سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

یـادداشـت های شـــــبانه: (۸۲)


ابراهیم هرندی


• هنر اسلامی چیزی ست مانندِ دانش اسلامی، دموکراسی اسلامی، تمدن اسلامی، روشنفکری اسلامی، آزادی اسلامی، فمنیزم اسلامی، سکولاریزم اسلامی، یا هر پدیده اجتماعی نیکویی که برآیندی از دستاوردهای روزگار مدرن است و اکنون با پسوند اسلامی همراه شده است. البته بی درنگ باید بگویم که آئین اسلام با هیچ یک از این گفتمان ها سازگار نیست. دانش، روندی روشنگر و آگاه کننده و دگرگون ساز است که با پرسش های تازه و بسیار ریشه ای آغاز می شود. این روند، خودبخود، دین را از ذهن انسان می زداید ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۲۴ بهمن ۱٣۹۶ -  ۱٣ فوريه ۲۰۱٨



 ۵٣۶. هـنر اســلامی؟

هنر اسلامی چیزی ست مانندِ دانش اسلامی، دموکراسی اسلامی، تمدن اسلامی، روشنفکری اسلامی، آزادی اسلامی، فمنیزم اسلامی، سکولاریزم اسلامی، یا هر پدیده اجتماعی نیکویی که برآیندی از دستاوردهای روزگار مدرن است و اکنون با پسوند اسلامی همراه شده است. البته بی درنگ باید بگویم که آئین اسلام با هیچ یک از این گفتمان ها سازگار نیست. دانش، روندی روشنگر و آگاه کننده و دگرگون ساز است که با پرسش های تازه و بسیار ریشه ای آغاز می شود. این روند، خودبخود، دین را از ذهن انسان می زداید و ذهن را روشن و کارا می کند تا انسان با شیوه های روشمند بتواند با پس زدنِ لاله های واقعیت، پرده از روی حقیقت بردارد. اما اسلام، مانندِ دیگر دین های ابراهیمی، دشمن دانش است و دانش - بی که دوست و دشمن بشناسد - خودبخود زنگارِ جزمی اندیشی و تقدَس گرایی را از ذهن آدمی می زداید.

هنر نیز، قلمرو ناهمپوشی با دین دارد. دین، گستره ی سرسپاری به هنجارهای رمه پرور و بندگی گستر است. اما هنر، حوزه بازسازی هماره ی هستی و پدیدارهای آن در گستره خیال، در آرزوی زدودن یکنواختیِ هستی ست. پس اگر دین، انسان را هماره کُرنشگر و سرسپار و سپاسگزار می خواهد، هنر، مایه ی شنگی و شادی و گل برافشانی و زیبا پرستی و می در ساغر اندازی و چراغ باده افروزی ست. دین، انسان را سربراه و کژ- گردن و شرمنده و هماره ستاینده می خواهد، اما هنر او را شاد و شوخ و شنگنده و پَرّان.

اگرچه در روزگار ما، برخی از مومنینِ بشهر آمده، برآن شده اند که دین را با دنیای کنونی همخوان کنند و در این راه، از چسپاندن هیچ وصله ناهمخوانی به دینِ خود فروگزار نکرده اند، اما حقیقت این است که دین، بویژه دین های ابراهیمی، با انسانیت و آزادی و آبادی و دانش و صنعت و هنر و حقوق بشر بیگانه اند و نه تنها دلِ خوشی از هیچ یک از این پدیده ها ندارند، بلکه با همه آن ها دشمن اند.

