سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

حمام آفتاب


علی اصغر راشدان


• مثل هر روز آفتابی حول و حوش سی درجه، سی چهل دقیقه تو دریاچه پائین تپه ماهور ها شنا می کنم. آب دریاچه شیرین و از آب سدکرج سردتر است. آب برفهای چند متری کوههای آلپ است. اول که داخل آب میشوم، آخ و اوخم را درمیاورد. کمی شناکه میکنم، تنم بیحس و گرم میشوم. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۱۵ تير ۱٣۹۷ -  ۶ ژوئيه ۲۰۱٨



   مثل هرروزآفتابی حول وحوش سی درجه، سی چهل دقیقه تودریاچه پائین تپه ماهورهاشنا می کنم. آب دریاچه شیرین وازآب سدکرج سردتراست. آب برفهای چندمتری کوههای آلپ است. اول که داخل آب میشوم، آخ واوخم رادرمیاورد. کمی شناکه میکنم، تنم بیحس وگرم میشوم.
   ازدریاچه بیرون می ایم، بعدازکناره سنگی، چمن شیبدارتوسینه کش آفتاب قدکشیده. کوله پشتیم رابازمیکنم، حوله رادورم می پیچیم، مایورادرمیاورم وشورتم رامی پوشم. حوله راروجمن پهن می کنم، روبه سینه کش آفتاب درازمیشوم که یکی دوساعت حمام آفتاب بگیرم.
    ازآب خارج میشود، دوراطراف راوارسی میکند، خیلی هاروچمن درازشده یادوبه دووگاهی گروهی، می میزنندوشادخواری می کنند. کناربه کنارم، بافاصله ی کمترازنیم مترحوله ش راروچمن پهن وصاصوف میکند. همانطورسرپا، پستان بند رابازومایوش رادرمیاورد، هردوراروچمن بینمان می اندازد. مثل روزاول تولدش، تمام قدروحوله گلگونش، زیرخورشیدتابان درازمیشود، دست وپاهاش راازهم بازوریلاکس کامل میکند. اینجا،این قضبه تعجب ندارد. بین افراددوراطراف حداقل ده پانزده زن ومردلخت مادرزاد، حمام آفتاب میگیرند. همه جای کناردریاچه وهمیشه کارشان همین است. یک بخش کناره هم مخصوص لختی هاست، کسی لخت مادرزاد نشود، اهالی هوش می کنند.
   تابستان هاکوتاهند، توتابستان دوسه ماهه هم، حداقل هفته ای یکی دوباره باران میباردو درجه حرارت میشودحول وحوش بیست. رواین حساب، لخت مادرزادمیشوندکه حداکثراستفاده راازقطره قطره های پرتوخورشیدببرند، اندام سفیدبرفی شان برنزه شودوکسب ویتامین دکنند. زنهاباهربهانه ای لخت میشوندواندامهاشان رامقابل چشم اندازجماعت به نمایش میگذارند، کنجکاوی کسی راهم برنمی انگیزند.
    حول وحوش ساعت پنج که می آیم، پیش ازپریدن تودریا، بانگاهم توجماعت، سیرآفاق وانفسی می کنم، اکثرلختی هاپیروپاتالند، پشم وپیل شان ریخته، شکم وپستانهاشان مشکوارآویخته وچنگی به دل نمیزنند.
   امروزی واین که کنارم راانتخاب وخودراتمام قدرهاکرده، چیزدیگریست. انگارهنوزخیلی حمام آفتاب نگرفته، پوستش کک مکی وپرازلک وپیس نشده، سفیدمایل به صورتی کامل است. برخلاف بیشترلختی های پیروپاتال ازهم وارفته، اندام سفت وهمه جابرجسته ای دارد. پستهانها ودکمه هاشان عینهوشکوفه به ژاپنی، کاملاشق رق وبرجسته اند. موهای طلائی اطراف گلستانش، زیرپرتوخورشید، مثل گیس هاش، طلای براق خالص است وبرق میزند. هیچ جاش هیچ نقصی ندارد، لب کلام، حوریه بهشتی است...
   سعی میکنم پرستیژم راحفظ کنم، مثل همه ی این اهالی بی تفاوت وبی اعتناباشم، اماوصف العیش، نصف العیش، خفتم رارهانمی کند، هرازگاه زیرزیرکی اندام حوری مانندش رازیرنگاه می گیرم.
    برمی گردد، میخواهدپشتش رازیرپرتوخورشیدبگذارد، باشکم وسینه وصورت، روحوله می خوابد. پشت ومچ دستهاش رامتکامی کند، پیشانیش راروپشت دستهاش میگذارد، مدتی به همان حال میماند. سرآخرسرش راطرفم یکبروازلابه لای گیس هاش، نگاهم میکند، بهم لبخندمیزند، حس می کنم لبخندش نگاه عاقل است اندرسفیه. نگاه پرازشیطنتش بهم می گوید:
« بی پدرومادر، چرامثل اینهمه آدم، بی تفاوت نیستی وبانگاهت همه جامو موشکافی میکنی؟ »
بهش لبخندمیزنم، تودلم می گویم « تودرست میگی، امابی پدرومادر، واسه چی نمیدونی من ایرونیم، یه عمر شکمم گشنه بوده، چشمم گشنه بوده، اونجامم گشنگی کشیده....»   
   


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست