سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

امیر خوش سرور
شبح کمونیسم، مارکس را بلعید!
به مناسبت دویستمین سالگرد تولد کارل هاینریش مارکس


• شبح تا مقصد و مقصود فاصله‌ای ناچیز داشت. «یادداشت‌های اقتصادی و فلسفی ۱۸۴۴» این فاصله ناچیز را از میان برداشت و شبح و مارکس را یکبار دیگر به رویارویی کشانید. «ایدئولوژی آلمانی» و پس از آن «تز‌هایی درباره فوئرباخ» که منتشر شدند، مارکس تسلیم شده بود و شبح که در گذر زمان پرودون، سن سیمون، سیمون دو سیسموندی، فوریه، باکونین، بلانکی و... را بلعیده بود، خنده‌ای جانانه سر داد و «بر فراز آمد» ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ٨ خرداد ۱٣۹۷ -  ۲۹ می ۲۰۱٨



شبحی بر فراز اروپا به حرکت درآمده‌ است، شبح کمونیسم!
«مانیفست کمونیست»


الف. بی‌تردید شبح کمونیسم قبل از سال ۱٨۴٨ (سال انتشار مانیفست کمونیست) در اروپا وجود داشت. حضور کمی و کیفی سوسیالیسم نوپای فرانسوی و نوهگلی‌های رادیکال آلمانی در فضای گفتمانی اروپای قرن نوزدهم گویا این مدعا است. بااین‌وجود اما این شبح گوشه‌گیر و چموش در بطن و متن تاریخ به تنهایی آرمیده بود. هرچند گه‌گاه به ضرورتی از خواب زمستانی‌اش برمی‌خاست و به نجوایی بیرون می‌آمد اما به زودی زود خسته و سرگردان به کنج غار تنهایی‌اش می‌خزید و باز آرام می‌گرفت. آرام آری، رام اما نه!

مارکس با این شبح گوشه‌گیر و چموش در «راینیشه تسایتونگ» آشنا می‌شود. شبح خودی نشان می‌دهد، قلدری می‌کند و با غرور ذاتی‌اش جست‌وخیزکنان غِر و غَمزه می‌آید. مارکس اما روی برمی‌گرداند و او را به هیچ می‌گیرد. شبح آشفته می‌شود و آشفتگی‌اش آنجایی بیشتر می‌شود که مارکس در مقام سردبیر «اتهام» کمونیست بودنِ آن روزنامه را قاطعانه رد می‌کند و حتی آرمان کمونیستی را امری غیرعملی قلمداد می‌کند.

]به هگلیان جوان برلین[ اعلام کردم نفوذ دادن قاچاقی جزمیت‌های کمونیسم و سوسیالیسم، بینش جهانی تازه، به نقدهای تئاتر نامناسب و حتی غیراخلاقی را می‌بینم. خواهان مطالعه کاملا متفاوت و جامع بحث کمونیسم شدم، اگر اصولا بناست چنان مطالعه‌ای انجام شود. خواسته بودم به جای نقد شرایط سیاسی در دین، به نقد دین در شرایط سیاسی پرداخته شود... و اینکه وقتی فلسفه آن‌طور با قاطعیت «بی‌خدایی» مورد بحث واقع می‌شود به مراتب کم‌بارتر است تا زمانی که محتوای فلسفه به مردم نمایانده شود.

این دید پر سوءظن و نکوهش دوستش «موزس هس»، که در صدد نفوذ دادن ایده‌های کمونیستی به روزنامه بود، نخستین برآورد علنی مارکس از آن ایده‌ها را در مقاله شماره ۱۶ اکتبر ۱٨۴۲ روزنامه نشان می‌دهد.

این اما همه ماجرا نیست. مارکس می‌نویسد «راینیشه تسایتونگ» برای کمونیسم «واقعیت نظری» قائل نیست تا چه رسد به تلاش در راه «تحقق عملی» آن. به باور او ایده‌های کمونیستی «خطر ناب» است، زیرا این ایده‌ها می‌توانند «هوش‌مان را مغلوب سازند، و احساسات‌مان را به تسخیر درآورند...» و برای مقابله با چنان خطری پیشنهاد می‌کند آثار کمونیست‌های سرشناس با هدف درگیر شدن «در نقد بنیادین» آن ایده‌ها به دقت مورد مطالعه قرار گیرد. برعکس، «تلاش‌های عملی ]برای استقرار کمونیسم[ حتی تلاش‌های دسته‌جمعی را باید با گلوله‌های توپ پاسخ داد...» جالب نیست؟ کسی که پنج سال بعد «مانیفست کمونیست» را می‌نویسد از طرفداران توسل به نیروی نظامی برای سرکوب شورش کارگران است!

شبح اما آدم‌شناس است. او به‌خوبی می‌داند که شرایط اقتصادی- اجتماعی انسان‌ها شاکله باورهای فرهنگی- سیاسی آن‌ها را می‌سازد. او گرچه گوشه‌گیر است اما به اقتضای چموش‌بودن‌اش، بدپیله نیز هست. وقتی به گوشش می‌رسد که مارکس در دوران جوانی‌ و خامی‌اش نوشته بود: «طبیعت انسان به ترتیبی نظم یافته که تنها از طریق تلاش در جهت کمال و رفاه هم نوع‌هایش می‌تواند به کمال فردی خود دست یابد» شست‌اش خبردار می‌شود این آدم که برایش «پرده‌ای افتاده است. مقدس‌ترین‌ها در من از هم گسیخته‌اند. خدایان جدید باید جایشان را بگیرند...» همانی‌ست که چندی پیش مدعی شده بود: «از آغاز تا پایان... قاطعانه‌تر از هر زمان، من خود را به جریان جاری جهان فلسفه زنجیر کرده‌ام».

باری! شبح به انتظار نشست تا «جریان جاری جهان فلسفه» مارکس جوان را به عبور از ایده‌آلیسم هگلی و تعیین تکلیف با فلسفه سیاسی او وادارد. این انتظار چندان به درازا نکشید. حاصل‌اش اما دست‌نوشته‌ی مفصلی بود که گفته‌های هگل را کلمه‌به‌کلمه به‌تفصیل یادداشت کرده و در کنار هر یک نظرات و انتقادهای خود را مطرح‌ کرده بود. همین مجموعه بود که پس از مرگ مارکس با عنوان «نقد فلسفه‌ حق هگل» منتشر شد و نکات بسیار مهم از جمله دموکراسی، بوروکراسی، دولت و جامعه مدنی را تشریح می‌کرد.

در گام بعد اما شبح جسارت یافت و به مارکس نزدیک‌تر شد و دَم به دَمش داد. در همین مقطع مارکس بر اساس درک مادی از تاریخ، «درباره مسئله یهود» را منتشر کرد، که در آن درک برونو باوِر را که یهودیان برای رهایی سیاسی باید مذهب خود را رها کنند مورد انتقاد قرار داده و رهایی واقعی بشر را مبتنی بر رهایی از قیود مادی و اقتصادی دانسته بود.

شبح تا مقصد و مقصود فاصله‌ای ناچیز داشت. «یادداشت‌های اقتصادی و فلسفی ۱۸۴۴» این فاصله ناچیز را از میان برداشت و شبح و مارکس را یکبار دیگر به رویارویی کشانید. «ایدئولوژی آلمانی» و پس از آن «تز‌هایی درباره فوئرباخ» که منتشر شدند، مارکس تسلیم شده بود و شبح که در گذر زمان پرودون، سن سیمون، سیمون دو سیسموندی، فوریه، باکونین، بلانکی و... را بلعیده بود، خنده‌ای جانانه سر داد و «بر فراز آمد».

پروسه بلعیده شدن غول توسط شبح اما با «فقر فلسفه»، تغییر نام اتحادیه عدالت به «اتحادیه کمونیستی» در ۱٨۴۷، انتشار «مانیفست کمونیست» در ۱٨۴٨ و انقلاب‌های ۱۸۴۸ در سراسر اروپا ادامه یافت.

از ۱٨۴٨ مارکس دیگر یک «کمونیست» بود. شبح کمونیست با بلعیدن او چموش‌تر شد و گوشه‌گیری‌اش به افسانه می‌مانست. «مارکسیسم» اما در ابتدای راه بود و تا «نقد اقتصاد سیاسی» و «سرمایه» هنوز دو دانگی مانده بود.   


ب: بی‌تردید کمونیسم، مارکسیسم نیست. کمونیسم بسا فراتر از مارکسیسم است. مارکسیسم‌های امروزین همه‌شان مدعی کمونیسم هستند. بنابراین این‌همانی کمونیسم و مارکسیسم اگر نه از بدفهمی چپ‌ها در مواجهه با اولین جمله مانیفست؛ «تاریخ همه جوامع تاکنون، تاریخ مبارزه طبقاتی بوده است.» که مهم‌تر از آن کوته‌بینی راست‌ها را می‌نمایاند.

از این‌ منظر کمونیسم از زمان پدیدآیی بشر (کمون اولیه) بوده است. به مرور زمان و در پس دوره‌های تاریخی اما با توجه به «اضافه تولید»، «انباشت» به وقوع پیوست و در نهایت نیز «مالکیت خصوصی» ظهور یافت. همین و بس!

مالکیت خصوصی اما شاخص «جامعه طبقاتی» بوده و هست؛ از مالکیت خصوصی بر «اضافه تولید» تا مالکیت خصوصی بر «وسائل تولید» همه و همه بر یک واقعیت انکارناپذیر دلالت داشت؛ تضاد طبقاتی. مارکسیسم در این میان هیچ چیز جز کشف روابط درونی جامعه طبقاتی نبوده و نیست. هر چند کشف طبقه کارگر به مثابه موتور محرک تحولات اجتماعی پی‌نوشتِ مارکسیسم بر «اقتصاد سیاسی» است. به باور مارکس؛

«انسان‌ها در تولید اجتماعی‌شان ناگزیر وارد روابط معینی می‌شوند که از خواست‌شان مستقل است. این روابط تولیدی با مرحله مفروضی از توسعه نیروهای مادی تولید متناسب است. در یک مرحله مشخص از توسعه نیروهای مادی تولیدی جامعه با روابط تولیدی موجود در تضاد قرار می‌گیرند. در مفهوم حقوقی این نیروها با روابط مالکیت به تضاد می‌رسند. چنین روابطی به شکل زنجیری بر اشکال توسعه نیروهای تولیدی در می‌آیند و به دنبال آن عصر انقلاب‌های اجتماعی شروع می‌شود. هیچ نظم اجتماعی، قبل از توسعه‌یافتگی کامل نیروهای مولده‌اش نابود نشده است. و هیچ رابطه‌ تولیدی برتری پیش از آن‌که شرایط مادی برای موجودیت‌اش در چارچوب جامعه قدیم پخته شده باشد، جای‌گزین رابطه گذشته نشده است. در طرح کلی شیوه تولید آسیایی، باستانی، فئودالی و بورژوازی مدرن، در جایگاه ادوار پیشرفت اقتصادی جامعه در نظر گرفته می‌شود.»

باری! مارکس توسط «شبح کمونیسم» بلعیده شد تا همچنان که پیش‌بینی کرده بود؛ «با آنکه انتخابِ مبارزه برای رفاه اجتماع «امتیاز والایی» را به انسان می‌دهد، همزمان می‌تواند تمام زندگی انسان را ویران سازد...»، دوران تبعید، فقر، مرگ فرزندان و... و مبارزه آرمانی‌اش را آغاز کند. این سرنوشت انسانی‌ست که به جای «تعبیر جهان»، بر «تغییر جهان» تاکید می‌کرد.

در پس ویرانه‌های زندگی یک «انسان»، شبح اما بر فراز اروپا به حرکت درآمده‌ بود. «شبح کمونیسم» سرخوش و گشاده‌رو از این «گشت‌و‌گذارِ» به‌هنگام چشم به آینده دوخته بود؛
«کارگران جهان متحد شوید!»


ج: صد سال پس از تولد «کارل هاینریش مارکس» و ۶۹ سال پس از انتشار «مانیفست»، شبح کمونیسم پس از گشت‌و‌گذار در غرب اروپا این‌بار به «شرق» آمد و ولادیمیر جوان را یافت و بلعیدن را از نو آغاز کرد. ولادیمیر ایلیچ اولیانوف که به «لنین» تبدیل شد «امپریالیسم به مثابه بالاترین مرحله سرمایه‌داری» نضج یافت و لذا در یکی از انگاره‌های مهم مارکسیسم؛ «هیچ نظم اجتماعی، قبل از توسعه‌یافتگی کامل نیروهای مولده‌اش نابود نشده است» تجدید نظر شد تا در پس پاسخ به پرسشِ سهمگین «چه باید کرد؟»، انقلابیون حرفه‌ای در قالب «حزب» نمود یابند و با برپایی «سوسیالیسم واقعا موجود»، شبح اندکی در مرده ریگ «استبداد» بیاساید. غافل از آن‌که پس از غوغای اولیه «جهان آزاد» و ناکارآمدی «نپ» و «سرمایه‌داری دولتی» و... «استالین» غوغایی دیگر در سر دارد.


د: شبح کمونیسم گرچه از اکتبر ۱۹۱۷ بسیاری را بلیعده و بسیاری را «قِی» کرده است اما همچنان «بر فراز» و در «گشت‌و‌گذار» است. شاید این‌بار از شرق به غرب کوچ کرده باشد و «باب آواکیان» را یافته باشد. شاید!!!


ه: این شبح خوش‌سیما اما چه کسی را یافته باشد و چه همچنان به انتظار «مارکس زمانه» نشسته باشد تا به مصاف سایه شوم «نئولیبرالیسم» برود و در قالب نبرد اتوریته‌ها به کسب هژمونی نائل آید و پراکندگی چپ را سروسامان دهد، در زمانه‌ای که ۹۹ درصد جامعه از امکانات مادی و طبیعی بی‌بهره یا کم‌بهره است و بختک‌ ۱ درصد جامعه بر تن و جان زندگی فرودستان آوار است، در زمانه‌ای که غرش سلاح‌های سرمایه‌داران خواب را از چشم زن و مرد و پیر و جوان و کودک ربوده است، در زمانه‌ای که هر کس و ناکس به‌نام خدا و دموکراسی و حقوق بشر و... خون می‌ریزد، در زمانه‌ای که یک «بساز بفروشِ» فاشیست رویای آلکسی دوتوکویل را به زباله‌دان تاریخ انداخته است، در زمانه‌ای که بزرگ‌ترین اتحادیه امپریالیستی جهان به شغل شریف لاس زدن با صغیر و کبیر مشغول است، در زمانه‌ای که پس‌مانده‌های کذایی پروستاریکا روی پدرخوانده‌های مافیا را سفید کرده‌اند، در زمانه‌ای که کمونیسم چینی یک لطیفه مسهتجن است، در زمانه‌ای که دولت حرام‌زاده اسرائیل بزرگ‌ترین زندان جهان را اداره می‌کند، در زمانه‌ای که ارتجاع عرب راهنمای اصلاحات می‌زند اما به کوچه جنایت می‌پیچد، در زمانه‌ای که «فارک» و «اتا» هم به لیبرال‌دموکراسی تن می‌دهند، در زمانه‌ای که برنی سندرز، جرمی کوربین، دیوید هاروی، اسلاوی ژیژک، نوام چامسکی و... با هر جنایت‌کارِ هرزه‌ای نرد عشق می‌بازند تا به‌زعم‌شان امپریالیسم را زمین‌گیر کنند و در زمانه‌ای که (...) پرچم سرخِ «یا سوسیالیسم یا بربریت» هویت آرمانی ماست.

ی. سال‌ها پیش، یکی دیگر از غول‌هایی که توسط شبح کمونیسم بلعیده شده بود؛ «انگلس» گفته بود:

«... ما دوستان بورژوازی نیستیم، این نکته روشن است، ولی این‌بار ما با طیب‌خاطر می‌گذاریم تا او در شادی خود پایکوبی کند. ما می‌توانیم نگاهی را که او از بالا و از سر نخوت بر دموکرات‌ها و کمونیست‌ها می‌افکند و آن‌ها را مشتی ناچیز می‌انگارد، با تبسمی آرام پذیرا شویم... این حضرات می‌پندارند که برای خود کار می‌کنند... و حال آن‌که مثل روز روشن است که آن‌ها همه‌جا راه را فقط برای ما – دموکرات‌ها و کمونیست‌ها هموار می‌کنند و حداکثر آنچه را که خود به چنگ می‌آورند فقط به‌روزی کوتاه‌مدتِ سرشار از هراس و دلهره است، ولی دیری نخواهد پایید که به‌نوبه خود باید سرنگون شوند. پشت سر بورژوازی، همه‌جا پرولتاریا به‌پا ایستاده است... که زمینه را از زیر برای سرنگونی بورژواها فراهم می‌سازد.
ما می‌توانیم دست خود را باز کنیم و نیات خود را آشکارا و بی‌پروا به بورژواها اعلام کنیم. بگذار بورژواها از پیش بدانند که آن‌ها فقط به سود ما کار می‌کنند...»

بله! پایینی‌ها به ستوه آمده‌اند، بالایی‌ها اما؛
این مناصب که دیده‌ای جزویست
کار کلی هنوز در قدرست
باش تا صبح دولتت بدمد
کاین هنوز از نتایج سحرست (انوری؛ قصیده ۲۷)

تهران- پنجم خرداد‌ماه ۱٣۹۷


منابع
- اشپرتر. جاناتان (۱٣۹۴) کارل مارکس؛ یک زندگی قرن نوزدهمی، برگردان احمد تدین و شهین احمدی، تهران: انتشارات دنیای اقتصاد.
- قراگوزلو. محمد (۱٣۹۲) امکان فروپاشی سرمایه‌داری و دلایل شکست سوسیالیسم اردوگاهی، تهران: موسسه انتشارات نگاه.
- رهنما. سعید (۱٣۹۷) کارل مارکس و میراث ماندگار او، ‌سایت نقد اقتصاد سیاسی.

Amir.khs@gmail.com 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست