هفت بیانیه و یک یادداشت
علی عبدالرضایی
•
تا به امروز غرب از آمریکا گرفته تا انگلیس و اتحادیهی اروپا، تمام امکانات ژورنالیستیش را به اصلاحطلبها بخشیده چون آنها را به اشتباه، تنها اپوزیسیون نظام میدانستند، ولی امروز با این جنبشی که رخ داده، مردم اصلاحطلبان را بدل به بخشی از بدنهی نظام کردند و نشان دادند که دیگر اعتقادی به آنها ندارند. این خود یک پیروزی بزرگ است
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۱۴ دی ۱٣۹۶ -
۴ ژانويه ۲۰۱٨
متن زیر شامل هفت بیانیه صوتی علی عبدالرضایی است که طی شش روز اخیر در تلگرام و فضای نت منتشر شده است و دست اندر کاران وبسایت کالج آنها را پیاده کرده اند. متن یادداشتی از او نیز بعد از بیانیه چهارم درباره محقق کرکی طراح تز ولایت فقیه آمده است.
خطاب به نسل خیابانهای امروز (بیانیهی اول)
انگار طی چند روز اخیر، همه دست بهکار شدهاند تا دلِ مردم را خالی کنند و آنها را بترسانند. من هم قصد سخنرانی ندارم فقط میخواهم با بیان نکاتی، بلایی را که بر سر نسل من آمد و طی آن عدهی زیادی قربانی شدند، دوباره اتفاق نیفتد. چون که میبینم بعد از گذشت حدود چهل سال از انقلاب ایران، برای اولین بار است که یک حرکت جمعی و شعوری توسط مردم و مخصوصن طبقهی فرودست کارگردانی میشود. من از دور و نزدیک، شاهد چهار اعتراض عمومی در بیست سال گذشته بودم، یعنی از سال ۷۶ تا به امروز.
اولی دوم خرداد است که در آن همهی چپها مثل انقلاب ۵۷، دل به کارستان یک ملا بستند و خاتمی را مانند خمینی ساپورت کردند که نتیجهاش، حوادثی مانند قتلهای زنجیرهای بود. آن تجربه باعث شد نسل من، به یک بلوغ سیاسی برسد. بعد هم فاجعهی کوی دانشگاه در سال ۷۸ رخ داد که اثبات کرد همیشه در ایران، یک عده مدام روی خونِ مردم معامله میکنند. همین باعث شد از ایران خارج شوم. بعد از آن شاهد شکلگیری جنبشِ سبز بودم آن هم در حجم بسیار و باورنکردنی. دوباره همان جناح اصلاحطلب یعنی دوم خردادیها، قیام مردم را فروختند چون شعارهایشان باعث تقویت ایدئولوژی رژیم مذهبی ایران میشد و لیدرهای جنبش یعنی میرحسین و کروبی همزمان با قتلعام ملت، سنگِ خمینی را به سینه میزدند و به خدا و اللهاکبر گفتن بر پشتبامها پناه برده بودند. در ابتدا قرار بود قیام علیه فرهنگ نخنمای دینی، متافیزیکی و مقدسنمایی باشد، اما جنبش با انتخاب شعارهایی اشتباه و از جنس اسلامِ سیاسی، از مسیر درست منحرف شد. به عبارت بهتر، آنها میخواستند که با اللهاکبر به جنگ الله اکبر بروند. در همان زمان، سه کتاب به نام «ترور»، «زخم باز» و «دوربین مخفی» دربارهی جنبش سبز نوشتم و در تکتک شعرها از هرزگی شعارها گفتم. شعار هر جنبش درواقع ویترین و نمایهی خواستهای آن جنبش است. در چهار دههی اخیر، برای نخستینبار است که شعارهای مردم با خواستهای سیاسی و اجتماعیشان اینهمانی دارد یعنی مردم سرخود رهبر شدهاند. بنابراین قیام چند روز اخیر تجربهی جدیدی بود و من برخلاف تمام تحلیلهای بندِتنبانی اصلاحطلبان و بیبیسی و صدای آمریکا که دارند مینالند و میخواهند توده را مأیوس کنند، فکر نمیکنم این قیام بینتیجه باشد و نتایج و فوایدش در همین چند روزِ کوتاه بیشتر از هر جنبشی بوده است. اگر حتا این خیزش مردمی موفقیتآمیز نباشد و سرکوب شود و بعد از آن تغییر بزرگی اتفاق نیفتد، حداقل فایدهاش این است که مردم فهمیدند دیگر نیازی به رهبر دلال ندارند و خودشان جلوتر و رادیکالتر از همه عمل میکنند و خوب میدانند چه شعاری را علیه چه کسی و کجا بدهند. در این میان، اصلاحطلبها خودشان را بهطور کامل عقب کشیدند و به نوعی در برابر قیام صفبندی کردند. این دستآورد بسیار بزرگیست. حال دیگر اصلاحطلبان نمیتوانند سرِ خونِ مردم با خامنهای و هستهی نظام معامله کنند و سهم بخواهند. درواقع مردم، ستونِ پنجم نظام را کنار زدند. حالا همه خوب میدانند که خاتمی و خامنهای، دو کپی متفاوت از محقق کَرکیاند و به تنها چیزی هم که فکر نمیکنند، اسلامِ سیاسیست. پانصد سال پیش، ملایی از لبنان میآید و سمت و سوی تشیّع را تغییر میدهد. یعنی از شاهاسماعیل صفوی تا پایان حکومت محمدرضاشاه پهلوی، علمای تشیع که نوادگان و شاگردان خلفای جبلعاملی بودند، فقط به ده درصد از خواستههایشان رسیدند. اما انقلاب ۵۷ باعث شد طی این چند دهه، بتوانند نود درصد پروژههاشان را اجرایی کنند. حال دستشان رو و چهرهی واقعیشان مشخص شده. اینروزها اصلاحطلبها نگرانند که اعتراضات، کور است و به جایی نمیرسد و بهزودی سرکوب خواهد شد و حداقل آزادیها نیز از بین میرود. درصورتی که این حداقل آزادی فقط برای خودشان وجود دارد، نه مردم. یعنی در نهایت خودخواهی فقط تنِ خودشان را میخارانند. خواستهای سیاسی دومخردادیها مثل جناح مقابلشان یعنی اصولگرایان، همان قدر بربری و تاتاریست. تا به امروز غرب از آمریکا گرفته تا انگلیس و اتحادیهی اروپا، تمام امکانات ژورنالیستیش را به اصلاحطلبها بخشیده چون آنها را به اشتباه، تنها اپوزیسیون نظام میدانستند، ولی امروز با این جنبشی که رخ داده، مردم اصلاحطلبان را بدل به بخشی از بدنهی نظام کردند و نشان دادند که دیگر اعتقادی به آنها ندارند. این خود یک پیروزی بزرگ است. حتا اگر ما تلفات زیادی هم دهیم، آنها از این به بعد ناگریزند سیاستهای خود را عوض کنند. مثلن دیگر پولِ مفت در جیب جناح اصلاحطلب نمیرود یا دائمن هر لحظه در بیبیسی چهرهی منفور کسی مانند اکبر گنجی را نمیبینید یا صدای آمریکا مدام سراغ بعضی از مخالفخوانهای بزکی و بیسوادش نمیرود. مسألهی مهم دیگری که لو رفته، ماهیت تحلیلگرهای سیاسیست. آنهایی که تا دیروز خودشان را رادیکال میدانستند، حال جور دیگری حرف میزنند. چگونه ممکن است یک تحلیلگر رادیکال معتقد باشد که مردم دارند در خیابانها زیادهروی میکنند؟ چطور ششماه پیش، دَم از شعور مردم میزدند که پای صندوق رفتند و به روحانی رای دادند اما حالا معتقدند مردم از شعور سیاسی برخوردار نیستند و اشتباه میکنند؟ چگونه میخواهند با این تضاد فکری و نظریشان کنار بیایند؟ همیشه وقتی که کار یک دیکتاتور به آخر میرسد و مردم عرصه را به دست میگیرند، جناحهای کذایی سیاسی به هم مشکوک شده و فضایی از تردید بینشان ایجاد میشود. دقیقن همین تشتت در سال ۵۷ رخ داد؛ شاه به انگلیس و احزاب به یکدیگر مشکوک بودند اما مردم کار خودشان را کردند. تا اینکه دوباره باز همان اشتباه بزرگ که در مشروطه هم سابقه داشت، رخ داد و به لیدرخمینی اعتماد کردند. در نتیجه همهچیز را باختند پس وجود رهبر در جنبشهای ایرانی یعنی شکست و معامله و حراج خون مردم. نگران چه هستید؟ میخواهید رهبر داشته باشید؟ من نمیدانم آنها که نگران شکست قیام مردماند، دغدغهی اصلیشان چیست؟ دلواپس از دسترفتن چه چیز خوبی هستند؟ هر ساله دهها هزار نخبه از ایران فرار میکنند و هرگز باز نمیگردند، پس اگر تفکر ملی داشته باشیم، درمییابیم که هر ساله دهها هزار کشته و قربانی داریم. حالا آقایان نگرانند که صد نفر جوان ممکن است در این قیام کشته شوند. هر قیامی مثل قمار است پس یک قمارباز باید همیشه آمادگی باخت را هم داشته باشد وگرنه برای همیشه نابود میشود. چطور توقع دارید با حکومت بربرها بدون تلفات مقابله کرد؟ مگر ممکن است؟
جنس این قیام تقریبن در تاریخ جنبشهای ایرانی بیمثال است چون شعوریست و مردم لااقل میدانند چهچیزی را نمیخواهند و درست و دقیق نشانهگیری کردهاند. میبینیم که مردم در همهی شهرها جلوتر از لیدرهای سنتی سیاسی عمل کردهاند و تمام مرزبندیهای سابق را بههم زدهاند. در همین روزها چند اتفاق بزرگ، جسورانه و شعوری افتاد؛ یکی همان خانمیست که دقیقن در وسط میدان انقلاب روسریش را پرچم کرد و با آن پرفومنسِ عجیب، شکوهِ تنهایی زن ایرانی را به اکران گذاشت. این زن اگر «رُزا پارک» نیست، پس کیست؟ من فقط دربارهی نوع ایستادن این خانم میتوانم ساعتها صحبت کنم. یا به نوع گارد آن زن که جلوی پاسدارها سینه سپر میکند و «مرگ بر خامنهای» را فریاد میزند، دقیق شوید. لیدر و رهبر همین دو زن هستند. در جنبش سبز، عملگر فقط طبقهی متوسط بود و بهخاطر ماهیت محافظهکارش، نمیخواست حداقل امکاناتش را از دست بدهد، به همین خاطر ادای گاندی را در میآورد. جنبش گاندیوار وقتی ثمربخش است که طرف مقابل شما بربر، تاتار، ملا و مادرسیّد نباشد. طبیعیست که چنین کسانی در تقابل با هر جنبشی دست به قتلعام بزنند. اگر جنبش سبز در تهران و چند مرکز استان اتفاق افتاد، اما حالا میبینیم که شهرهای کوچکی مثل درود، نیشابور، ایذه، قهدریجان و… کولاک کردند. وقتی قیام اینچنین سراسری شود، دیگر حکومت قادر به کنترل همهجانبهی خیزش مردم نیست. مگر اینکه مردم بازهم فریب اصلاحطلبها را بخورند و بدون هیچ نتیجهای قیامشان بر باد رود. این جنبش چندروزه باعث شد نقاب چگوآراهای سابق برداشته شود و زیر آن، ریش و پشم جماعت مادرسیّد را ببینیم که لو رفته. اجازه ندهید قیامتان را مُشتی دلّال و ژورنالیستِ سیاسی بفروشند. در حال حاضر، همه در حال تعیین نرخ هستند. وقتی پول به حسابشان واریز شود، اکبرهای گنجی دوباره تغییر جنسیت میدهند. نگذارید دلِ شما را خالی کنند. همهچیز دارد درست و شعوری اتفاق میافتد، به نظر من تا اینجا حرکتتان عالی بود، درود برشما.
لینک بیانیه اول در سایت یوتیوب
https://www.youtube.com/watch?v=P6tPQZuzTws
ماهیت آنارشیستی تظاهرات سراسری ایران و ویژگی ریزومی آن (بیانیهی دوم)
برای یک معلم چیزی سختتر از این نیست که شاگردش دستگیر شود و به چنگ قوم تاتار و بربر بیفتد، من اما خوشحالم چون هزینهای که دارد میدهد، موثر است و جانفشانیاش بهکار تاریخ میآید. من به این قیام اعتقاد دارم و حتی بهگونهای به آن حسادت میکنم. نکتهی مهم این انقلاب سراسری، ماهیت بیرهبری یا به تعبیری آنارشیستی این قیام است و چون دیگر مرکزیت مشخصی وجود ندارد، هر کس میتواند پیشنهاد بدهد. پس اینطور نیست که اگر من پیشنهادی میدهم، خودم را در مقام یک لیدر بدانم، حتی لیدر یک گروه کوچک، زیرا کسی من را انتخاب نکردهست. اما چون مرتبن بهطور خصوصی از من سوال میپرسند و راهکار میخواهند، من هم نظرات خودم را میدهم تا شاید افرادی که کمیتههایی برای سازماندهی اعتراضات دارند، بتوانند از آنها استفاده کنند. درواقع میخواهم با زبانی ساده به شرایطی که الان در آن قرار گرفتهایم، بپردازم. ما منتقدان و روشنفکرانی داریم که بخشی از ترس خودشان را پشتِ تحلیلهای اصلاحطلبان مخفی میکنند، پس منتقدان اصلی خود اصلاحطلبهایی هستند که در بدنهی حکومت مَسکن دارند. مردم از نظر آنها، گلهای گیج هستند که هر چهار سال باید پای صندوق رای بیایند و شیر بدهند و بعد لالمانی بگیرند و ماما نکنند. این سیکل هر چهار سال تکرار میشود و ازین طریق، شیرهی جان ملت را پای صندوقهای رأی، میدوشند. اما اینبار واقعن خوشحالم، چون که این قیام، چهرهی کریه و زشت و واقعی خیلی از این بهاصطلاح آزادیخواهان اصلاحطلب را نمایان کرده. حالا دیگر مشخص شده که اینها، هیچ درکی از فقر و نداری و رنجی که توده میکشد، ندارند. آنها این جنبش را آشوب میدانند، زیرا دیگر کسی حاضر نیست جای بغض و فریاد خشم خود، دعا کند و در شعارهایش دستبهدامان خدا شود و «یا حسین میر حسین» بگوید. حالا دیگر کسی سمت اللهاکبر و خدایِ جبارِ اسلام نمیرود. اصلاحطلبها صحنهی اعتصاب و تظاهرات را صحن مسجد میخواهند. پس مردم حتمن باید از آقایان عمامهبهسر و مادرسیدِ اصطلاحطلبی مثل محمد خاتمی عذرخواهی کنند که بیاذن و اجازهشان در خیابانها شعار مندرآوردی دادند و دردشان را فریاد زدند. به همین دلیل است که شاکیاند، زیرا دیگر سیّدیشان را از دست داده و دیگر کنشگر نیستند و خصلت لیدریشان را ازدسترفته میبینند. بین تمام شعارهای مدرنی که مردم در خیابانها میدهند، آقایان گیر دادهاند به «رضا شاه روحت شاد» و حسابی به تِریج قبایشان برخورده؛ درحالیکه مشخصست مردم با طرح این شعار، اصلاحطلبها و رأسِ حکومت را تحقیر و اعلام کردهاند که شماها بهمراتب از رضا شاه، چکمهپوشترید. شک ندارم که حالا تن و بدن محقق کَرکی در گور میلرزد و مردم چنان از خجالت خامنهای درآمدهاند که هیچجوری نمیتوان تطهیرش کرد. کاش اینکار را با خمینی هم بکنند تا تئوری ولایت مطلقهی فقیهِ محقق کَرکی بهطور کامل نابود شود. اتفاق بزرگ دیگری که افتاده اینست که مردم موفق شدهاند ۹ دی را که تا دیروز متعلق به حکومت و ساندیسخورهایش بود، بدل به روز ملی اعتراض کنند و آنرا بهنام تودهی واقعی سند زنند. حال اگر حتی انقلاب مردم شکست بخورد، دیگر صدا و سیما نمیتواند مدام از ۹ دی دَم بزند و آنرا حماسهای بزرگ بنامد. خیلیها بهدنبال دلایل این قیام و اقدام برای براندازیاند. بهنظر من بلاهتِ سیاسی رژیم، تنها دلیل ترکیدن بغض و بمب خشم مردمست. دیکتاتور خامنهای با تمامیتخواهی، تمام مجراهای تغییر را به روی مردم بسته است. در واقع خودِ خامنهای و سپاه و قدرت کنشگر حکومت، باعث این انفجار شده، زیرا دیگر برای مردم راهی باقی نگذاشتهاند و امیدی به تغییر نیست. ممکن است تظاهرات در مشهد با طرح و توطئهی سپاه علیه دولت روحانی صورت گرفته باشد، اما دیدیم که کمتر از یک روز، کنترل قیام از دستشان خارج شد. حال همهچیز بهدست خودِ مردم افتاده و شعارها کاملن ساختارشکن شدهاند، طوریکه حتی از شاه نام میبرند اما پایِ سران در حصر جنبش سبز را پیش نمیکشند. این امر نشان میدهد که مردم از هرچه بویِ اسلام سیاسی دارد، متنفرند. حالا دو جناح راست و چپ (اصولگرا و اصلاحطلب) مجبورند که در یک صف بایستند، کمااینکه دارند دائمن ضدِّ این قیام مینویسند. خیلی خوبست که برای اولینبار در تاریخ ما، هدایتِ قیام بهعهدهی خودِ مردم افتاده و همین باعث شده که طی یکروز، جنبش از یکی دو شهر حاشیهای به تمام کشور سرایت کند. حال در خیابان یک صدای تنها اما قدرتمند داریم که از آنِ مردم است. زیبایی قیام فرودستان در این است که مطلقن ربطی به دین و ایدئولوژی منحطش ندارد و خبری از ردّ پای اسلام سیاسی در آن نیست. ضمنن این برای اولینبارست که اعتراض از حاشیه وارد میدان شده، یعنی برخلاف جنبشهای قبلی که از کلانشهرها آغاز میشد، این بار مردم در نیشابور و مشهد استارت زدند تا اینکه این حرکت وارد بقیهی شهرها شد و الان به طور کامل به تهران رسیده است. یعنی اول طبقهی فرودست اعتراض کردند و سپس دانشجویان وارد میدان شدند. اگر بخواهیم از این زاویه به جنبش نگاه کنیم، میتوانیم تحلیلهای جذابی ارائه دهیم. البته عدهی دیگری نگران سرکوب و قتل عام مردم هستند. به نظر من این نگرانی به طور کامل بیجاست، زیرا بهخاطر خرابکاری رژیم در خاورمیانه، اکنون تمام جهان چشم شده، به ایران نگاه میکند و جماعت مادرسیّد هم ترسوتر از آناند که جلوی دوربین جهانی دست به قتلعام بزنند. حالا وقت آن شده که این نهال دو سه روزه را که خوب قد علم کرده، از داخل و خارج خوب تغذیه کنیم تا نخشکد و از بین نرود. با تمام این مقدمه، نکتهی عجیب برایم این است که چطور برخی از اصلاحطلبها که از رفتارهای اخیر روحانی شاکی بودند، دوباره به صف روحانی و دولت پیوستند! یعنی بهجای اینکه به قیام مردم بپیوندند، جانبِ قدرت را گرفتند. مگر تا همین چند روز پیش اعلام نمیکردند که دیگر هیچ کورسوی امیدی در کار نیست، پس واقعن الان که با خیزش مردم مخالفت میکنند، چه راهکاری برایشان دارند!؟ جز اینست که هنوز میخواهند مردم را به سمت حکومت سوق دهند تا مطیع دیکتاتور باشند؟ نکند باز به انتخابات بعدی دل بستهاند!؟ از سال ۷۶ تابهحال لااقل دوازده سال بخش اجرایی را در دست داشتند، آیا این زمان برای اصلاح کشور کافی نیست!؟ طی این مدت چه کار مثبتی انجام دادهاند و چه قدم درستی برای مردم برداشتهاند؟ به همین دلیل است که مردم از سران و لیدرهای سیاسیِ سابق سبقت گرفتهاند و از تحلیلگران مزدور آگاهترند، و به درستی دریافتهاند که محال است از صندوق رای معجزه بیرون بیاید. بیشک برای اینکه از قیام حمایت شود، باید چند کار مهم کنیم، یک اینکه برخی از سندیکاها و اصناف اعتصاب کنند، مثلن رانندگان شرکتهای اتوبوسرانی و حمل و نقل، چون هیچچیز نمیتواند به چهارچوب اداری حکومت به اندازهی سیستمِ ترانسپورت و ترابری ضربه بزند. بعد هم کارکنان شرکت نفت و سایر صنایع میتوانند وارد میدان شوند و دست به اعتصاب سراسری بزنند. البته اینها همه پیشنهاد هستند و ما در این مرحله ناگزیریم از هر اهرم فشاری استفاده کنیم. قبل از آن باید بررسی کنیم تا ببینیم قیام دو سه روزهی ما چه جایگاهی دارد. ما الان در مرحلهای هستیم که با روشنگری میتوانیم این اعتراض را بدل به یک انقلاب واقعی کنیم. پس باید تمام راهکارهایی را که میتواند کمرِ نظام را بشکند، بررسی کنیم. باید هرچه زودتر کمیتههای مبارزاتیِ محلی در شهرها و حتی روستاها را تشکیل دهیم که اگر موفق به چنین کاری شویم، دیگر محال است مردم به سوی حکومت برگردند و دست از مخالفت با دیکتاتوری بردارند؛ حتی اگر معترضین سرکوب شوند. زیرا بعد از سرکوب، کار پارتیزانی را شروع خواهیم کرد، البته این در صورتیست که روشنگری به شیوهی صحیحی اجرا شود یعنی آحاد ملت، حکومتیها را بیگانه فرض کنند. واقعیت هم همین است که اینها بیگانهاند و کشور را به نفع اهداف ایدئولوژیک خود به محاصره درآوردهاند؛ اهدافی مثل ولایت فقیه محقق کَرکی. نقطهی عطف و مهم قیام فرودستان، اینست که رهبر ندارد و ما با یک انقلاب آنارشیستی تمامعیار مواجهیم. به عبارت دیگر، لیدر و رهبری نداریم که اگر دستگیر شود، جنبش از کار بایستد. درواقع دیگر کروبی و میرحسینی وجود ندارد که اگر در حصرش کنند، همهچیز تمام شود. پس علیرغم این نظریه که عدم وجود رهبر، مانع تداوم و موفقیت قیام است، من اعتقاد دارم این امر، نقطهی قوت و قدرت ماست. چون ماشینِ انقلاب دیگر تکموتوره نیست تا اتاقهای فکر با سرکوب و انهدامش تمام سیستم را بخوابانند. پس حکومت با یک مارِ هزارسر طرف است، هر سری را بزند، سرهای دیگر قد علم میکنند. در حال حاضر، اتاقهای فکر سردرگماند و هیچ راهکاری برای برخورد با این قیام ندارند چون همهچیز یکباره رخ داده و لیدر و حزب هماهنگکنندهای در کار نیست. پس باید قبل از آنکه به راهکاری برسند، پیشدستی کرده، بجنبیم و کاملن رایزومی عمل کنیم.
لینک این بیانیه دوم در وبسایت یوتیوب
https://www.youtube.com/watch?v=xsk3ZNKn3yo
از فردا احتمال وقوع چه اتفاقاتی بیشتر است؟ (بیانیهی سوم)
پیامهای زیادی از شهرهای مختلف برایم ارسال شده است و دوستان از وضعیت حاکم در آنجا گزارش دادهاند. بعضی از گزارشها امیدوارکننده و باعث خوشحالیاند و بعضی باعث نگرانی! مثلن عناصری که از طرف حکومت بین مردم نفوذ میکنند تا با آنها وارد معامله شوند، منظورم احتمال کودتا یا حضور لوجستیک سپاه در خیابانهاست. من فکر میکنم که در شرایط حاضر بزرگترین دفاع، حمله است؛ زیرا حمله شوک بیشتری به حکومت وارد میکند. کدام یک از ما فکر میکرد که طی سه روز بتوانیم قیام یا جنبشی را اینگونه فراگیر کنیم؛ جنبشی که از دو شهر شروع شد و به کل کشور رسید. تا حد امکان باید سعی کنیم که این تظاهرات خیابانی، در تمام شهرهای کوچک و بزرگ و حتی روستاها اتفاق بیفتد. بیشک تا همین لحظه عناصر اطلاعاتی سپاه یا وزارت اطلاعات، پرشورترین عملگرایان و جوانان را شناسایی کردهاند و اگر حکومت و سپاه موفق به خانهنشین کردن مردم شوند، تسویهحساب فجیعی اتفاق خواهد افتاد. ممکن است دوباره از برخی اصلاحطلبان که هنوز محبوبیتی دارند، به عنوان واسطه استفاده کنند؛ یعنی با مردم وارد گفتوگو شوند، با آنها معامله کنند و وعدههایی نیز بدهند. مثل وعدهی آزادی تمام زندانیان سیاسی، بهبود وضعیت معیشتی، حل کردن معضل کار و مسکن یا اضافه کردن به مبلغ یارانه. این وعدهها جز برای فریب مردم نیست، زیرا حکومت برای عمل کردن به اینها قدرت مالی ندارد. هدف از طرح چنین حیلههایی، فرستادن مردم به خانه و خریدن زمان است، چون باید برای دستگیری فعالترین عملگرایان و جوانانی که در شهرهای مختلف شناسایی شدهاند، فرصتی داشته باشند. سرعت جنبش بالاست و سران تصمیم گیرندهی نظام کلافه شدهاند، زیرا آنها برای مقابله با مردم به قدر کافی نیرو ندارند. مسالهی مهم دیگری که در ابتدا نیز به آن اشاره کردم، برپایی و همهگیر شدن تظاهرات در تمام شهرهای کوچک و بزرگ و حتی روستاهاست. افراد عملگر و فعال در هر شهر، باید همتایان فعال خود را شناسایی کنند، با هم تشکیل گروه دهند و با مشورت و همفکری رویکردهای بهتری را وقت مبارزه اتخاذ کنند. در حال حاضر حکومت از هجوم مردم ترسیده است، اما دست به هر کاری میزند که این ترس را به مردم انتقال دهد؛ پس در وهلهی اول نباید دل به هیچ وعدهای خوش کنیم، چون حالا وقتش رسیده که از امثال “میرحسین موسوی”، “مهدی کروبی” یا “عبدالله نوری” (افرادی که کمی خوشنامترند) مایه بگذارند، فریب اینها را نخورید و باز با طناب امثال خاتمی در قعر چاه نروید. خطر دیگر این است که سپاه با تجهیزات سختافزاری و لوجستیک شروع به اشغال شهرها بکند و کودتایی اتفاق بیفتد و اگر کودتا شود، روند انقلاب به تاخیر میافتد و باز حکومت زمان میخرد که تسویهحساب کند. پس باید علیه حضور خیابانی و لوجستیک سپاه خلل ایجاد کرد، یعنی بهتر است سنگر (خیابانها) را ترک نکنیم، در اطراف میدانهای بزرگ شهر ترافیک ایجاد کنیم و این ترافیک حاصل نمیشود مگر اینکه ماشینهایمان را جای پارکینگ، در اطراف میدانهای بزرگ شهر بگذاریم تا مانع از حرکت لوجستیکی تانکها در داخل شهر، خیابانها و میدانهای بزرگ شویم. راه دیگر این است که در شعارها، بخشی از بدنهی ارتش، مثل نیروی هوایی را که معمولن قشری شعوری و تحصیلکردهاند، صدا بزنیم و بخواهیم که به قیام بپیوندند. در ضمن بهتر است که به بسیجیها زیاد حمله نکنیم، زیرا بسیجیها معمولن جوانانی فریب خوردهاند و اغلب از سر فقر به خاطر امکاناتی که سپاه در اختیارشان قرار میدهد به حکومت یا همان سپاه ملحق میشوند، میتوان با این دسته مهربانتر رفتار کرد یعنی نباید رفتاری را که با ماموران سپاه داریم با بسیجیها هم داشته باشیم. باید تا جایی که میتوانیم به این سمت (جنبش مردمی) اضافه کنیم، طوری که از افراد و قدرت جناح مقابل کاسته شود. مسالهی مهم دیگر که در دو بیانیهی قبلی هم به آن اشاره کردم، مسالهی اعتصاب است؛ گاردی که هنوز از آن استفاده نکردهایم. ما میتوانیم در ترانزیت خلل ایجاد کنیم، یعنی اگر اتوبوسرانی یا شرکت واحد تعطیل شود، سازمان تاکسیرانی و رانندههای قطار اعتصاب کنند و مترویی هم در کار نباشد، خیلی از ادارات، صنایع و کارخانجات نیز تعطیل شده و اینگونه خودِ حکومت فلج میشود. البته باید در مورد این گارد بیشتر روشنگری شود، مثلن میدانیم که سازمان اتوبوسرانی مشکلاتی دارد و اغلب لیدرهای اتوبوسرانی در ایران زندانی هستند، وقتش است که آنها نیز وارد عمل بشوند چرا که اگر ترانزیت دچار خلل شود، کسی فرصت سر کار رفتن، نخواهد داشت. خود مردم هم میتوانند اعتصاب کنند، اعتصاب حربهی بزرگیست که هنوز از آن استفاده نکردهایم. طی سیوهشت سال اخیر، حکومت سعی کرده بین قومیتهای ایرانی تفرقه ایجاد کند؛ طوری که عدهای از کوردها، بلوچها، اعراب خوزستان و آذربایجان خود را منفصل فرض میکنند. حالا وقت وارد شدن کوردها به میدان است، بلوچها مسلحاند، بختیاریها نیز اخیرن ایذه را تصرف کردهاند و درگیری مسلحانه آنجا اتفاق افتاده است، آنها هم اغلب مسلحاند و تیراندازی در آنجا کاملن دو طرفه بوده است. بهتر است این جنبش و حرکت مسلحانه را به اطراف مسجد سلیمان هم برسانیم، البته منظورم این نیست که وارد جنگی مسلحانه شویم؛ ولی در جاهایی ناگزیریم و طایفههایی مسلح داریم که میتوانند کمک زیادی بکنند. مثلن خوزستان میتواند بدل به قلب اعتراض شود، این وضعیت را کوردها هم دارند. ما ایرانی هستیم و حالا فرصتی ایجاد شده که همه یکپارچه شویم، همهی ما خواستههایی مشترک داریم و تحت ظلم هستیم و این فرصت مهمیست که بلوچها و حتی اهل سنت هم مثل بختیاریها دستبهکار شوند. راهکارهای مختلفی وجود دارد و لیدرها باید خوب فکر کنند، در این سیستم نمیتوانند سرِ جریان را قطع کنند زیرا رهبری وجود ندارد. هرکس که روشنفکرتر است و ایدهی خاصی دارد باید آن را از طریق مخاطبها و تریبونهایی که در اختیار دارد مطرح کند، چرا که دیگر وقت ترس نیست.
لینک بیانیه سوم در وبسایت یوتیوب
https://www.youtube.com/watch?v=TKUN6wOk3Rg
متاسفانه بیانیه چهارم هنوز پیاده نشده اما فایل صوتی آن در لینک زیر موجود است
تشکیل شوراهای مقاومت محلی و پارتیزان های ایرانبان ، بیانیه چهارم
https://www.youtube.com/watch?v=m6tAFvCClsU&t=212s
محقق کَرَکی و جمهوری مادرسیّدِ اسپاگتی و زبان عربی (سریال اول)
سالها پیش در فستیوال شعر پاریس با هم آشنا شده بودیم، چندی قبل خیلی اتفاقی در جلسهی شعر لمون پوئتری، دوباره هم را دیدیم و به اتفاق میزبانش که شاعری انگلیسی بود، دعوتشان کردم به خانهام برای قهوه و شعر و گپی مختصر! شعرهاشان را که خواندند من هم موبایلم را گذاشتم کنارشان تا چند شعر صوتی تازهام را بشنوند. احتمالن گرفت و گیرِ ذهنیشان از گهُگیجه هم فراتر رفته بود، برای همین تا دربارهی زیرساخت ذهنی شعرهام که اغلب اسلامگا بودند توضیح کوتاهی دادم، شاعر انگلیسی پرسید چرا ایرانیها جای اینکه مقابل آن حکومت بدوی مقاومت کنند خود نیز بدوی شدهاند؟ شاعر فرانسوی هم با اشارهی سر همان سوال را مال خود کرد و حالا هر دو منتظر پاسخ بودند. گفتم اشتباه نکنید! اگر بر مردم بریتانیا و فرانسه هم دیکتاتورهایی چون خمینی و خامنهای و تاتارهایی از این دست، چهل سال آزگار حکومت میکرد، مطمئن باشید که حالا اوضاعتان بهمراتب فجیعتر بود. فراموش نکنید که ایران تنها کشوریست که بعد از هجوم ...عرب، یعنی هزار و سیصد سال پیش اسلام آورد اما هرگز عربی نشد و برخلاف دیگر کشورها زبان و فرهنگ دیرسالش را حفظ کرد و اساسن بعدها همین زبان و قدرت فرهنگی، اسلام را دفرمه کرد و نام شیعه بدان داد تا کمکم بهطور کامل ایرانیزهاش کند، و اگر نبود خیانت ترکاسماعیل صفوی در قرن شانزدهی میلادی و دعوت نمیکرد از محقق کرکی جبلعاملی، حالا شیعه رنگی تمامن میترائیستی داشت و لندن هم احتمالن مثل رُم، مملو از آتشکده و معماری مانوی یا میترائیستی میشد.
نظریات محقق کرکی که اغلب او را به محقق ثانی میشناسند، تاثیری عمیق بر فقه اسلامی گذاشت و نظریه ولایت فقیه در واقع نتیجهی ریدمانِ فکری همین مادرسیّد لبنانیست که طرح او حالا بعد از پنج قرن دارد در ایران اجرا میشود. یکی از آرزوهای بزرگ کرکی و شاگردانش تخریب زبان فارسی و رسوم باستانی ایرانیان بود که هرگز به اجرا نرسیده بود تا اینکه سال پنجاهوهفت قدرت را بهطور کامل در دست گرفتند و حالا چهل سالست که شش میلیون مادرسیّد تحت فرماندهی دو سرمادرسیّد که از مستراحِ قم به حکومت و شیخالاسلامی رسیدند، دارند تلاش میکنند و با مقاومت ایرانیان روبهرویند!
اساسن تلاش پیگیر شیخ کرکی و دیگر علمای جبل عامل موجب شد که جامعهی ایران بعد از صفویه طبقاتیتر شود و سادات با القابی چون امیر، سید، شریف، میر و میرزا در اوج قرار بگیرند و از جایگاهی قدسی نیز برخوردار شوند. پس از ترکاسماعیل صفوی، ترکطهماسب که شیفتهی افکار و تعالیم محقق کرکی بود، بر تخت شاهی نشست و ملای جبلعاملی را نیز ملقّب به شیخالاسلام که بالاترین مقام دینی بود، کرد! متاسفانه بلاهت شاهِ ترک باعث شد که کرکیِ مادرسیّد از قدرت بالایی در حکومت صفوی برخوردار شود و جهت ایدئولوژیکِ تشیع را کاملن عوض کرده و عربی کند. هر چند که بعدها کسانی چون شیخ بهایی و علامه مجلسی نیز به مقام شیخالاسلامی رسیدند اما هیچکدام مثل محقق کرکی به ایران و ایرانی ضربه نزدند طوری که هنوز نیز ایرانیان تحت سیطرهی نظریهی ولایت فقیهش که مردم را صغیر و خردسال میشمارد و ملای مادرسیّدی را به ولایتِ آنان میگمارد، روزگار میگذرانند. در واقع اگر تا سال پنجاهوهفت تنها بیست درصد پروژهی ولایت فقیه محقق کرکی که همانا مهتری ساداتست، به اجرا رسیده بود، حالا شاید بشود گفت که تفکرات کرکی به اجرایی نود درصدی رسیده و فقط مانده که زبان رسمی ایرانیان نیز عربی شود.
اجرای یادداشت بالا در وبسایت یوتیوب
https://www.youtube.com/watch?v=XS_1bi4BCAk
خطر اصلاحطلبها و مزدوران نفوذی در قیام (بیانیهی پنجم)
پس از انتشار بیانیهی اول و دوم، انتقادِ اصلیِ عدهای از دوستان این بود که چرا فلش حمله را سمت اصلاحطلبان گرفتهای، ممکن است آنها نیز پس از یک هفته به مردم بپیوندند و نباید با این حرفها شانس همکاری را از آنها گرفت. این دوستان غافل بودند که اصلاحطلبان بخش مهمی از بدنهی نظام هستند و حتی ستون پنجم فکری نظام، دست آنهاست. شرایط وقتی خطرناک میشود که از درون ضربه بخوریم؛ اگر این قیام یا جنبش مردمی، اصلاحطلبان را به درون خود راه دهد، بیشک مثل جنبش سبز شکست خواهد خورد. این بار مردم با زیرکی اجازه ندادهاند که شعاری مذهبی یا شعاری که با ایدئولوژی اسلامی مرتبط است به جمعیت راه پیدا کند؛ زیرا مذهب در حیطهی زندگی شخصی و خصوصی آدمهاست. ما باید کاملن سکولار رفتار کنیم، اگر پای دوم خردادیها به جنبش باز شود، جنبش را از هدف اصلیاش منحرف میکنند. علیرغم نقد و مخالفت عدهای از دوستان، همیشه اصرار داشتم که هیچ اصلاحطلبی نباید وارد سیستم شود. دو روزیست که حملهی اصلاحطلبها شروع شده است، آنها در روزهای اول سکوت کردند، زیرا نمیخواستند ماهیت خود را فاش کنند؛ اما حالا اوضاع فرق کرده است، چون حکومت چنان ترسیده که از تمام پیادهنظامها و سران فکری خودش استفاده میکند.
به تازگی “عطاالله مهاجرانی” در توئیتر خود مخالفتش با این جنبش را اعلام کرده، مهاجرانی بهنوعی لیدر تمام ژورنالیستهای خارج از کشور است. افرادی مثل “مسعود بهنود” و حتی “فرخ نگهدار” (تودهای اصلاحطلب)، تحت نظر و سیطرهی او کار میکنند. آقای مهاجرانی بهخاطر حفظ منافع شخصی با این قیام کاملن مخالف است. او در بین مردم، نویسندهی خوشنامیست و علاوه بر این در دههی هفتاد از سادگی “سیمین دانشور” استفاده کرد و هستههایی را در خانهی او تشکیل داد؛ کارش این بود که بخشی از نویسندگان متوسط (آن دسته که مانند “محمد مختاری” رادیکال نبودند مثل “احمدرضا احمدی”) را به خانهی دانشور دعوت میکرد تا در اصل بخشی از شاعران و نویسندگان حکومتی را با نویسندههای منفعل روشنفکری آشنا کند و بینشان نوعی آشتی اتفاق بیفتد. من همان موقع مانیفستی به اسم مانیفست “همگرایی” نوشتم، زیرا متوجه این جریان شده بودم که چطور میخواهند روشنفکری ایرانی را خواجه و منفعل کنند. از آن زمان همیشه از مهاجرانی نفرت داشتم، حتی یکبار چند رمان تازهاش را به خانهام در لندن پست کرد، اما من آن را پس فرستادم.
او در خارج از کشور به افراد زیادی ضربه زد و آنها را به اپوزیسیون انحرافی وصل کرد، لیدر اصلی همین آقای مهاجرانیست. توئیت ایشان نقطهی شروع همهچیز است، طوری که از آن سمت “عباس عبدی” وارد میشود، عبدی سردبیر روزنامهی “سلام” بود و بین ژورنالیستها هرگز دیده نشده دربارهی مسائل ملی مطلبی بنویسد؛ در واقع در هیچکدام از مقالههایش دغدغهی مسائل ملی کشور را ندارد و معمولن برای فریبکاری مثل یک پانایرانیسم مینویسد، او نیز در مقالهی آخرش با قیام مردم مخالفت کرده است. عبدی مرید موسویخوئینیهاست و خط فکری هر دو به خاتمی و میرحسین موسوی وصل میشود و حالا آنها هم احساس خطر کردند و دارند وارد قیام میشوند؛ دور نیست روزی که از کروبی و موسوی هم استفاده کنند و این مساله بسیار خطرناک است. از سوی دیگر “صادق زیباکلام” هم مقالهای نوشته و خیلی ضمنی مخالفت خود را اعلام کرده است. اینکه میگویند این جنبش، ایران را بدل به سوریه و لیبی میکند، مضحک است. چرا که اساسن این استعداد در ایران وجود ندارد، آنها مردم را میترسانند و ته دلشان را خالی میکنند، تا امکانات خودشان از دست نرود. در شرایط فعلی، طبقهی فرودست، متوسط و حتی فرادست وضعیت مناسبی در ایران ندارند. اصلاحطلبان میتوانند روی طبقهی متوسط تاثیر بگذارند (طبقهی متوسط جمعیت زیادی دارند) و مدام آن طبقه را با جملهیی مثل: همین زندگی بخورنمیر را هم از دست میدهید، بترسانند و با ایجاد ترسهای اینچنینی بزرگترین ضربه را به قیام بزنند. کسی که فکر میکند و مسئول است، باید روشنگری کند. در حال حاضر سه ابژهی فکری را میبینید: عباس عبدی، مهاجرانی و زیباکلام، کمکم پای تمام تحلیلگران بندتنبانی و وابسته که خود را بهظاهر مستقل نشان میدهند، وارد میدان میشود و همه علیه این قیام خواهند نوشت، زیرا نظام دارد غرق میشود. همانطور که اشاره کردم این استعداد در کشور ما وجود ندارد که بدل به سوریه شود، کشور ما غنیست، از طرفی از لحاظ فرهنگی لیبرالتر و پیشروتر هستیم و در خارج از کشور نیز سرمایه داریم، از لحاظ نیروی نظامی هم ارتش را داریم که قلبن با مردم هستند، اما سپاه فقط قدرت اقتصادی را در دست دارد؛ در نتیجه نیروی عملگرای سپاه پایین است. البته نباید به فرماندههایی که نخالههای خامنهای هستند، توجه کنید، بخشی از سپاهیها بهخاطر رفتوآمد در فضای دانشگاهی (هر دانشگاهی نوعی روشنفکر ارائه میدهد) ناخودآگاه حس ملی و انسانی دارند و اگر مردم محکم عمل کنند و روشنفکری رفتاری مستقل داشته باشد، اینها نیز به مردم میپیوندند. عباس عبدی و تفکر ملی!؟ صادق زیباکلام هم نقش کاتالیزوریاش شناساندن عدهای منفعل به عنوان انسانهای آزاد است. او همکار “حسین اللهکرم” است و با او وارد مناظره شده است. اللهکرم در دانشگاه به دانشجویانِ علوم سیاسی درس میدهد؛ همین نشان میدهد که در دانشگاهها عدهای فالانژ که در حد لیسانس هم دانش ندارند، آنجا به عنوان کسی که phd دارد، تدریس میکنند. به هر حال اوضاع بسیار فجیع است و باید مراقب خائنها و نفوذیهای اصلاحطلب باشیم. چون لیدرهای فکریِ بخشی از روشنفکری روزنامهای ما، امثال عبدی و زیباکلام هستند. کسی که فکر میکند پارتیزان فرهنگیست باید کمک کند که دل مردم نلرزد.
لینک بیانیه پنجم در وبسایت یوتیوب:
https://www.youtube.com/watch?v=T8Am_EbfU2g
قیام فرودستان علیه دیکتاتوری هزار فامیل (بیانیهی ششم)
قصد داشتم به مقالهی جدید “اکبر گنجی” دربارهی جنبش مردمی پاسخ دهم، ولی به نظرم نیازی به پاسخ نداشت زیرا همان مطالبی تکرار شده بود که پیشتر “مسعود بهنود”، “صادق زیباکلام” و “عباس عبدی” آن را گفته بودند؛ اما اشارهی کوتاهی به آن میکنم، آقای گنجی با مقدمهای مهربان نوشته بود اعتراض حق مردم است و همه حق اعتراض و حق انتخاب حکومت خود را دارند و اگر مردم جمهوری اسلامی را نخواهند، باید بتوانند آن را عوض کنند؛ در نهایت هم به این نتیجه رسید که با توجه به شرایط حاکم در منطقه، کشور شقهشقه شده و بدل به سوریه میشود و خامنهای نیز مثل بقیهی دیکتاتورها نیست و او جای اینکه صد نفر را بکشد، دهها هزار نفر را خواهد کشت و همه را زندانی خواهد کرد. در کل هدفِ مقاله ترساندن مردم بود و این هدف را کل اصلاحطلبانی که با قیام مخالفاند، تا همین لحظه دنبال کردهاند. به نظر من این حرفها نمیتواند تحقق پیدا کند، زیرا همانطور که در بیانیههای قبل هم اشاره کردم ما هیچ شباهتی به سوریه نداریم، اما به مصر بسیار شبیه هستیم و شما میتوانید وضعیت مصر را بعد از انقلابشان ببینید. از طرف دیگر میگویند خامنهای مردم را قتلعام میکند، باید بگویم خامنهای تا همین حالا هم جا زده است؛ چون ایران زیر ذرهبین دوربین جهانیست. در نتیجه بهتر است به کلیت و ماهیت این گاردهایی که علیه جنبش مردم گرفتهاند، پاسخ بدهیم.
در این بیانیه سعی خواهم کرد با نقد مافیای خانوادگی حکومت خامنهای و طرح ریشههای مادرسیّدی در سیستم حکومتی ایران، نشان دهم که چرا جمهوری اسلامی تحت هیچ شرایطی اصلاحپذیر نیست و اساسن چرا ما ناگزیر به براندازی هستیم و نباید کوتاه بیاییم حتی اگر سران حکومت متعهد شوند که تمام خواستههای مردم را عملی سازند. و نیز به دلایل مخالفت سران جناح اصلاحطلب که طی بیست سال اخیر نقش اپوزیسیون حکومتی را به عهده داشتند خواهم پرداخت و نشان خواهم داد که چرا وجود و حضور اصلاحطلبها در هر جنبش مردمی در نهایت آب به آسیاب حکومت خواهد ریخت.
یکی از موضوعات اساسی در ریاضیات گسسته، بحث گرافهاست. گراف به مجموعهای از نقاط و خطوط متصل بههم گفته میشود که شامل مجموعهای از یال و تعدادی رأس است. در اصل گراف مدلی ریاضی برای مجموعهای گسستهست تا اعضای آن مجموعه را با هم مرتبط کند. اگر بخواهیم گراف سران حکومت ایران را رسم کنیم، باید رأسهای آن را مقامهای بلندپایهی حکومتی فرض کنیم و رابطهی خانوادگی آنها را با یالهایی بههم ربط بدهیم، در این صورت گرافی پیوسته خواهیم داشت. جالب اینجاست حکومت ایران تنها حکومتیست در جهان، که گراف سران حکومتیاش از لحاظ فامیلی یکپارچه است و حتی اگر گراف سران حکومت آل سعود (که نامش گویای حکومتی خانوادگیست) را هم رسم کنیم، به نموداری کاملن پیوسته نمیرسیم.
با اینکه ایران سابقهی پادشاهی چند هزار ساله دارد، اما چنین گرافی در تاریخ حکومتهای ایرانی بیسابقه است. چهطور ممکن است در حکومتی که مدام چند مقام مهم بین عدهی معدودی دست به دست شده و هرگز نیروی جدیدی وارد عرصه نمیشود (اگر هم بشود به سرعت از صحنه خارج میشود)، عدالت و مساوات را برقرار کرد؟ خامنهای از شروع انقلاب یا رییسجمهور بود یا رهبر، رفسنجانی هم یا رییس مجلس بود یا رییسجمهور، و یا رییس مجلس خبرگان و رییس تشخیص مصلحت نظام! “علی لاریجانی” یا خود روحانی همیشه مسئولیتی مهم در حکومت داشتهاند، افرادی هم که کنار گذاشته شدند، هرگز کنار نرفتند و برای حفظ امنیت و دوام بیشتر نظام، نقش اپوزیسیون و کنترلکننده را ایفا کردند، مثل “محمد خاتمی” یا در سطحی پایینتر “مصطفا تاجزاده” و “علی مطهری”! در حکومتی که شاکی و متهم با هم روابط فامیلی و خانوادگی دارند، طبیعیست که همهی سران حکومتی فاسد میشوند؛ آنها بهخاطر روابط خانوادگی چشم از خطاهای هم میپوشند و با هم مدارا میکنند که مبادا به کسی بربخورد، چرا که اگر کسی زیر تیغ برود، در نظام خانوادگی خلل ایجاد میشود.
در حال حاضر حکومت ایران بهشدت از قیام مردم ترسیده است، طوری که برخی شایعه کردند خامنهای تصمیم گرفته استعفا دهد؛ اما آیا این استعفا مشکل ما را حل میکند؟ آیا بعد از مرگ خمینی و به قدرت رسیدن خامنهای، اوضاع مملکت بهتر شد؟
بیشک اصلاح یک سیستم اولیگارشی و حکومت خانوادگی غیرممکن است و تجربهی آن را طی سالهای گذشته داشتهایم، بیست سال است که اصلاحطلبان میخواهند مشکلات مردم را حل کنند، دوازده سال ادارهی دولت و چهار سال نیز مجلس را بهطور کامل در دست داشتند و در حال حاضر هم بخشی از مجلس زیر نظر آنهاست، اما چه کار مهمی کردهاند؟ علاوه بر اینکه کار خاصی انجام ندادند، اوضاع را هم روز به روز بدتر کردند. خانوادهای که فقط خودش اجازه دارد اپوزیسیون خود را انتخاب کند و صدای بیگانه را سریع خفه میکند، سرما نخورده است که قابل درمان باشد، بلکه سرطان دارد و محکوم به مرگ است. تمام منتقدان داخلی جمهوری اسلامی، یا قبلن مسئولیت مهمی در حکومت داشتند یا با سران حکومت نسبت فامیلی دارند! صادق زیباکلام، مهدی خزعلی، علی مطهری، مصطفا تاجزاده، محمدرضا خاتمی و بقیهی منتقدان قدرت، همه در دل خانوادهی حکومت مادرسیدی ایران قرار دارند و در اصل از خانوادهای واحد هستند، اصلن برای همین است که به چنین حکومتی نظام مادرسیّدی میگویم. مثلن دیکتاتورخامنهای بر ایران حکومت میکند، در عینحال رهبری به اسم میرحسین موسوی در حصر به سر میبرد و هر دو علاوه بر اینکه سیّد هستند، با هم رابطهی فامیلی نزدیکی هم دارند (پدربزرگ خامنهای و مادربزرگ میرحسین با هم خواهر و برادرند). تنها کسی که مقام حکومتی مهمی در ایران داشت و هیچ نسبت فامیلی با رهبری یا دیگر سران حکومت نداشت “ابوالحسن بنیصدر” بود که او هم خیلی زود از صحنه به حاشیه پرتاب شد. البته “محمود احمدینژاد” هم نسبتی با خانوادهی حکومت نداشت اما او هم به محض اینکه به قدرت رسید فامیل خودش را وارد قدرت کرد، منظورم مشائی پدر عروس اوست.
باید گفت پس از سیوهشت سال حکومت اولیگارشی منحط در ایران، اصلاح چنین سیستمی غیرممکن است؛ چون افرادی را هم که خود مردم به عنوان لیدر میشناسند، وابستگی فامیلی و خونی با رهبر و سران قدرت دارند. یعنی کاری کردهاند که تحت هر شرایطی قدرت در دستشان باقی بماند و از این لحاظ هیچ راهی برای نیل به آزادی و نجات کشور وجود ندارد، مگر براندازی و نابوی حکومت مادرسیدان.
فرض کنید خامنهای فردا استعفا بدهد، مجلس خبرگان هم چهرهای محبوب بین مردم، یعنی خاتمی را به عنوان رهبر انتخاب کند، باز هم چیزی عوض نمیشود و قدرت فقط در خانوادهی مادرسیدها دست به دست میشود، چون همسر محمد خاتمی (زهره صادقی)، خواهرزادهی امام موسی صدر و دخترخالهی همسر احمد خمینی یعنی خانم “فاطمه طباطبائی”ست! از طرفی محمدرضا خاتمی برادر سید محمد خاتمی نیز داماد خمینیست! مسالهی وحشتناک این است که روابط خانوادگی در نسل دوم قدرت بیشتر شده است، مثلن حسن خمینی که در حال حاضر دارند برای مقامی مهم آمادهاش میکنند، داماد “محمد موسوی بجنوردی” عضو سابق شورای عالی قضائیست و یا برادرش “یاسر خمینی” همسر نوهی آیتالله سیستانی و “هدی طباطبایی” (نوهی خمینی) هم عروس محسن رضائی پاسدار است!
این اتفاق برای فرزندان خامنهای هم افتاده، مثلن آمر قتلهای زنجیرهای که “آیتالله خوشوقت” است، پدر همسر “مصطفا خامنهای”ست. یا “غلامعلی حداد عادل” (رییس سابق مجلس) پدر همسر “مجتبا خامنهای”ست که در اصل ولیعهد سلطان خامنهای نیز به حساب میآید و البته دختر خامنهای همسر برادرزادهی “آیتالله مهدویکنی” رییس سابق مجلس خبرگان است.
ماجرا به همینجا ختم نمیشود، چون اگر به یالهای پایینتر گراف برسیم، ناگهان میبینیم که میانهی گراف از تمرکز برخوردار است و داماد “آیتالله وحید خراسانی” که همان “صادق لاریجانی”ست، رییس قوهی قضائیه است و در عینحال برادرش علی لاریجانی که رییس مجلس است، داماد “مرتضا مطهری” تئوریسین انقلاب اسلامیست و پسرش “علی مطهری” که رل منتقد درون سیستمی را هم بازی میکند، معاون مجلس است؛ احتمالن اگر در سال ۱۴۰۰ علی لاریجانی رییسجمهور شود، مطهری جانشین او خواهد شد! از طرفی برادران لاریجانی فامیل عارفِ حکومت “آیتالله حسنزاده آملی” نیز هستند و پدر همسر برادرشان “باقر لاریجانی”ست! این یال نسبتی هم با “احمد توکلی” دارد، کسی که در انگلیس تحصیل کرده و گاهی از حکومت انتقاد میکند، او پسرخالهی لاریجانیهاست و خودش هم پدر داماد زیباکلام است؛ زیباکلامی که رل منتقد روشنفکرمآب حکومت را به او دادهاند و بخشی از طبقهی متوسط هم این رجالهی فریبکار را دوست دارند. این گراف حکومتی به رفسنجانی و فرزندانش نیز مربوط میشود؛ البته ناگفته نماند که “علیاکبر ولایتی” و “صادق محصولی” (وزیر میلیادر دولت احمدی نژاد) نیز باجناقِ هم هستند. در سطوح پایینترِ این گراف به تاجزاده میرسیم که پسرخالهی فالانژ معروف و وزیر ارشاد احمدینژاد یعنی همان “محمدحسین صفار هرندی”ست، همچنین همسر تاجزاده، دخترعموی “علیاکبر محتشمیپور” یکی از تندروترین ملاهای سابق است. از طرف دیگر علمالهدی پدر همسر “ابراهیم رییسی”ست و باز هرچه از گراف پایینتر میرویم، میبینیم که این روابط فامیلی همچنان ادامه دارد و سه پسر “عبدالکریم موسوی اردبیلی” دامادهای هاشمیشاهرودی، جوادیآملی و آیتالله سیستانیاند. در رأس بالایی گراف، خامنهای قرار دارد و در قسمتهای پایینتر که به قاعدهی نمودار میرسد، مقامات پایینمرتبهی حکومتی جا خوش کردهاند که البته اینها هم به نوعی نزدیکی خانوادگی دوری با سران حکومت دارند.
در واقع شما هیچ جای این سیستم را نمیتوانید اصلاح کنید، زیرا این فامیل میرود و فامیل دیگری میآید. مثل یک دایره یا بازی بسته است و در اصل این آدمها که اغلب فاسدند، تنها بازیگران سیستم خودشان هستند. خلاصه اینکه گراف مورد بحث ما، طبق تئوری “ژیل دلوز” نموداری درختیست، نه نمودار ریزومی. تمام سیستمهای دیکتاتوری از مدل درختی تبعیت میکنند، در سیستم خامنهای، رهبر نقش ساقه را ایفا میکند که همهی عناصر درخت را تحت فرمان خود دارد و متکی به تکمرکزیست. در حالی که در سیستم ریزومی، ریزومها هر کدام مستقل از هم عمل میکنند و از هم اطاعتی ندارند. آنها در کنار هم با آن دیگری تشکیل یک مجموعه را میدهند؛ در سیستم چندمرکزی ریزومی تفاوتها با هم در تضاد نیستند بلکه مکمل هم هستند و اگر ریزومی از بقیه جدا شود، میتواند به حیات مستقل خود ادامه دهد و مرکز جدیدی را به وجود بیاورد. ریزومها قابل تکثیر هستند و از شکست و شکسته شدن هر ریزوم، ریزوم تازهتری متولد میشود و این چرخه تا بینهایت ادامه دارد. همین انقلابی که ما به تازگی آن را آغاز کردهایم، از سیستم ریزومی تبعیت میکند زیرا رهبری ندارد و در اصل هر عملگری همزمان بازیگر و رهبر است. ما جمعیتی از افراد تکحزبی را داریم و از بیانیهی افراد مختلف هم نباید بترسیم، زیرا هر کدام از اینها میتوانند نقش یک ریزوم را ایفا کنند. اما منظور از استعارهی ریزوم چیست؟ استعارهی ریزوم نوعی مخالفت علیه سیستمهای تمامیتخواه است که تلاش میکنند همهچیز را در چهارچوبی تفسیری توضیح دهند، بیشک ظلم و ستم فاشیستی حکومت خامنهای نتیجهی تفسیرهای اصطلاحیست. در حالی که در سیستم ریزومی، عناصری که همرنگ و همگون نیستند کنار هم قرار میگیرند و دست به زایش میزنند. در واقع تئوری ریزوم فرهنگها و سیاستهای گوناگون را به هم وصل و با هم متحد میکند. بهتر است در مورد اساس تئوری ژیل دلوز بیشتر توضیح دهم، ریزوم در گیاهشناسی به ساقهی زیرخاکی و ریشهدار گیاه گفته میشود، مثل گیاه زنبق، زردچوبه، زنجبیل، ریواس و…. این ریشهها قابلیت رشد در تمام جهات را دارند و مثل ساقهی درخت فقط عمودی حرکت نمیکنند، گیاه ریزومدار به صورت افقی رشد میکند و ساقهاش توی خاک قرار میگیرد، اما با قطع بخشی از ساقهی ریزوم گیاه خشک نمیشود و از بین نمیرود، بلکه در زیر خاک گسترش پیدا میکند و جوانهی تازهای میزند و این مثل خصلت قیام بیرهبر ماست که اگر عدهای را سرکوب کنند، نه تنها نابود نمیشود بلکه با سرعت بیشتری به رشدش ادامه میدهد. یعنی تنها فرق بزرگ جنبش جدید ما و چیزی که آن را مهم و متمایز میکند، خصلت آنارشیستی، بیرهبری و ریزومی آن است. این قیام نابود نمیشود مگر اینکه به اهداف دلخواه خود برسد. مانند گیاهان ریزومدار که وقت قطع شدن یا قلمه گرفتن، تکثیر میشوند؛ هرچه بیشتر دستگیر کنند و بُکُشند، به تعداد انقلابیون اضافه میشود. این جنبش مثل ماری نیست که یک سر داشته باشد و اگر هم مار باشد، مار هزاران سر است. معمولن ریزومهایی که در برابر سرما مقاوم نیستند، در فصل پاییز از خاک بیرون کشیده میشوند تا در بهار از هم جدا شده و باز کاشته شوند. قیام فعلی ما را نمیتوان مثل قیام جنبش سبز نابود کرد؛ در آن جنبش، موسوی حصر خانگی شد و همهچیز به پایان رسید؛ ولی در قیام ما لیدری وجود ندارد که بعد از دستگیریاش همهچیز تمامشده تلقی شود. همانطور که گفتم با قطع هر ریزومی، ریزومهای دیگری جایگزین میشوند، پس از دستگیر شدن عدهای از مردم نترسید، در این صورت شما نیز قویتر میشوید و ریزومهای شما در مواجهه با سرما، میتوانند زمان دیگری را انتخاب کنند. جنبش ما شکست ندارد، برخی فکر میکنند که ممکن است انقلاب ما را بدزدند و از بیانیه دادن افرادی مثل “رضا پهلوی” و “مریم رجوی” و… نگراناند، اما نباید نگران بود، آنها هم ریزوم هستند؛ بگذارید روایت خودشان را داشته باشند، ما قصد دیکتاتوری نداریم. هیچ اشکالی ندارد اگر همه حرف بزنند یا بازیگری و رهبری کنند. در مدل درختی مثل ساختار حکومت ایران یا خود جنبش سبز همهچیز به مرکز یا همان خامنهای متکی بود، اما تفکر ریزومی پویا و متکثر عمل میکند. نگذارید شما را فریب دهند، ما بسیاریم و رمز پیروزی ما این است که هر عقیده و مرامی بتواند به عنوان یک ریزوم مستقل عمل کند و همین خصیصهی قیام ماست، خصیصهای که آن را آنارشیستی میکند و در نهایت پیروزی بزرگ نیز با ماست.
لینک بیانیه ششم در وبسایت یوتیوب
https://www.youtube.com/watch?v=-ZYy_F1AVtY
نهضت نان و افشای چهرهی واقعی سید خندان در بیانیه مجمع روحانیون (بیانیه هفتم)
این روزها برخی از تازه بهدوران رسیدههایی که طی این سالها با دزدی و اختلاس به پول و مال و منال رسیدهاند، با نوعی تحقیر از انقلاب مردم نام میبرند. مثلن قیامِ فرودستان را جنبشِ گرسنگان نامیدهاند و نمیفهمند که فقط طبقهی فرودست و گرسنهست که قدرت انقلاب و ایجاد تغییر را دارد. تازه دیروز به غلظت تحقیرشان اضافه کردهاند و نام نهضتِ نان را به خیزش مردم دادهاند و این یعنی که ما فقط مشکل شکم داریم! اما غافلند که نان ربطی به فقط ندارد. نان در هر فرهنگ، کنشی استعارهای و چندگانه دارد و تمام انواع آزادی را شامل میشود. حتی برای یک لیبرمن که دنبال آزادی جنسیست، نانِ باگت نمایهای از بازوی تراشخوردهی یار است، پس نهضت نان از نظر یک لیبرمن، همان نهضتِ عشق و قیامِ شادی و عشقبازیست! میتوانید با هر دیدگاه عقب ماندهای بنامیدمان، ولی اشتباه نکنید که ما به دنبال آزادی بیحد و حصریم و بیشک اولین قدم، براندازی جمهوری اسلامی و کوتاه کردن دستِ ملا و تفکر لبنانیِ ولایت فقیه از ایران است. منظورم از تفکر لبنانی همان پروژهی محقق کَرکیست که شما در حال اجرای آن هستید. متاسفانه شنیدهام که در هستههای مرکزی چند شهر مثل مشهد، عناصر مادرسیّد نفوذ کردهاند و محل گردهمایی و تظاهرات را فقط در بالای شهر انتخاب میکنند و خیلی از پارتیزانهای ایرانبان پیام دادهاند که در این مناطق، فقط طبقهی بیدرد و خواجه ساکناند و وقتی در محل حاضر میشوند، میبینند که بهقدر کافی معترض آنجا جمع نشده. گردهمایی و تظاهرات در محلههای مرفهنشین و جاهایی که محل زندگی طبقهی فرادست است، واقعن چه معنایی دارد؟ پیشنهاد میکنم نگذارید جایی را برای تظاهرات انتخاب کنند که نه تنها اهالیش مشکلی با حکومت ندارند بلکه خواهان استمرار دیکتاتوری اسلامیاند تا مثل زالو از خون فرودستان بیاشامند و پروارتر شوند. باید بهشدت مواظب بود که اصلاحطلبانِ دلواپس، وارد هستههای مرکزی قیام نشوند. آنها در سال 78 و جنبش کوی دانشگاه، نگران بودند که عکس خمینی و خامنهای پاره شده و دانشجوها شعار ساختارشکن دادهاند. ده سال بعد یعنی سال 88 و در جنبش سبز نیز گفتند که به حسین صحرای کربلا و عاشورا توهین شده و اگر تا ششماه پیش، همهجور نگرانی دینی و مذهبی داشتند، حال یکپارچه ملیگرا و پانایرانیست شدند. آنها با عشوه و ادا نگران منافع ملیاند که اگر این نگرانیشان واقعی بود، باید فقط به براندازی جمهوری اسلامی که ضدِّ ایرانیترین دشمن ماست، فکر میکردند. باید همه به هوش باشیم چون همهی این حرفها بهانهای برای تضعیف قیام است. جماعت اسلامیست را چه به ایران و ایرانی؟ آنها هنوز غافلند که با طرح دلواپسی و روسیهبازی و سوریهسازی، دیگر نمیتوانند مردم به ستوه آمده را سیاه کنند. دغدغهی اصلی اصلاحطلبان هرگز اصلاح حکومتِ هزارفامیلِ جمهوری اسلامی نبوده و نیست. چنین کسانی خود بهتر از همه میدانند که در طول تاریخ هرگز هیچ حکومت اُلیگارشی اصلاح نشده که اگر جز این بود، طی این 38 سال راههای تغییر را به روی مردم نمیبستند و در هر جنبش، اعتراضات را در گلو خفه نمیکردند.
آیا خامنهای و خاتمی نگران ایرانند و میترسند که ایران سوریه شود؟ پس رفراندوم برگزار کنند تا هیچ خونی ریخته نشود و مردم خودشان نوع حکومت را انتخاب کنند.
بیشک اگر راهی برای تغییر وجود داشت، اینهمه آدم با دستِ خالی جلوی گلوله نمیایستاد. حالا دیگر حتی یک نفر بین تظاهرکنندگان نیست که به چیزی جز براندازی جمهوری اسلامی فکر کند. مردم میخواهند ایران را نجات بدهند، سرمایهی ملیشان را از چنگ یک مُشت زالوی پروار شده دربیاورند تا هستی و منابع طبیعیشان خرج تحقق ایدهی ولایت فقیه محقق کَرکی لبنانی نشود و نمیخواهند اختیار کشورشان دست عدهای ملای عراقی و لبنانی باشد.
اصلاحطلبان ما را از انقلاب میترسانند چون یکبار در سال 57 انقلاب کردیم و متاسفانه در همان شروع، اشتباه رفتیم و قیاممان توسط شما ملاها دزدیده شد. حالا هم داریم انقلاب میکنیم که دیگر اشتباه نکنیم. تازه شما اصلاحطلبان بیست سالست که دارید به مردم میگویید انقلاب نکنید تا ما حکومت را اصلاح کنیم ولی هر سال که میگذرد، بیشتر به همهچیز میرینید! لااقل بگویید میخواستیم اصلاح کنیم ولی نشد چون خامنهای اجازه نمیدهد. شما اصلن چهچیز و چه کسی را میخواهید اصلاح کنید؟ خودتان را؟ میگویید شعار ساختارشکن ندهید و تظاهرات آرام و سوسولی و سانتیمانتال برگزار کنید. مگر آرامتر از تظاهرات سال 88 و جنبش سبز ممکن است؟ نتیجهش چه بود؟ در نهایت بعد از سرکوب جنبش سبز به همه انگِ جاسوسی برای آمریکا و اسرائیل زدند. کدام آدم عاقلی دلش میآید که اموال عمومی را تخریب کند؟ حوزهی علمیه و پایگاه بسیج که طی چند روز اخیر به آتش کشیده شد، چه ربطی به اموال عمومی دارد؟ مردم دارند پایگاههای دشمن غاصب را آتش میزنند. بانکها را میسوزانند چون نمیخواهند شما در آن بیش ازین دزدی و اختلاس کنید.
رهبرتان که مدام پُز قدرت امنیتی حکومتش را میدهد، تا حالا هر جنبشی را در ایران به دشمن بیگانه نسبت داده و اتفاقن درست هم میگوید! چون از نظر کسی که در عراق متولد شده تمام مردم ایران بیگانهاند. چقدر دستگاه امنیتی شما ضعیف و زبونست که اسرائیل حتی در شهرهای کوچک هم نفوذ کرده. اگر اسرائیل اینهمه قدرت دارد که میتواند در شهرهایی که اسمشان را هم خیلیها نشنیدهاند، شورش به پا کند، پس دستگاه امنیتی و اصلن خود شما اسرائیلی هستید.
تکتک شما ملاها میگویید که با نقد و اعتراض مردم موافقیم اما در تمام بیانیهها، بسیج شدهاید و به بهانهی حضورِ بیگانه دارید اعتراض مردم را در گلو خفه میکنید و دست به قتلعامشان میزنید. شما اصلاحطلبان که بویی از منافعِ ملی نبردهاید، به بهانهی حفظ آن، در کنار قاتلان مردم عکس یادگاری میگیرید. سالها پیش نوشته بودم که سید احمد خاتمی و سید محمد خاتمی هیچ فرقی با هم ندارند و کپی هم هستند. همان موقع خیلیها بهخاطر این اظهارنظر به من خندیدند. حال پریروز انگار مادرسیّد خندان موفق شده مامورانی را که دم خانهش کشیک میدادند، قال بگذارد و بالاخره بعد از مدتها مجمع روحانیون مبارز را تشکیل دهد و یک بیانیه هم صادر کند تا پیش دیکتاتور، خودش را عزیز و از این لحاظ جلوی احمد خاتمی و جنتی و مصباح یزدی کم نیاورد. او در چهاربند از این بیانیهی شش بندی، مردم ایران را آشوبگر خوانده و اعتراضات سراسری را به دشمنان خارجی نسبت داده، خندهدار نیست؟ واقعن چه اتفاقی افتاد؟ چه شد که ناگهان محمد خاتمی از احمد خاتمی مردمستیزتر شده؟
طی سالهای گذشته بارها نوشتم که اصلاحطلبانی مثل اکبر گنجی که در دههی شصت، بسیجی و پاسدار بودند و جوانان کشور را شکنجه و اعدام میکردند، هیچ فرقی نکردهاند و هنوز همانی هستند که بودند، فقط بازیشان عوض شده. من در دههی هفتاد چهرهی کریهشان را دیده بودم، چون در آن زمان تمام عرصههای فرهنگی اعم از روزنامهها و رسانهها در اختیارشان بود. میدانستم که اصولگرایان لااقل یک چهره دارند اما اصلاحطلبان مدام چهره عوض میکنند و اگر پایش بیفتد، از آنها سفاکتر میشوند. حال در همین شش روز، مردم همان چهرهی دههی شصتیتان را دیدند و فهمیدند که بیست سال فریب خوردند و متوجه شدند شماها نقاب گذاشته بودید و اکنون که احساس خطر کردهاید، نقابتان را کنار زدهاید و همکاران همان قاتلان شدهاید.
بیانیهی محمد خاتمی از حرفهای دیروز خامنهای کثیفتر و ضدِّ مردمیتر بود. اصل قضیه این است که شما خوب میدانید که اگر انقلاب ثمر دهد، خیانتهایتان رو میشود و ایران دیگر جایی برای شما نخواهد بود. پس بسیج شدید تا دلِ مردم را خالی کنید چون بهتر از همه میدانید بقای سیاسی شما به ماندگاری جمهوری اسلامی وابسته است. کثیفترین بخش بیانیهی خاتمی هم آنجاست که کشتار مردم را به عوامل بیگانه نسبت داد در حالیکه جلوی چشم مردم، این بسیجیها و پاسدارها بودند که ملت را به خاک و خون کشیدند. البته بردههای خامنهای از نظر ما عوامل بیگانه محسوب میشوند، ولی شما دیگر چرا خودتان را بیگانه با خودتان خطاب میکنید؟
حتمن حرفهای من را کسانی که هوادار اصلاحطلبان هستند، میشنوند. روی سخن من با بادمجان دور قابچینها و با روشنفکران شعاری و بندتنبانیست که این روزها مثل میمون از تحلیلهای آبکی اصلاحطلبان در نوشتههاشان تقلید میکنند. به صف مردم ملحق شوید و بیش از این، فریب نقاب را نخورید. به جماعت ملا تحت هیچ شرایطی باور نداشته باشید چون اینها تحت تعالیم علمای جبل عامل به ویژه محقق کَرکی آموزش دیدهاند که ضدِّ ایرانی باشند، پس شما نباشید.
این بیانیه را با خطابی علیه ملای ابلهِ عراقی، خامنهای مادرسیّد تمام میکنم:
شاکی میشود سگم
اگر بخوانمت سگِ پیر
و سگ کُشی بگذارم و
غلاف کنم این شمشیر
پس یکی بیاید
به من بگوید
چگونه تا کنم با ناتو
رهبری که دلبری بکند با گریه
وقتِ دار که سر برسد
قِر هم میدهد برای بسیجیها
پس یکی بیاید
به تو بگوید
که از ترسِ این گلولهها
دیگر کسی کم نمیآورد سینه
از رو نرفتهای ارباب!؟
چقدر تحقیر میشود طناب
اگر که در میدانِ آزادی
حلقهای دورِ گردنت در نیاید از آب
پس یکی بیاید
عذر بخواهد از این سطرها
از کلماتم
که دیگر پا نمیدهند
مگر به تخریب بیت
بیت داعشی
از بس که جاکشی
چنین آسان میکُشی
خجالت نمیکشی!؟
از اینهمه خونی که ریختهای در نهر
خامنه شرمندهست
بعد از تو نامش را عوض میکند این شهر
لینک بیانیه هفتم در وبسایت یوتیوب:
https://www.youtube.com/watch?v=ywQ-ekdoqiI
|