•
علی اشرف درویشیان، "چریک فرهنگی" ما که با قلم علیه استبداد، ظلم، تبعیض، بنیاد فقر و جهل یک عمر پیکار کرد و صدای فرودستان بود، از میان ما رفت. در نخستین واکنش به درگذشت نویسنده ی صاحب نام، مستقل و متعهد ایران، فرج سرکوهی نوشت: "سرطان بر جسم او پیروز شد. سرطان سانسور و استبداد شاهی و اسلامی و خوره بی عدالتی اما از او شکست خورد. در این جنگ این او بود که با آثار خود و با زندگانی خود پیروز شد." معصوم بیگی نوشت: "درویشیان آبروی زمانه ما بود" و محسن حکیمی نوشت: "درویشیان راوی صادق تجربههایش بود."
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۶ آبان ۱٣۹۶ -
۲٨ اکتبر ۲۰۱۷
هی یادت . یادت . یادت .. علی اشرف
فرج سرکوهی
صمد که رفت من و چند نماینده دانشجویان اعتصابی دانشگاه تبریز در زندان بودیم. مادرم، که از شیراز به تبریز آمده بود، میهمان کاظم (سعادتی ) و روح انگیز (دهقانی) بود. مادرم روز ملاقات به نقل از کاظم خبر رفتن صمد را در زندان بر من آوار کرد . زخم رفتن او هنوز در دلم خونچکان و تازه است
.
حالا در تبعید و بیمار کسی با تلفن خبر رفتن علی اشرف را می دهد که صمد الگوی او بود . در زلالی و صمیمت به صمد شباهت می برد و گاهی بوی او را می داد برای من. یادها در ذهنم رژه می روند و زخم ندیدن او در این سال های تبعید ،دست در دست غم رفتن او، در جانم ریشه می دواند.
.
می گویم با خودم سرطان بر جسم او پیروز شد. سرطان سانسور و استبداد شاهی و اسلامی و خوره بی عدالتی اما از او شکست خورد. در این جنگ این او بود که با آثار خود و با زندگانی خود پیروز شد با همه افت و خیزها.
.
غم سنگین رفتن او اما بر دل و جان همه ما می ماند.
تسلیت به همسرش و به فرزندانش، به بچه های کانون نویسندگان ، به خوانندگان آثارش ، به این وآن و به من هم.
.
نخستین نقد بر آثار صمد را کاظم نوشت. همان نقد کتاب الدوز و کلاغ ها که در مجله دانشجوئی ما منتشر شد.
کاظم بندهائی از شعری از اخوان را بر پیشانی نقد خود نوشته بود
«کرک جان! خوب میخوانی
من این آواز پاکت را درین غمگین خراب آباد
چو بوی بالهای سوختهات پرواز خواهم داد.
.....
«من این غمگین سرودت را
هم آوازِ پرستوهایِ آهِ خویشتن پرواز خواهم داد»
کاظم چه باشکوه وعده به جا آورد. و من؟ من اما «هنوز دوره می کنم شب را و روز را و هنوز را»
در این تبعید ابری و در این سال های پیری در آستانه ، با این تن بیمار و با این نسل های پس از ما، «آه»ی مانده است که با آن «سرودی را پرواز» بتوان داد؟
.
هی یادت . یادت . یادت .. علی اشرف
برگرفته از فیس بوک سرکوهی
***
او هنوز جوان بود
محسن حکیمی
سخن درباره شخصیت علیاشرف درویشیان و فعالیتها و آثار او بهراستی دریایی است که آن را نتوان کشید. لاجرم خاصه در یادکرد این نویسنده آزادیخواه، انسان مجبور است تنها بهقدر تشنگی از آب این دریا بچشد. به کلام نغز و پرمغزی از او درباره تأثیر سانسور بر جنبه ادبی و هنری آثار نویسندگان اشاره میکنم که پایینتر خواهم آورد. درویشیان راوی صادق تجربههایش بود. او در گفتوگویی با خسرو باقرپور، که سالها پیش در سایت «اخبار روز» منتشر شد و همین دیروز نیز پس از درگذشت او از آرشیو بیرون آمد، میگوید: «تحتتأثیر وقایع دوروبرم مینویسم. به واقعیتهای زندگی توجه دارم و سادگی در نوشتن را دوست دارم... هرکسی از تجربههای خودش مینویسد.» حبس و زندان نویسندگان مبارز – که درویشیان در رژیم پیشین به مدت ٦ سال آن را تحمل کرد – حدیث دیگری است از درد و رنج انسانهای آزادیخواه در دنیای پلشت و انسانستیز کنونی که باید در جای دیگری به آن پرداخت. بااینهمه، اشارهای به سرنوشت دردآور آنتونیو گرامشی، آزادیخواه و متفکر ایتالیایی، در زندان موسولینی با بحث این یادداشت بیمناسبت نیست.
موسولینی به «دادگاه»ی که گرامشی را محاکمه کرد دستور داده بود که برای او حکمی صادر کند که مغز آن مبارز شریف را از کار بیندازد. قاضی نیز نهتنها فرمان موسولینی را اجابت کرد و گرامشی را به بیست سال و چهار ماه و پنج روز زندان محکوم کرد بلکه به صراحت دلیل این حکم را «جلوگیری از فعالیت این مغز به مدت بیست سال» اعلام کرد. گرامشی پس از تحمل یازده سال حبس از زندان آزاد شد، اما پنج روز پس از آزادی از زندان سکته مغزی کرد و درگذشت. بهاینترتیب، هم موسولینی به هدفش رسید و هم رژیم فاشیستیِ او از اتهام کشتن گرامشی تبرئه شد. گرامشی در نامهای به تاریخ ژانویهی ١٩٣٢ که از زندان برای تاتیانا، خواهر همسرش، نوشت موسولینی را با ژوپیتر - خدای خدایان- مقایسه میکند و میگوید تکنیک موسولینی برای سرکوب مخالفان خود پیشرفتهتر از تکنیک ژوپیتر است، زیرا میکوشد مخالفان را نه به پرومتهی تراژیک بلکه به گالیورِ مضحک تبدیل کند. مینویسد: «[اینجا در زندان] وقتی انبوه چیزهای حقیر و پیشپاافتاده ذهن تو را به خود مشغول میکنند و مدام اعصابت را خُرد میکنند، دچار هذیان صغر (میکرومانی) میشوی. از سوی دیگر، میدانی چه چیزی دارد اتفاق میافتد: پرومتهای که با تمام خدایان المپ مبارزه میکرد برای ما یک تیتان تراژیک است؛ اما گالیورِ اسیرِ لیلیپوتها اسباب خنده ماست. پرومته نیز اسباب خنده ما میشد اگر بهجای آنکه عقاب جگرش را هر روز لتوپار کند مورچهها گازش میگرفتند. ژوپیتر در روزگار خویش زیاد باهوش نبود؛ در آن زمان تکنیک خلاصی از دست مخالفان هنوز چندان پیشرفت نکرده بود.» گرامشی حتی پیش از سال ١٩٣٢ به این شناخت از شیوه سرکوب رژیم موسولینی رسیده بود. او در دسامبر ١٩٢٩ در نامهای از زندان به کارلو - برادرش- همین مضمون را بیان میکند و مینویسد: «[در اینجا] حتی نمیتوانی بین یک روز مثل شیر زندگیکردن و صدسال مثل گوسفند زندگیکردن یکی را انتخاب کنی. حتی یک دقیقه هم نمیتوانی مثل شیر زندگی کنی؛ سهل است، سالها چون چیزی بهمراتب پستتر از گوسفند زندگی میکنی و خودت هم میدانی که مجبوری چنین زندگی کنی. پرومتهای را مجسم کن که بهجای آنکه عقاب به او حمله کند به محاصرهی انگلهای طفیلی درآمده است.» گرامشی در نامه دیگری به خواهر همسرش به تاریخ ٩ نوامبر ١٩٣١ مینویسد: «امروز که این نامه را برایت مینویسم دقیقا پنجمین سالروز زندانیشدنم است. پنج سال از عمر یک انسان مدت کمی نیست، بهویژه اگر جزء خلاقترین و مهمترین سالهای زندگی آن انسان باشد... بهنظر میآید آنچه در این مدت از دست دادهام با دورهی معینی از زندگی جسمانی من یعنی بیماریام در زندان منطبق باشد. بیمارییی که از سه ماه پیش سراغم آمده آشکارا سرآغاز دورهای است که در آن زندگیام در زندان سختتر خواهد شد، شرایط سختی که همواره و بهتدریج توان جسمیام را تحلیل خواهد برد.»
اما در اینجا نمیخواهم از حبسکشیدن درویشیان سخن بگویم؛ میخواهم از تجربه او در مورد نوشتن در زیر تیغ سانسور سخن بگویم. او در همان گفتوگو میگوید: «چنین دولتهایی از کتاب و مطالعه و آگاهشدن مردم میترسند. به اعمال سانسور میپردازند. و بر سر راه نویسندگان سنگ میاندازند و مانع میتراشند. نویسنده در چنان جوامعی نمیتواند نگاه همهجانبهای به زندگی داشته باشد. نگاهش یکبعدی است و در ضمن گاه امر ادبی را فدای رساندن پیام و دادن آگاهی اجتماعی میکند. در چنین جامعهای وظیفه مطبوعات که اغلب زیر سانسور هستند نیز بهعهده نویسنده است. سانسور جلوی خلاقیت او را میگیرد و نگاه انسان را به زندگی محدود میکند.» همین تجربه بود که چهل سال پیش (در رژیم پیشین) باقر مومنی در شبهای شعری که به همت کانون نویسندگان ایران برگزار شد آن را «جوانمرگی هنر و هنرمند» نامید.
درویشیان بر اساس تجربهاش از نوشتن در زیر سانسور میگوید سانسور نویسنده را وامیدارد که امر ادبی را فدای رساندن پیام و دادن آگاهی اجتماعی کند و نیز با تبدیل نویسنده به گزارشگر جلوی خلاقیت او را میگیرد و نگاهش را به زندگی محدود و یکبعدی میکند، تجربهای که بهراستی اصیل و راستین و درسآموز است. اما اکنون یازده سال پس از واقعه سکته مغزی درویشیان و بیماری فرساینده او – بیمارییی که تمام بار سنگینش در این سالها بر دوش همسر فداکار و صبور او بود – و درنهایت پس از مرگ دردناک و تأسفانگیز او میتوان گفت که بلایی که سانسور بر سر نویسنده میآورد بسی هولناکتر از آن است که درویشیان خود میپنداشت. سانسور به معنای واقعی کلمه مغز نویسنده را از کار میاندازد و سرانجام او را میکُشد.
آنتونیو گرامشی میتوانست چند سروگردن بلندتر از آن باشد که بود، چنانچه یازده سال از عمر خود را در زندان موسولینی سپری نمیکرد. علیاشرف درویشیان نیز ممکن بود بسی بیش از آنکه قد کشیده بود قد بکشد، اگر سانسور او را از پا نمیانداخت. ٥ آبان ١٣٩٦
***
درویشیان آبروی زمانه ما بود
اکبر معصوم بیگی
درویشیان سوپراستار هفتهنامهها، ماهنامهها و روزنامههای رنگین، میهمان این برنامه و آن برنامه رادیو و تلویزیونی نبود. عکس و تفصیلات او را روی کمتر مجلهای میدیدید. چون شیرین نبود. در برابر شرّ و پلیدی و ستم تلخ بود. زَقّوم بود. این بود که نمیتوانست «سلبریتی» رسانههای جریانهای جورواجور باشد. تا خودش را بشناسد سر از زندان و بند و شکنجه درآورد. همه زندگیاش در پهنه فرهنگ و پیکار برای آزادی و برابری گذشت. چنانکه خود در جایی گفته است «چریک مسلّح نبودم، چریک فرهنگی بودم.» سکوت نمیتوانست. با مماشات و پشتهماندازی بیگانه بود. پیوسته در تکاپوی آزادی بود. صراحت لهجهاش گاه تا اعماق میسوزاند. اما فقط تلخ نبود. راستی که مصداق بارز نام مستعاری بود که در دهه پنجاه، پس از یک دوره کوتاه رهایی از بند، برای پرهیز از تیغ سانسور بر خود نهاد: لطیف تلخستانی. «لطیف» و نرم و نازک و خاضع و خاک راه در برابر بیچیزان و بهزمینافتادگان و محرومان، و «تلخ» و گریزان و نفور از قدرت، هر قدرتی. در سلامت که سهل است، حتّی در بستر بیماری در برابر صاحبان قدرت و ثروت تیغ آخته بر کف داشت. از بهرهکشان و مفتخواران و کاخسازان به جان نفرت داشت. چند سال پیش که برای جورکردن حاشیهای فرهنگی برای مناسبتی غیرفرهنگی و چهبسا ضدّفرهنگی از او هم دعوت کردند که به کیش برود، هراسان و آشفته و خشمگین به تهران آمد که: «چطور جرئت کردهاند از همچو منی برای چنان جایی دعوت کنند؟» و چند خطی خطاب به مردم رقم زد که، بیگمان به عنوان سند برائت روشنفکری متعهد و آزادیخواه در تاریخ این سرزمین ماندگار است. علیاشرف درویشیان در روزگار آبروباخته ما آبروی زمانه ما بود.
زخمهای این ولایت
منصور یاقوتی
آشنایی من با علیاشرف درویشیان در تهران و از انتشارات شبگیر آغاز شد. انتشارات شبگیر نزدیکی میدان بهارستان و در یک پاساژ بود. من مجموعهداستان «زخم» را برای چاپ به این انتشارات برده بودم و ناشر کتابم را به آقای باقر مومنی داد که کتابها را میخواند. انتشارات شبگیر شعبه دیگری داشت به نام «صدای معاصر» تا اگر جلوی انتشار کتابی را در نشر شبگیر گرفتند آن را در صدای معاصر به چاپ برسانند و درویشیان «از این ولایت»اش را برای انتشار به آنجا داده بود. انتشار «زخم» و «از این ولایت» همزمان شد و در همانجا بود، سال ١٣٥٠ ،که ما همدیگر را ملاقات کردیم و این ملاقات منجر به دوستی ما شد. من در آن سالها در یکی از مناطق پیرامونی کرمانشاه معلم بودم. درویشیان در زمستانهای سخت آن سالها که برف تا کمر میرسید با یک دوربین به روستایی که محل تدریس من بود میآمد تا بازیها، نمایشنامهها و افسانههای مردم را گردآوری کند. مردم روستا میآمدند و نمایش اجرا میکردند، درویشیان هم اجراها را ضبط میکرد. بیشتر آنچه در نخستین کتاب «افسانهها و متلهای کردی» آمده، مربوط به بازیهای همان روستاست. برای گردآوری افسانهها هم من همراه درویشیان روستا به روستا، کوه به کوه و دِه به دِه رفتیم و او افسانهها را جمعآوری کرد. برای گردآوری این کتاب واقعا زحمت کشید و هنوز هم این اثر اهمیت دارد. کتاب بعدی درویشیان، «آبشوران» بود. او با دو کتاب «از این ولایت» و «آبشوران» درخشید و با اقبالی گسترده مواجه شد. سال ١٣٥٤ من در روستای میدان معلم بودم و آنجا شنیدم که درویشیان دستگیر شده است. درویشیان به زندان رفت و در سال ٥٧ همراه با آخرین گروههای سیاسی آزاد شد.
پدیده تعهد ادبیات به اقشار فرودست که خصیصه آثار درویشیان بود، آن روزها پدیدهای جهانی بود. ما «پابرهنهها» را داشتیم با ترجمه احمد شاملو و در ادبیات روسیه هم از لئون تولستوی تا داستایوفسکی و چخوف همه در زمره این نوع ادبیات قرار داشتند. در فرانسه هم بالزاک، پدر رئالیسم بود و رومن رولان و جان اشتاینبک آمریکا و دیگر جاها. اما اینکه این روزها اینطرف و آنطرف میشنویم که دوران این نوع ادبیات تمام شده باید پرسید چهچیزی جای آن را گرفته است؟ ادبیاتِ مقابل ادبیات متعهد در سطح جهانی چه جایگاهی دارد؟ قصد انکار نوعی از ادبیات را ندارم، اما این شاخه ادبی که جوانه زده است، میخواهند با حذف جریانی دیگر خود را معرفی کنند و هنوز نتوانسته پایگاه محکمی پیدا کند. در مورد آثار درویشیان که بیشک در نوع ادبیات متعهد جای میگیرد، هنوز نقد و بررسی جدی صورت نگرفته است. البته مطالبی درباره داستانهای او نوشته شده است که بیشتر گزارشهایی بودند از آثار او نه بیشتر. و جای نقد جدی آثار او خالی است.
برگرفته از شرق
***
گفتگوی اخبارروز با علی اشرف درویشیان
خسرو باقرپور سال ها پیش گفتگویی با علی اشرف درویشیان انجام داد. این گفتگو در اخبار روز منتشر شد. با یاد خوب و عزیزش این گفتگو را دوباره می آوریم:
بی هیچ شک و تردیدی علی اشرف درویشیان در زمره انسان های پاک و شریف و نجیبی است که تا کنون شناخته ام. درویشیان جزء نادر کسانی است که دیدنشان موجب شادی ی شور انگیزی در من می شود و وداع با آنان دیده ام را تر می کند.
چهار سال پیش هنگامی که با امیرحسن چهل تن به اروپا آمده بود افتخار میزبانی اش را داشتم. در دانشگاه مونستر داستان خوانده بود و با مردم سخن گفته بود. استقبال از او پرشور بود و بی نظیر. کتابهایش را به پسرانم با متونی مهرآمیز پیشکش کرده بود. گفتیم و شنیدیم و او رفت و من چشمانم تر شد. چندی پیش شنیدم که به مناسبت انتشار اثری از او به زبان نروژی به نروژ رفته است و به آلمان هم می آید. شاباش حضورش، برایش شعری سرودم. سروده را برای عباس معروفی فرستادم. عباس آن سروده را پیشانه در جلسه داستان خوانی درویشیان در برلین خوانده بود. این سروده را که عنوانش "میهمانی به شکل آب" بود ، در اخبار روز نیز آوردم.
دریافتم در کلن هم داستان خوانی دارد و با مردم سخن می گوید. فرصت را مغتنم شمردم و به دیدارش رفتم. او داستان خواند و از رنج و رزم اهل قلم در ایران گفت و با مهر و حوصله به پرسش های حاضرین پاسخ داد. در خاتمه فرصتی فراهم آمد و کنج خلوتی و حضور منظر دوست، و گپی و گفتی به مهربانی و رفاقت. آنچه به ذهنم رسیده بود با وی در میان گذاشتم و او مهربان و صمیمی پاسخ داد. از او متشکرم و برایش آرزوی سلامت و سربلندی باز هم بیشتر دارم.
خسرو باقرپور
خسرو باقرپور: علی اشرف درویشیان که داستان و رمان می نویسد کیست؟ و داستان های او از چه گونه ای است؟
علی اشرف درویشیان: در سال ۱۳۲۰ خورشیدی در کرمانشاه به دنیا آمدم. دبستان و دبیرستان و دوره ی دانشسرای مقدماتی را در کرمانشاه گذراندم و آموزگار روستاهای کردنشین شدم. پس از ده سال به دانشسرای عالی تهران و دانشگاه تهران رفتم. در سال ۱۳۵۰ در تهران به خاطر نوشتن مجموعه داستان های "از این ولایت" و فعالیت های سیاسی، دستگیر و روانه ی زندان شدم. تا سال ۱۳۵۷ در زندان بودم. داستان هایی برای کودکان و نوجوانان نوشته ام و نیز رمان و داستان کوتاه و پژوهش هایی در ادبیات عامه.
یبشتر دوست دارم داستان کوتاه بنویسم. داستان هایم به زبان های آلمانی، فرانسوی، روسی، ترکی، عربی، ارمنی و اخیرا هم به زبان نروژی ترجمه شده اند. داستان هایم رآلیستی هستند و در مورد زندگی مردم زحمت کش و فرو دست است. اغلب تجربه های خودم را از زندگی می نویسم و در داستان هایم حضور دارم.
چه شد که به نوشتن روی آوردید؟ عوامل درونی و ذهنی و تاثیرات بیرونی و اجتماعی که شما را به نوشتن مقید کردند کدامند؟
- از کودکی به خواندن کتاب علاقه مند شدم. هنگام آموزگاری تجارب بسیاری آموختم. در شرایط سخت و وحشتناک زندان کرمانشاه، تنها چیزی که می توانست مرا نجات بدهد، نوشتن بود. نوشتن دور از چشم پلیس.
مجموعه داستان های "از این ولایت" را در زندان نوشتم و همه ی آن ها را حفظ کردم.
یکی دو مورد از آن داستان ها را هم به یک زندانی ی عادی دادم که برایم به خارج از زندان برد. بقیه را هم حفظ کردم. وقتی که آزاد شدم، روی کاغذ آوردم و به چاپ دادم. یک ماه بعد دوباره دستگیر شدم.
تحت تاثیر وقایع دور و برم می نویسم. به واقعیت های زندگی توجه دارم و سادگی در نوشتن را دوست دارم.
چون شما و آثار شما را بیش از سی سال است می شناسم و می دانم که توجه شدیدی در زندگی و آثارتان به امر آزادی و عدالت داشته اید، می خواستم بپرسم که چه موانعی بر سر راه نوشتن شما و مخصوصا نوع نگاه شما در نوشتن وجود داشته است؟
- حکومت های دیکتاتوری از کتاب و مطالعه و آگاه شدن مردم می ترسند. به اعمال سانسور می پردازند. و بر سر راه نویسندگان سنگ می اندازند و مانع می تراشند. نویسنده در چنان جوامعی نمی تواند نگاه همه جانبه ای به زندگی داشته باشد. نگاهش یک بعدی است و در ضمن گاه امر ادبی را فدای رساندن پیام و دادن آگاهی ی اجتماعی می کند.
در چنین جامعه ای وظیفه مطبوعات که اغلب زیر سانسور هستند نیز به عهده ی نویسنده است. و جلوی خلاقیت او را می گیرد و نگاه انسان را به زندگی محدود می کند.
مشوقین شما چه کسانی یا چه عواملی بوده اند؟
- مشوقین من زنده یادان، سیاوش کسرایی، سعید سلطانپور، جلال آل احمد بوده اند. از راهنمایی های م. الف. به آذین، سیمین دانشور بهره برده ام.
نگاه شما به مکاتب و شیوه هایی که امروزه در داستان نویسی به آن ها توجه می شود چیست؟
- نوشته ای که در آن، صمیمیت، واقعیت، حرکت و امید به زندگی و آینده باشد، در هر سبک و قالبی که ریخته شود، مخاطب و خواننده را به خود جلب می کند. خودم به سبک رئالیسم علاقه دارم. رئالیسم اجتماعی. اما به نظرم هنر مثل یک رنگین کمان از طیف رنگ های گوناگون تشکیل می شود. ویژگی عمده ی هنر، تنوع آن است. هرکسی از تجربه های خودش می نویسد. پس بگذاریم همه ی مکاتب و سبک ها، شکوفا شوند.