***

 ۵٣۷. آزادیِ ذهن

آزاد بودنِ ذهن آدمی از گیر و بندهایی که جامعه برای کنترل آن فراهم می کند، بزرگترین گونه ی آزادی ست، این گیر و بندها، بایدها و نبایدهای اخلاقی و فرهنگی ست که ذهن انسان را در چنبری از پیش پنداره ها و انگاره های زندگی سوز، اسیر می کند. هریک از این پنداره ها و انگاره های ذهنی، زنجیری ست که فرد را در راستای سودِ دیگری، بسویی می کشاند. برای نمونه، این پنداره که مصرف بیشتر، زندگی بهتر می آورد، زنجیری ست که فرد را بسوی بازار می خواند. یا این آموزه ی اسلامی که به مومن یادآوری می کند که هماره دل های خود را با یاد و نام خدا روشن و شاد نگه دارند، زنجیری برای درگیر کردن ذهن و پیشگیری از هرگونه اندیشیدن است، زیرا که یاد و نامِ خدا، فرد مومن را از یاد و نام خود باز می دارد و او را به سرسپاری بی گفتگو می کشاند. نیز این انگاره که دارایان مردمی "خوشبخت" هستند به این اندیشه راه می برد که، پس برای خوشبخت شدن، باید پولدار شد.

آزاد کردنِ ذهن از هرآنچه رنگِ تعلق می پذیرد، بزرگترین مبارزه در راه آزادی ست. اما این آزادی آسانیاب نیست. آزادی ذهن، به فرهنگ آزاد و گردشِ آزادِ اطلاعات نیاز دارد. ِیعنی این که فرهنگ جامعه باید بپذیرد که همگان در تصمیم گیری های خود تا آنجایی که تصمیم های آنان، خدشه ای به حقوق دیگران نرساند، آزاد هستند. دیگر آن که همه اطلاعاتی که برای تصمیم گیری آگاهی – بنیان لازم است، در دسترس فرد باشد. این دو پدیده، یعنی پذیرشِ حق فرد در تصمیم گیری برای خود و وجود اطلاعات لازم، پیش زمینه های آزادی ذهن اند. از اینرو می توان گفت که آزادی ذهنی، در گرو سه عامل است؛ ذهن، حق و اطلاعات است وجودِ این سه عامل در هرسرزمین، زمینه سازِ آزادی و آبادی و شادی می شود. اما شوربختانه این سه در هیچ سرزمینی آزادانه با هم ردیف نمی شوند.

هر نوزادِ سالم انسان، با ذهنی آماده برای آموزش و پرورش زاده می شود. اگر انسان را به کامپیوتر مانند کنیم، مغز او را می توان سخت افزاری پنداشت که با آموزش و پرورش، می تواند پذیرای روش های رفتاری و منش های کرداری فرد بشود. فرهنگ، نرم افزاری ست که سخت افزارِ مغز آدمی را از الگوهای رفتاری و کرداری پُر می کند و شیوه ی کارکرد ذهن او را می سازد. یعنی که ساختار روانی و اجتماعی فرد را فرهنگی که وی در آن زاده می شود و می بالد، شکل می دهد. اگر فرهنگی به دارندگان خود از کودکی، آزاد اندیشی و آزاد منشی و بررسی روشمند و نقادانه و خردمندانه بیاموزد و جامعه، همه ی اطلاعاتی را برای چنان کاری لازم است، آزادانه در دسترس همگان بگذارد، هرگز در چنان جامعه ای نه نشانی از بردگی و بیگاری خواهد بود و نه ویروس های روانی و ذهنی مانند خدا و دین و سرنوشت و امیدهای واهی به آینده ای که هرگز از راه نخواهد رسید.

چون سازه های زیستی ای را که انسان برای سازگاری خود با زیستبوم اش در راستای ماندگاری در جهان نیاز دارد، کرانمند و پایان پذیر و کمیاب است، همیشه و در همه جا، طبقه حاکم که زورش از گروه های دیگر اجتماعی بیشتر است، می کوشد که ذهن مردم را از هنگام زاده شدن، در راستای سود خود پردازش کند. این چگونگی با کمکِ آموزه های باردار، دین، اخلاق و ادبیات شکل می گیرد. ربودنِ ذهن هر کودک و برنامه زیری کردن آن بسودِ ارزش های فرهنگی ویژه، همانا برده پروری برای آن فرهنگِ زیستی تا پایان عمر آن کودک است. چنین است که ذهن ربایی، بزرگترین نوع دزدی در طول تاریخ انسان بوده است. دزدی بی نامی که کمتر کسی بدان می اندیشد و به مبارزه با آن می پردازد. این گونه است که هر سه عاملِ سازنده ی ذهن آزاد - (ذهن، آزادی و اطلاعات) - همیشه و در همه جای جهان، گفتمان هایی بسیار حساس و سیاسی بشمار می رفته است و حتی در کشورهای دموکراتیک، نیروهای سیاسی بسیار توانا و پُرزوری برای کنترل هر آن سه عامل، همیشه در کار هستند. بازتاب کارکردِ نهادهایی مانند؛ آموزش و پرورش، سیاست های فرهنگی، رسانه های همگانی، دین، اخلاق و قانون وادبیات، بویژه ادبیاتِ شفاهی، همگی مردم را وادار به پذیرش و ارج نهان به آرمان ها و ارزش های طبقه حاکم می کنند و پذیرش آن ها را طبیعی و درست می دانند. چنین است که فرد، بی که خود از جایگاه و پایگاه طبقاتی و سود وزان خود آگاهی داشته باشد، با دل و جان سخنگوی دشمنان خود می شود و بی که بداند، نوکرِ حلقه بگوش آنان. همه خودنمایی های دروغین و زوری و نیز ریخت و پاش های ناخواسته و مصرف پرستی های بیهوده و آبروداری های نمایشی و ناموس پرستی های دوسر باخت، ریشه در ارجگذاری و پاسداری از ارزش های دیگران دارند.

***      

 ۵٣٨. به پیشــــوازِ بهــــار

بهار در راه است
- بهار!؟
- امسال!؟
آری، بهار در راه است.

دوباره فروردین
دوباره جوشش هر خوشه در نهاد گیاه
نگاه نقره ‌ای شب
در آبگینه ماه
دوباره بلدرچین
هوای ساختن آشیانه خواهد کرد

هوا، اگرچه نفس گیر
سفره گرچه تهی ست
اگر.....

دلا رها کن و بگذر
بهار اکنون دیوانه وار در راه است

***

 ۵٣۹. جانورِ نشسته

ریشه ی بسیاری از بیماری هایی را که پس از انقلاب صنعتی افزایش فراگیر داشته است، باید در بی جُنب و جوشیِ انسان کنونی، بویژه گونه ی شهری آن، پی جُست. پیدایش ابزارهای ماشینی، از بذرباش، خرمن کوب، دانه چین، آسیاب، ماشین نانوایی گرفته، تا ماشین لباس شویی، طرفشویی، رُفت و رُوب، چمن زنی، جاروکشی و نیز لوله کشیِ آب و فاضلاب و گاز، زندگان انسان شهرنشین کنونی را چنان بی دردسر و آسان کرده است که وی افزایشِ چربی ناشی از بی کارگی و ناکوشی را با هیچ ترفندی نمی تواند از دست بدهد. این چگونگی را گذشته از دستگاه هایی که از آن ها نام بردم، ابزارهای نفربَر، از دوچرخه گرفته تا هواپیما و سرویس های جابجایی شهری مانند، تاکسی، اتوبوس و متر، چند چندان کرده است. اکنون کار بجایی رسیده است که حتی نیازی تکان خوردن برای باز و بسته کردن تلویزیون هم نیست. حتی با فشارِ چند برروی گوشی تلفن، می توان خوراک و نوشاک و پوشاک و هر خواستنی دیگری را سفارش داد و آن ها را اندی پس از آن دریافت کرد. نشستن بخودی خود، بیماری زا و کُشنده است، اما انسانِ کنونی با زیاده روی در گوشتخواری، نابودی خود بدست میکروب ها ویروس های گوشتی را شتاب فزاینده ای بخشیده است.   

این همه، انسان را از پستانداری جنگل زی که باید روزی چند ساعت در روندگی و دوندگی و جوش و خروش و خیز و گریز باشد، به جانوری دست آموز و تنبل و ناکناور و پُرخور روی گردانده است. جانوری نشسته که گاه ناگزیر از کنترلِ بسیاری از کُنش های زیستی خود با چند قرص و داوی روزانه است.۱

اگرچه زندگی بی جنب وجوش را بسیارانی خوش می دارند، اما باید یدانند که بهای گزافی برای شیوه ی زیستی خود خواهند پرداخت که افزایشِ قند و اُوره و چربی خون و نارسایی های ریوی و قلبی و کلیوی و نیز افسردگی و بی خوابی و سکته و سرطان، چندی از آن هاست. ریخت و شکل و حجم و وزن دست ها و پاهای انسان، نشانه ای از اهمیت کاربردِ آن ها در زندگی روزمره است. پاهای انسان، نیمی از طولِ تن او را تشکیل می دهند و دست هایش، بیست درصد از بالاتنه ی او را. این اندام ها، نمادِ اهمیت حرکت در زندگی انسان هستند. این که در گذارِ تاریخ، دست و پای زندانیان را می بسته اند و آنان را به به کُند و زنجیر می کشیده اند، گواهی بر اهمیت دست و پا در زندگی روزمره است که نبودش پادافره آزار دهنده ای می شود. چنین است که سازمان بهداشت جهانی، سلامت را در گرو کاربُرد روزانه ی دست و پا برای سی دقیقه تا یکساعت چابکروی و ورزش می داند و آن را در فهرست "واجباتِ موکد" آورده است.

......
Sedentary Animal.. البته انسان جانورِ نشسته نیست. این عنوان را با طعنه درباره او بکار می برند. جانوران نشسته، ریزک های میکروبی و ویروسی هستند که برروی پوست گیاهان و یا جانوران دیگر، زیستی انگلی دارند.

***

 ۵۴۰. به پیشــــوازِ بهــــار (۲)

بهـــــار دارد می آیـد
به دل بگو که بیاساید

بکام غم نشود اوراق
بدام غصه نفرساید

بگو که نوروز در راه است
بگو که آغوش بگشاید

نسیم نورسِ نوروزی
بگو که دیر نمی پاید

بگو که از جا برخیزد
دوباره پنجره بگشاید

و باز آشتی کند با خویش
امیدوارشود، بــــایـِد.

کُلوچه گِرد کند آرام
کلوچه دانِ مسی ساید

دوباره سفره نوروزی
به نقل و سبزه بیاراید

کنار خانه تکانی، دل
زهرچه دغدغه پیراید

زمانِ غصه و ماتم نیست
بهــــــار دارد مـی آیــــــد

***

 ۵۴۱. پرسـش و پاسخ

یکی از خوانندگانِ این یادداشت ها از من پرسیده است که؛ "چرا در یادداشت شماره ۵٣٣. دوره ما دوره ترجمه است، ناگهان در سطر آخر به سراغِ موضوعِ جهانی شدن رفته اید؟ من ربطِ بین این دو موضوع را پیدا نکردم.".مرادِ این دوست، این جمله ی پایانی آن یادداشت است؛

"در روزگاری که تبِ جهانی شدن در میان نویسندگان و هنرمندان ایرانی بالا گرفته است، اشاره به اهمیتِ جهانی کردن ذهنیت و فرهنگ ایرانی، نشانی از دانایی و روشنفکری زمانمند است."

با آنکه پاسخ آن خواننده ی نکته بین را با ایمیل برایشان فرستادم، اما گمان می کنم که پیوندِ میان ترجمه و گفتمانِ جهانی شدن، ارزش آن را دارد که در یادداشتی به آن بپردازم. برای من آنچه این دو گفتمان را بهم پیوند می دهد، پدیده ای بنام "تمدن و فرهنگ غربی" ست. هم ترجمه با این پدیده سروکار دارد و هم آرمانِ جهانی شدن، زیرا که هردو، راه هایی برای نزدیک شدن به فرهنگ و تمدن غرب و آشنایی با آن و نیز شناسایی آن و درگیر شدن با آن هستند.

پیش پندار و پیشداوری آن که ترجمه را راهی برای دریافت و شناختِ تمدن و فرهنگ غربی برمی گزیند، این است که اکنون که ما - خواسته و یا ناخواسته – بسیاری از راه ها و رسم ها و شیوه های زیستِ غربی را پذیرفته ایم و آن ها را بهتر و برتر از آنچه خود داشته بوده ایم، یافته ایم و اکنون ظاهر خود را چون غربیان می پوشانیم و می آراییم و زیستگاه های خود را به سبک آنان ساخته ایم و پرداخته ایم، بناگزیر باید از آن فرهنگ و تمدن، شناختِ بیشتری داشته باشیم. یکی از راه های این شناخت، ترجمه است. این کار تاکنون بدلخواه ما انجام نشده است. یعنی که ترجمه نیز مانند دیگر پدیده های فرهنگِ غربی، نه در راستای سودِ ملی ما، که ورودی بلبشو و ناسامانمند داشته است. اکنون ما در بزنگاهی از تاریخ زندگی می کنیم که ترجمه آثار پایه ای در یسیاری از زمینه ها می تواند ما را با سود و زیان خود آشنا کند و نیز در ستیز با واپسگرایی یاری دهد. از این چشم انداز، ترجمه، یکی از بنیادی ترین کوشش های زمانمندِ فرهنگی ست.

اما پسزمینه ذهنی کسی که در کشوری مانندِ ایران به جهانی شدن می اندیشد و در چند و چون و چرایی آن درنگ می کند، از آنچه در بالا نوشتم بی خبر است. چنان کسی از چشم انداز غریزی خود – بی خبر از تاریخ و سیاست و رنسانس و انقلاب صنعتی و تقسیم جهان به بلوک های چپ و راست و شرق و غرب و امپریالیسم و کلونیالیسم و بنیادهای سیاسی، اقتصادی و صنعتی جهانِ مدرن – می پندارد که او نیز در جهانِ کنونی، سخنی برای گفتن دارد. این چشم انداز عامیانه و پیرامونی ست. احمدی نژاد، نماد روشنی از چنین انسانی ست که خواستارِ مدیریت جهان با شیوه ولایی بود! چنین نگاهی، حتی زمانی که از سوی درس خوانده های شهرنشین نیز بیان می شود، آب و رنگی از خود خُردبینی دارد. شاعری و نویسنده ای که در هوای جهانی شدن می سوز و می سازد و به آرزوی آن قالب تهی می کند، زبان و فرهنگ و خوانندگان همزبان خود را آدم حساب نمی کند و از بنیادهای غربی مُهر تایید می خواهد.

این گونه است که من نویسنده ای را که برگرداندنِ آثار مدرن بزبان خود را نیازِ زمانه می پندارد، دانا و روشنفکرِ هنگام شناس می دانم و کار او را رویاروی کسی که در پی جهانی شدن است می انگارم.   

***

 ۵۴۲. کفــتار درمانی!

آمد اما در نگاهـش مـهر انسـانی نبـــود
آمد اما آن که می گفتند و می دانی نبود

گفته بودندش، چه حالی داری اکنون، گفته بود؛
"هیـــــــچ". پیدا بود، او چیزیـش ایـرانی نبـود

پیش تر زان کو بیاید، کس نمی دانست، کیست
هیــچ کـس آگــاه از آن غـول بیــابانی نبــود

تا که آمد، هر امید و آرمان از ما گریخت
زندگی زان پس بجز سر در گریبانی نبود

آمد و گفت؛ آنچه می باید بَشه، باید بَشه
بعد از آن در مملکت جز تغزیت خوانی نبود

ناکس اول گفت؛ "برق و گاز مجانی"، ولی
جزو لیست اش برق و نفت و گاز مجانی نبود

گفت از آزادی و استقلال و جمهوری، ولیک
حاصل اش جز جنگ و خونریزی و ویرانی نبود

بوق بود و باد می کردندش اندر، مردگان
بیق بود و در جهان آدمی، آنی نبود

انبیا و اولیا بودند اکنون جای خود
گرنبود آن بلبشو، گر آن مسلمانی نبود

ای دریغا، ای دریغا، کی چنین می شد که شد
گر به گیتی، خر به این فت و فراوانی نبود

آن چه با ما کرد آن کفتارِ پیرِ بی پدر
در حقیقت هیچ جز کفــتار درمانی نبود

........................................
کفتار درمانی بروزنِ گفتاردرمانی.


 

یـادداشـت های شـــــبانه: (81)
www.akhbar-rooz.com


نوشته های دیگر:
www.tribunezamaneh.com


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست