فیلمنامه کوتاه «دستکشهای سفید»
امیر خوشسرور
•
پورشه با سرعت زیاد به چهارراه میرسد. چراغ راهنمایی قرمز است. اتومبیل ترمز میکند و در کنار یک پیک موتوری که وسایل زیادی را به تَرک موتورش بسته است میایستد. موتورسوار به اتومبیل نگاه میکند. موتورسوار (زیر لب و با نیمنگاهی به پورشه): حرومزادهها
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۲۷ خرداد ۱٣۹۷ -
۱۷ ژوئن ۲۰۱٨
برداشت آزاد از داستان کوتاه چهارراه اثر «هوشنگ مرادی کرمانی»(۱)
تا وقتی که سرمایهداری هست خردهبورژوازی در معرض تهدید و سلطه اقتصادی است لیکن از ترسِ از دست دادن سرمایه کوچک خود نمیتواند با تمام وجود به انقلاب ضدسرمایهداری بپیوندد. (لنین)
۱. خارجی- روز- خیابان
یک پورشه مشکی با سرعت از خیابان میگذرد.
داخلی- روز- اتومبیل- ادامه
صدای بلند موزیک خارجی تمام فضای داخلی اتومبیل را اشغال کرده است. راننده جوان (٣۰ ساله، خوشتیپ با ظاهری آراسته) از داشبورد یک بسته سیگار مالبرو بیرون میآورد، یک سیگار روشن میکند و شیشه را پایین میدهد. راننده جوان دستکشهای نخی سفیدی پوشیده است.
خارجی- روز- خیابان- ادامه
پورشه مشکی با سرعت زیاد از میان اتومبیلهای دیگر راه خود را باز میکند.
داخلی- روز- اتومبیل- ادامه
راننده از داشبورد یک قاب عینک بیرون میآورد. قاب را باز میکند و عینک را به چشمهایش میزند.
خارجی- روز- خیابان- ادامه
پورشه با سرعت زیاد به چهارراه میرسد. چراغ راهنمایی قرمز است. اتومبیل ترمز میکند و در کنار یک پیک موتوری که وسایل زیادی را به تَرک موتورش بسته است میایستد. موتورسوار به اتومبیل نگاه میکند.
موتورسوار (زیر لب و با نیمنگاهی به پورشه): حرومزادهها
ثانیه شمار سر چهارراه عدد ۲۰۰ را نشان میدهد.
داخلی- روز- اتومبیل- ادامه
راننده یک سیگار روشن میکند.
راننده: اَه. همهاش ترافیک ...
خارجی- روز- خیابان- ادامه
چند زن و کودک در میان اتومبیلها راه میروند. زنی جوان با بچهای که به کمرش بسته است اسپند دود میکند. مردی جوان شیشهی اتومبیلها را تمیز میکند. زنی جوان گل میفروشد و ... پسربچه فال فروشی (۱۰-۱۱ ساله) به پورشه نزدیک میشود و به شیشه میزند. راننده توجهی نمیکند. پسربچه چندین بار به شیشه میزند. راننده شیشه را پایین میآورد. صدای موزیک به بیرون میریزد.
راننده: چیه بابا؟ اِاِاِاِ اینقدر نزن به شیشه دیگه.
پسربچه: آقا فال، فالِ حافظ.
راننده: فال میخوام چیکار آخه؟
راننده شیشه را بالا میکشد.
داخلی- روز- اتومبیل- ادامه
راننده گردن میکشد تا چراغ راهنمایی را ببیند. ثانیه شمار عدد ۱۱۰ را نشان میدهد. رانندهی جوان بوق می زند. سیگار به نیمه رسیده است.
خارجی- روز- خیابان- ادامه
موتورسوار که اندکی جلوتر رفته است سرش را به سمت پورشه برمیگرداند.
موتورسوار (با پرخاش): نمیبینی چراغ قرمزه؟ (و زیرلب): حرومزاده
پسربچه همچنان کنار پورشه ایستاده است. و دسته پاکت فالها را به راننده نشان میدهد.
خارجی- روز- اتومبیل- ادامه
راننده صدای موزیک را پایین میآورد، شیشه را پایین میکشد، فیلتر سیگارش را بیرون میاندازد و دستش را دراز میکند.
راننده: بده بابا خلاصم کن.
خارجی- روز- خیابان- ادامه
پسربچه دسته پاکتها را جلو میبرد.
پسربچه: خودتون بردارید آقا، شانسیه.
راننده پاکتی را از میان پاکتها بیرون میکشد. دستهای پسربچه سیاه، لاغر و چرک است. کودک لبخند میزند. راننده به عکس روی پاکت نگاه میکند.
راننده: این واقعاً عکسِ حافظه؟ شکل معتادهاست ... عین گداها.
کودک: بله آقا. اونوقتها که عکاس نبود، اینجوری کشیدنش. حافظ خیلی آقاست! نون ما رو میده.
راننده به کودک نگاه میکند.
راننده: چنده؟
کودک: پونصد تومن آقا.
راننده هزار تومان به کودک میدهد. کودک به دنبال پول خُرد در جیبهایش میگردد.
داخلی- روز- اتومبیل- ادامه
راننده پاکت فال را باز میکند و با صدای بلند و لکنت میخواند:
دیدم به خواب خوش که به دستم پیاله بود
تعبیر رفت و کار به دولت حواله بود
چهل سال رنج و غصه کشیدیم و عاقبت
تدبیر آن به جام شراب دو ساله بود.
راننده چهرهاش را در هم میکشد، فال را به گوشهای میاندازد و به چراغ راهنمایی نگاه میکند. چراغ سبز شده است.
خارجی- روز- خیابان- ادامه
کودک پانصد تومان به سمت راننده گرفته است.
کودک: آقا...
صدای ممتد بوق شنیده میشود.
راننده: مال خودت.
پورشه حرکت میکند.
خارجی- روز- خیابان دیگر- ادامه
پورشه مشکی با سرعت از خیابان میگذرد.
داخلی- روز- اتومبیل- ادامه
کاغذ فال کف ماشین، سمت شاگرد افتاده است.
خارجی- روز- خیابان- ادامه
پورشه روبهروی یک کارواش میایستد و بوق میزند. مردی (حدود ۵۵ ساله) در را باز میکند. پورشه وارد میشود.
۲. خارجی- روز- کارواش
کارواش خلوت است. مرد در را میبندد و به دنبال پورشه میدود. پورشه در انتهای کارواش در کنار چند اتومبیل مدل بالا میایستد.
مرد (با عصبانیت و پرخاش): آخه پدر سگِ بیشرف اگر واسه ماشین اتفاقی میافتاد کدوم جاکشی باید جواب میداد؟
راننده (خونسرد): حالا که سالمه، میبینی که؟
مرد (با عصبانبت و پرخاش): کار یه بار اتفاق میافته رضا، میفهمی؟
رضا جواب نمیدهد. به داخل اتاق میرود، دستکشهای سفیدش را در میآورد و به گوشهای پرتاب میکند.
خارجی- روز- اتاق- ادامه
رضا کولهپشتیاش را روی زمین گذاشته است و داخل آن را میگردد. از داخل کوله پشتی یک بطری الکل سفید بیرون میآورد. دستهای رضا سیاه، لاغر و چرک است. مرد به اتاق وارد میشود.
مرد: لااله الا الله
رضا از جایش بلند میشود، به سمت ظرفشویی میرود، یک بطری خالی نوشابه را برمیدارد، آن را تا نیمه آب میکند و باز میگردد. رضا نیمه خالی بطری نوشابه را با الکل سفید پر میکند و از جایش بلند میشود، به سمت یخچال میرود، یک پرتقال کوچک برمیدارد و از بالای ظرفشویی رَنده را برمیدارد. پوست پرتقال را در یک ظرف رَنده میکند. رضا باز میگردد و پوستهای رَنده شده را به بطری اضافه میکند.
مرد (با استیصال): کور میشی بدبخت.
رضا (مکث کوتاه و سپس با عصبانیت و پرخاش): ول کن بابا! به دَرَک، به جهنم، اصلاً به تخمات، به تخم همه اونهایی که...
مرد: این لباسها رو از کجا آوردی؟
رضا: از سر قبر ننهام. خوب شد؟!
رضا از جایش بلند میشود و بطری را در یخچال میگذارد و یک بطری دیگر را بیرون میآورد و سر میکشد. چهرهاش در هم میرود. آه میکشد و دور لبش را پاک میکند.
رضا (با چندش): بد مَصب.
مرد به سمت ظرفشویی میآید و آماده وضو گرفتن میشود. مرد زیر لب اذان میگوید.
خارجی- شب- کارواش- ادامه
رضا در محوطه کارواش با پورشه مشکی حرف میزند و آن را میشوید. رضا مست است.
**********
(۱) این فیلمنامه با اجازه هوشنگ مرادی کرمانی منتشر میشود. بدیهی است ساخت هرگونه اثر از آن منوط به دریافت اجازه کتبی از ایشان است.
Amir.khs@gmail.com
|