سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

بی تکاپو هم نتوان زیست
یک سال از جاودانگی بابک پاکزاد گذشت


خسرو صادقی بروجنی


• شک ندارم زادروز بابک نیز اگر دهه‌ای زودهنگام‌تر بود، اگر نوجوانی و جوانی‌اش را نه در گردابِ انفعالِ از پسِ سرکوبِ دوران، که در شور انقلابی و عصر سازماندهی و تشکل طی کرده بود، امروز نامش در این کتاب، کنار نام «جزنی‌ها»، «پویان‌ها» و «اشرف‌ها» بود. چرا که شور و شعورِ طبقاتی‌اش، انگیزه‌اش و قلبش که برای زحمتکشان می‌تپید، هماره و همه جا این جان‌های شیفته را تداعی می‌کرد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۲۰ بهمن ۱٣۹۶ -  ۹ فوريه ۲۰۱٨



غروب جمعه همچنان دلگیر است و هر کس به فراخور خود سعی می‌کند به گونه‌ای این دلگیری را جبران کند. دیدنِ فیلمی، خواندنِ کتابی، گپ با دوستی، رفیقی، یاری یا هر چیز دیگر. من نیز به عادت همیشگی، عصر جمعه را با خواندن کتاب طی می‌کنم. اما نه کتاب‌های تحلیلی و پیچیده که نیاز به ممارست فکری زیاد دارد. اغلب آثار ادبی یا تاریخی که بیشتر انگیزه بخش و شورانگیز هستند و می‌توانند از عمر هزار ساله غروب جمعه بکاهند.
آن روز کتاب تازه انتشاری را می‌خواندم. «راهی دیگر» (۱)، (بود و باش چریکهای فدایی خلق)، مجموعه‌ای تحقیقی که پرداختن به حوزه‌های مختلف شعر، ادبیات، سینما، تئا‌تر و تأثیر پذیری آن‌ها از مبارزه مسلحانه‌ی پیش از بهمن ۵۷، آن را جذاب و خواندنش را دلنشین می‌کند، جذابینی که که کاملاً برای یک غروب دلگیر جمعه مناسب است. بیان شورِ و انگیزه مبارزینی از جان گذشته.
«راه دیگر» عنوان اصلی این اثر است. نامی که به گفته گرداورندگان کتاب، برگرفته از عنوان شعری است سروده‌ی «رابرت فراست»، که «نسیم خاکسار» و دیگر رفقایش، دهه ۵۰ در زندان اوین ترجمه کرد‌ند:
«دو راه از یکدیگر جدا می‌شدند، در جنگلی کهربایی،
و افسوس نمی‌توانستم بپیمایم هر دو را
تک رهرویی بودم، ایستاده بر سر دو راه
و چشم دوختم بر یکی، تا جایی که می‌توانستم
تا آنجا که راه در خم بوته‌ها گم شد... »
«شعر درباره خاطره عاطفی و متفکرانه شاعری است از روزی که در جنگلی راه می‌رفت و برابرش دو راه پدیدار شد و او مانده بود کدامین را برگزیند برای ادامه راه. شاعر بعد از اندیشیدن زیاد و غلبه بر تردید‌هایش، در ‌‌نهایت جاده‌ای را بر می‌گزیند که هنوز عابری بر خاک آن پا نکوبیده بود و یا رهروانی اندک برای قدم زدن آن را برگزیده بودند.... روایت نسلی که می‌خواست راه دیگری را برای مبارزه برگزیند».
این شعر اما مرا یاد شعر دیگری انداخت. شعری در کتاب جیبی کهنه‌ای با ورق‌های کاهی. گزیده‌ای از اشعار نو در کتابخانه پدرم که در نوجوانی خوانده بودم و هنوز در ذهنم مانده است. «زندگی کوهیست، قله این کوه را تسخیر نتوان کرد».
در همین اندیشه بودم و اندک زمانی گذشت تا اعلان بزرگداشت مراسم بابک منتشر شد. مکان اما خاطره انگیز بود: «نشر هنوز». اولین و آخرین باری که در این مکان آمده بودم مربوط بود به جلسه‌ای در مورد «زندگی و مرگ صمد بهرنگی»، با سخنرانی «سوسن شریعتی» و همراهِ همیشگی‌ام در این این گونه جلسات، بابک عزیز. سخنران در این جلسه از «درک حضور دیگری» گفت و قابل پیش بینی بود که بابک، با درک حضور انسان در جهان طبقاتی، از کودکان اعماق بگوید و «دیگری»‌ای که نباید درکش کرد که باید با او جنگید.
القصه، در همین حال و هوا، دوستی تماس گرفت تا مطلبی را برای یک سالگیِ جاودانگیِ بابک آماده کنم. چه می‌توانستم بگویم؟، آیا سال گذشته همه‌یِ گفتنی‌ها را گفته بود؟ چه بگویم که تکرار مکررات نباشد و حضورم مصداق «خالی نبودن عریضه» نیز. این همه، سوالاتی بود که از ذهنم گذشت.
فکر می‌کردم به بابک. به روز تولدش، همزمان با سالروز میلاد خسرو گلسرخی، «... ما بی‌چرا زنده گانیم، آنان به چرا مرگ خود آگاهانند» (٣) و روز مرگش. «۱۴ بهمن»، همزمان با سالروز قتل دکتر تقی ارانی در زندان رضاخانی، «تو نمی‌دانی مردن، وقتی که انسان مرگ را شکست داده است، چه زندگی ست!» (۲)، فکر می‌کردم به کتابی که خوانده بودم، «راه دیگر»ی که عده‌ای انتخاب کردند، تاوانش را دادند و جاودانه شدند، شک ندارم زادروز بابک نیز اگر دهه‌ای زودهنگام‌تر بود، اگر نوجوانی و جوانی‌اش را نه در گردابِ انفعالِ از پسِ سرکوبِ دوران، که در شور انقلابی و عصر سازماندهی و تشکل طی کرده بود، امروز نامش در این کتاب، کنار نام «جزنی‌ها»، «پویان‌ها» و «اشرف‌ها» بود. چرا که شور و شعورِ طبقاتی‌اش، انگیزه‌اش و قلبش که برای زحمتکشان می‌تپید، هماره و همه جا این جان‌های شیفته را تداعی می‌کرد.
با ژست‌های توخالی محافل و «پسا» ‌های رنگارنگشان همراهی نمی‌کرد. آنچه را که درست می‌پنداشت بیان می‌کرد، از حقِ زحمتکشان برای برخورداری از آموزش و بهداشت رایگان گرفته، تا حق کار و معیشتی در شأن مقام انسان. روزنامه نگار و مترجمی چند بعدی بود که هنر اصیل را هنری پرمعنا و متعهد به رهایی انسان می‌دانست، نه تفننی پوچ و تصنعی، یا ابزاری برای پول شوییِ فرادستان و گالری‌داران ظاهرالصلاح.
با بیان دلنشین خود، جستجوگر «Agent of Change» یا‌‌‌ همان عاملان تغییر اجتماعی بود و در هر جلسه، محفل و گردهمایی، سخنرانانی را افشا می‌کرد که جهان را «تفسیر» می‌کنند، پلشتی‌هایش را می‌گویند، اما برای «تغییر» آن بدیلی ندارند، به بهانه‌یِ دموکراسی، «سازماندهی» را بی بها می‌کنند، و نمی‌دانند که «سلاح نقد» نمی‌تواند جایگزین «نقد سلاح» شود و نیروی مادی فقط با نیروی مادی بر می‌افتد.
شاید هم می‌دانند و نمی‌خواهند باور کنند که نظریه، تئوری و اندیشیدن، زمانی بر ذهن و قلب مردم تأثیرگذار است که سفسطه بازی را افشا کند و این مهم زمانی عملی است که رادیکال باشد. رادیکال بودن به مفهوم لمس کردن ریشه واقعیت‌ها. و بابک این چنین بود، رادیکال به معنای درستِ کلمه، بی‌هیچ تعارف و ملاحظه.

زندگی کوهیست
قله‌یِ این کوه را تسخیر نتوان کرد
ما همه آن کوه پیمایانِ مشتاقیم
لیکن‌ای افسوس!
راه ناهموار را تدبیر نتوان کرد!
زندگی کوهیست
راه پر پیچ و خم این کوه را کمتر کسی داند
ای بسا رهرو که در این پیچ و خم‌ها گم شد، از ره ماند
خیرگی را بین که ما را در چه راهی پیش می‌راند!
زندگی کوهیست
در دل این کوه جا دارد هزاران چشمه‌یِ سرشار
لیک ما از تشنه کامی جان به لب داریم
بی‌خبر از چشمه‌ها پا در رهی دشوار و ناهموار!
زندگی کوهیست
قله‌یِ این کوه را تسخیر نتوان کرد
لیک در این پیچ و خم‌ها
بی‌تکاپو هم نتوان زیست... (۴)

پی نوشت:
۱- راهی دیگر، (بود و باش چریکهای فدایی خلق ایران)، تورج اتابکی و ناصر مهاجر، نشر نقطه، فرانسه، ۱٣۹۶
۲- بخشی از شعر «قصیده‌ای برای انسان ماه بهمن»، برای تقی ارانی، احمد شاملو.
٣- بخشی از شعر «شکاف»، برای خسرو گلسرخی، احمد شاملو.
۴- شعر «تکاپو» سروده عباس سرمدی.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست