبدیل شوند تلاش کرده ایم، چقدر تلاش کرده ایم صدای جنبش دادخواهی در برابر این گونه عوام فریبی ها و در برابر سرکوب چه از نوع سخت و چه از نوع نرم آن باشیم؟" اما این را باید هرکسی با فهم خودش تعیین کند.

نظر شما درباره ی "تاکید افراطی و انحرافی بر سیاست ضدخشونت" و نکوهش "نقد غیرمنصفانه جنبش دادخواهی" را نیز درست میدانم. بی آنکه پیشگامی در خشونت را روا بدانم. ما خشونت پرهیز هستیم، اما نه گاندی هستیم نه در شرایط دوران گاندی زندگی میکنیم. همانگونه که در سپهر انقلابی پیش از سال ۱٣۵۷ نیز نیستیم. به گاه نیاز و آنگاه که شدنی باشد، به خشونت وحشیانه، باید به روشهای متمدنانه اما سخت پاسخ گفت. من گمان نمیکنم تسلیم مسیحایی، پس از این دیگر عمر درازی داشته باشد و جامعه تا ظهور حضرت مهدی سر به تیغ واگذار کند. خواه ناخواه در برابر رفتارهای خشن حکومت، جامعه واکنش نشان خواهد داد. اما میخواهم چند نکته را نیز یادآوری کنم بی آنکه بخواهم به گفتار شما آسیبی وارد آورم.

نخست آنکه من در شگفتم که شما چگونه ملی مذهبیها را جریانی غیرحکومتی و تافته جدا بافته ای از اصلاح طلبان حکومتی میدانید و از همراهی آنها با اصلاح طلبان رنجیده اید؟ از نگاه من ، کنشگر غیرحکومتی یا اوپوزیسیون در شرایط کنونی ایران، تنها کسانی هستند که همراه با پایبندی به یک دستگاه فرمانروایی ملی و سکولار دموکرات، در آرمانشهر حکومتی آنها جایی برای بازگشت به مذهب وجود نداشته باشد و دین را یک پدیده شخصی غیرحکومتی بدانند. هرچند به دین توده مردم احترام بگذارند. اما تاجایی که من میدانم و دیده ام، ملی مذهبیها و به ویژه شخص تقی رحمانی که شما از او نام برده اید، رویکردی بسیار واپسمانده دارند و به گواهی عملکرد و نوشته‌ها، هیچ دست کمی از اصولگرایان تندرو ندارند جز ژستی پسند روز. هم اکنون در میان بدنه اصلاح طلبی درون کشور و دنیای واقعی، کسانی هستند که اگر بخواهیم آنها را با تقی رحمانی و دیگر ملی مذهبیها بسنجیم، گویی میخواهیم دکتر ارانی را با مکارم شیرازی بسنجیم. اکنون اصلاح طلبان نواندیش غیردینی، به فراوانی در بدنه جامعه دیده میشوند که هیچ نزدیکی فکری با کسی چون تقی رحمانی و شرکای او ندارند. این نیروی بزرگ را نباید ندیده گرفت و اگر چنین کنیم، چه کسی یار ما خواهد بود؟ گمان میکنم در این زمینه، شما کمی عاطفی به جریان ملی مذهبی نگاه میکنید.

دوم اینکه شما تا اندازه ی بسیار با دیدگاه من آشنا هستید و میدانید که من هم به رفسنجانی رای داده ام، هم به موسوی و هم به روحانی، و این کار را بی آنکه هیچ توهمی به این کسان داشته باشم، درست میدانم. در حالیکه آرمانشهر ویژه خود را داشته ام و دارم، در راه آن کوشیده ام و هیچگاه در هیچ زمینه ای با جمهوری اسلامی همراه نبوده ام. چیزی را که شاید شما ندانید، اینست که من نیز از کشتار سال ۱٣۶۷ آسیب فراوان دیده ام و کسانی مانند من در جامعه و حتی در میان اصلاح طلبان حکومتی بسیارند. از اینرو من داوری شما درباره همه اصلاح طلبان را کمی تندروانه میدانم، با اینکه اکنون عمر سیاسی اصلاح طلبان حکومتی "مثل مصطفی تاج زاده و عیسی سحرخیز" را حتی با اینکه به آلترناتیوی نرسیده‌ایم، پایان یافته میدانم. همانگونه که پیدایش جریانهایی مانند فرشگرد را مشکوک و خطرناک میدانم. همانگونه که سازمانی مانند راه کارگر را که برای آغاز سال تحصیلی هم پیام میدهد، بی خاصیت تر از بسیاری اصلاح طلبان واقعی زیر پوست شهر میدانم. با اندوه باید بگویم که من دیگر به حزب چپ هم که از خود شما است، امیدی ندارم. اما به چیزهایی که در زیر پوست شهر و ساختار پوسیده جمهوری اسلامی حس میشود، بسیار امیدوارم. رای دادن من به روحانی و کسانی مانند او، درست مانند پشتیبانی حزب توده ایران و سازمان اکثریت از حکومت جمهوری اسلامی در سالهای نخست انقلاب است. اما برخلاف بسیاری کسان مانند بهروز الف در یادداشتی که بر نوشته خود شما داشته است، من هنوز آن پشتیبانی را در آن زمان، از نظر استراتژیک و در عالم امکان، چندان نادرست نمیدانم. تنها برآنم که حزب و سازمان بیش از حد به حکومت اعتماد کردند، کمی جوگیر شدند، و در جاهایی آشکارا و رسماً خواهان تقویت رژیم جمهوری اسلامی شدند. مانند درخواست تقویت سپاه پاسداران که این از هول حلیم در دیگ افتادن بود. کاری که البته هنوز برخی هواداران فدایی در گفتگو با بی بی سی و جاهای دیگر چنین میکنند. البته در اینجا منظورم به هیچ روی فرخ نگهدار نیست، زیرا از دید من، او بسیار هوشمندانه و سودمند گفتگو میکند. اما تا جایی که من میدانم، بیشتر نیروهای سکولاری که به جمهوری اسلامی رأی دادند، هرگز خواهان تقویت و ماندگاری جمهوری اسلامی نبوده و در آن راه تلاش نکرده اند. این رأی دادنها در میان انبوهی از جوانان کشور توقع به جایی پدید آورده، که اکنون هیچ کس در جمهوری اسلامی نمیتواند آنها را برآورده سازد.

سوم اینکه نیروی چپ بازمانده از سال ۱٣۶۷ و پیش از آن، نه تنها به اندازه بسنده برای شناخت نقش و ارزش تاریخی جانباختگان کمونیست کشتار سال ۱٣۶۷ و پیش و پس از آن تلاش نکرده اند که به دلیل رقابتهای درونی، حق بسیاری از آنها را ادا نکرده اند. همچنانکه حق بسیاری از نیروهای چپ جز خودشان را ادا نکرده اند. دست کم اینکه در حالیکه بر ویژگیهای سلحشورانه کسانی چون حمید اشرف به فراوانی سخن رانده اند و از او بت ساخته اند، بر نقش و توان اندیشگی و تاریخی بسیاری از آن جانباختگان سرپوش گذاشته اند. اگر روزی بایسته شود، من دیدگاه خود را خواهم گفت. نیروهای چپ به ویژه توده ایها و فدائیانی که بعدها اکثریتی شدند، تنها گروهی چریک و پخش کننده اعلامیه و به پنداشت خام برخی کسان "اپورتونیست" نبودند. آنها و به ویژه توده ایها، فرهنگ و سنتی را به جامعه ارزانی داشتند که اگر آن فرهنگ و سنت و جان بازی در راه آن نمیبود، جمهوری اسلامی در همان آغاز کار ریشه هرگونه آزاداندیشی و اندیشه دموکراسی را چنان خشکانده بود که هیچ امیدی به جان گرفتن دوباره آن نیز نبود. یعنی در همان آغاز، نظام طالبانی آنچنان بر کشور چیره میشد که هر آتش زیر خاکستری را نیز نابود میساخت. این در حالی است که آن نقش ارزنده‌ی نیروهای چپ مارکسیستی در جایگاه یک راه و منطق دگرگونی اجتماعی، حتی به دست خود پاسداران جمهوری اسلامی، در سراسر اسناد تاریخی سد سال گذشته جاویدان شده است. این سنت روشنگرانه و سازنده، به گاه نیاز باز شعله برافروزد، گرچه نامی از مارکسیسم یا حزب توده ایران، یا سازمان فدایی بر روی آن نباشد.

جناب آقای تابان، شما درباره ی رویدادهای چند روز گذشته در خوزستان و کردستان نیز نظرهایی داده اید که گرچه با چارچوب آن هیچ مخالفتی ندارم، اما گفتگو درباره آن را به آینده وامیگذارم.

پیروز باشیم
بهرام خراسانی
نهم مهرماه ۱٣۹۷ 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (٨)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست