و هنوز قصه بر یاد است
لقمان تدین نژاد
•
از بدرقهی نسیم که برگشتیم
هنوز شرجی بود
خانه ناآشنا،
پرستوهای بومی
سیاهیهایی نابجا
در سینهی آسمان،
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۲٨ شهريور ۱٣۹۷ -
۱۹ سپتامبر ۲۰۱٨
از بدرقهی نسیم که برگشتیم
هنوز شرجی بود
خانه ناآشنا،
پرستوهای بومی
سیاهیهایی نابجا
در سینهی آسمان،
و لبها بسته
خیره به دیوار ساروج،
با خود گفت،
افسوس. . . ،
افسوس. . . ،
کاش نسیم نرفته بود
و ما دوتا
مثل تابستانهای دیگر
مینشستیم بر سکو
رو به درخت سدرِ تودار
که اسرارش را تنها،
با نسیم برملا میکرد
در لرزش نامأنوس برگها،
بستنی میخوردیم
و از چیزهای کوچک میگفتیم
چیزهای ساده،
پیش پا افتاده،
که راه به جایی نمیبرد،
و ما را به قهقهه میانداخت
شیر آب،
بی توجه به آنچه در جهان میگذشت
آرام آرام چکه میکرد
برای خود
در حوضچهی سیمانی،
خواهر زیر لب گفت،
به گوش خود میشنیدم
همهمهی مورچگان را
که هنوز هیچ نشده
به تکاپو افتاده بودند
در آن هُرم گرما
میان گودالها،
پشتههای خاک،
پای خاربوتهها
صورتش را چرخاند
رو به بوتهی یاس
و لب گزید
بانگ فروشندهی دورهگرد آمد
نمک دریا میفروخت
به همسایگان
که ساعتی پیش
سَرَک کشیده بودند
از درزِ در
چند تن تنها،
چند تن غمگین،
از بدرقهی نسیم بازمیگشتند
زیر آفتاب سوزان
زیر لب زمزمه کرد،
نفرین به زندگی. . . ،
نفرین به زندگی. . . ،
عطر نیشکر با شوریِ هوا میآمیخت،
و گنجشکهای سرخوش،
در جست و خیز
پای سدر هزارساله
احساسِ آخر تابستان بود
و باز شدن مدرسهها،
چند عکس یادگاری
تنها افتاده در قابِ چوبی
بر تاقچهی انباشته از کتاب،
یغماگری که روز پشت روز
از پشت نخلهای افق برمیآمد،
بیتفاوت،
مثل هر روزِ دیگر،
میرفت سرازیر شود
آنسویِ تپه ماهورهای دور
تا یک گرگ و میشِ دیگر
که آواز پرندهی میان شاخهای نارنج
خانهی سکون زده را پر کند
در جای خالیِ نسیم
رو به سدرِ سالخورده
کنارِ بوتهی جوانِ یاس
لقمان تدین نژاد
آتلانتا، ۱۶ اوت ۲۰۱۸
|