در داستان های علی اشرف درویشیان عناصر ی چون "توجه به جامعه" و "آرزوی بهروزی انسان" نمودی نمایان دارند و در این میان دو عامل به نحو بارزی چهره نمایی می کنند، این دو وجه "امید بی پایان" و "اعتماد و اعتقاد به آینده بهتر" است. خود شما در این مورد چه می گویید؟
-درست است. یکی از آرزوهای بزرگ من داشتن جامعه ای است که در آن انسان استثمار نشود. اندیشه و قلم آزاد باشد. افکار و اندیشه ی انسان ها سانسور نشود.
این روزها برخی از اهالی قلم از دو آفریدگار در عرصه آفرینش آثار ادبی نام می برند. ادبیات در تبعید و ادبیاتی که امکان انتشار آثارش را در داخل کشور دارد. آیا این تقسیم بندی را قبول دارید؟ تاثیرات آنان را بر همدیگر چگونه ارزیابی می کنید؟
- این تقسیم بندی را درست نمی دانم. زیرا با پذیرفتن آن، این تقسیم بندی در داخل ایران ادامه خواهد یافت، و ادبیات در زندان (در بند) و بیرون از زندان خواهیم داشت و هر یک از این ها هم می تواند انواعی داشته باشد. همه ی این ها یک پارچه است و ادبیات و هنر ایرانی را در جهان در بر می گیرد. ادبیات زنانه و مردانه را هم نمی پذیرم. با زنانه و مردانه کردن مسائل و امور هم مخالفم. ادبیات و هنر، مقوله ای مربوط به همه ی انسان ها است از هر رنگ و جنسی و در هر شرایطی.
برخی از نویسندگان مهاجر امکان انتشار آثارشان را در داخل کشور یافته اند و حتی بر خی از آنان موفق به دریافت جوایزی ادبی که در ایران توزیع می شوند نیز شده اند. اصولا در عرصه ادبیات داستانی آثار منتشر شده نویسندگان مقیم خارج از کشور را چگونه ارزیابی میکنید؟
- آزادی در نوشتن و نبودن سانسور، آرام آرام، نتایج خود را نشان می دهد و آثار قابل توجهی از ایرانیان خارج از کشور منتشر شده است.
می دانم که طرح این مورد، توجه، وقت و دقت نظر وسیع تری را می طلبد، اما می خواستم این فرصت را مغتنم بشمارم و از شما خواهش کنم که نظرتان را در مورد نقش و جایگاه" نقد" در ادبیات داستانی ایران بگویید. بضاعت ما در این عرصه چگونه است؟ ارزیابی شما از نوع نگاه و حاصل کار منتقدان ما چیست؟
- به خاطر اعمال سانسور در ایران، ادبیات داستانی، اعتبار و اهمیت خود را از دست داده است. تیراژ کتاب پایین است. مردم به کتاب های قبل از سال ۵۷ روی آورده اند. چون آن ها را بهتر می دانند و کمتر دچار سانسور شده اند. وقتی کتاب خوانده نشود نقد چیست و برای کیست؟ دهه ی ۴۰ و اوایل دهه ی پنجاه، دوره ی شکوفایی ادبیات داستانی ایران است. در این دوره نویسندگان و شاعران بزرگی پدید آمدند و نقد، جان تازه ای گرفت. جنگ های ادبی رونق گرفتند و بحث در باره ی مقولات ادبی و هنری، امری شایع شد. کانون نویسندگان ایران به همت گروهی از نویسندگان مستقل و متعهد پای به عرصه ی وجود گذاشت. اما متاسفانه، این دوره تداوم نیافت و انحصارطلبی همه چیز را نابود کرد. نقد نویسان ما پراکنده شدند. تیراژ کتاب پایین امد و سیاست های غلط باعث نابودی ی کتاب و مطالعه شد.
از کانون نویسندگان ایران بگویید که شما خود از اعضای موثر و اصلی آن هستید؟ وضعیت کنونی کانون چگونه است؟
- کانون نویسندگان ایران که خانه دوم من است، اینک دوران فطرت خود را می گذراند. از آذر ماه ۱۳۸۱ تا کنون مجمع عمومی ی سالانه ی آن برگذار نشده است. جلسه های جمع مشورتی ممنوع شده است، اما همه ی این مشکلات باعث نشده است که کانون قدمی از مواضع و آرمان های خود عقب نشینی کند.
از سال ۱۳۷۸ که مجمع عمومی ی کانون به هیئت دبیران اختیار داد که برای ثبت کانون اقدام کند، دکتر ناصر زرافشان و من انتخاب شدیم که برای ثبت کانون اقدام کنیم. درخواستی نوشته شد و به دفتر وزارت ارشاد داده شد. در این نامه تاکید شد که کانون نویسندگان ایران برای ثبت خود، هیچ شرط و شروطی را نمی پذیرد و کانون کاملا مستقل خواهد ماند و فقط می خواهد در جایی ثبت شود. تا بتواند به فعالیت های خود بپردازد. به این نامه تا کنون جوابی داده نشده است.
نیروی جوانی که هم اکنون در عرصه های مختلف نوشتن فعالند چه موضعی نسبت به کانون دارند و جایگاه آنان در کانون نویسندگان ایران کجاست؟
- نیروهای جوان در کانون عضویت دارند و فعالند. قبل از کشته شدن زنده یادان محمد مختاری و محمد جعفر پوینده به دست تاریک اندیشان و واپس گرایان، تعداد اعضای مشورتی به ۱۳ نفر رسیده بود. اما خون محمد مختاری و محمد جعفر پوینده به کانون نیروی تازه ای داد و جوانان به کانون آمدند. امروز تعداد اعضای ما به دویست و هفتاد نفر رسیده است.
موضع افراد قدیمی تر کانون نسبت به ورود نیروهای جوان به کانون نویسندگان ایران چگونه است؟ برای مثال نویسنده ای چندی پیش گفته بود: "با وجود دارا بودن شرایط عضویت در کانون برای امضای فرم عضویت در کانون به یکی از اعضا مراجعه کردم و ایشان با ذکر این که شما کار خلاقه ای تا کنون انجام نداده اید از امضای فرم من خود داری کرد. اما علی اشرف درویشیان و نویسنده ای دیگر فرم عضویت مرا امضا کردند و من عضو کانون شدم" اصولا شرایط اعلام شده برای عضویت در کانون کافی است یا گزینشی دیگر نیز صورت می گیرد؟
- برای ورود جوانان و عضویت آنان در کانون نویسندگان ایران، طبق اساسنامه عمل می شود و موضع این فرد یا آن گروه در این عضویت نقشی ندارد و هیچ نوع گزینش خاصی در میان نیست. طبق اساسنامه هر فردی که دو کتاب داشته باشد، دو معرف از اعضای کانون داشته باشد، اساسنامه و منشور کانون را امضاء کند و با تشکیلات سانسور همکاری و در حذف فرهنگی افراد شرکت نکرده باشد، به عضویت کانون نویسندگان ایران پذیرفته خواهد شد. کانون به مرام و مسلک و عقیده ی افراد کاری ندارد و ورود برای همه نوع تفکری آزاد است.
خلاق بودن یا نبودن هر اثر را کمیسیون عضویت شامل پنج نفر و نیز هیئت دبیران کانون با مشورت سایر اعضاء تعین می کند.
شما کارهای ارزشمندی را در زمینه های گرد آوری، تحقیق و تنظیم ادبیات شفاهی و فولکلوریک، افسانه ها، بازی ها و مراسم دیرسال فرهنگی و سنتی کردی و ایرانی انجام داده اید. کار این تلاش چندین و چند ساله به کجا کشیده است؟ از این کارنامه غنی بگویید. در این عرصه چه کسانی با شما همکاری کرده اند؟ چه آثاری را منتشر کرده اید؟ هم اکنون چه آثاری را در دست انتشار دارید؟
- پس از انتشار افسانه ها و متل ها و بازی های کردی، دست به انتشار فرهنگ افسانه های مردم ایران زدم.
این یک کار بیست جلدی است که با همکاری ی دوستم رضا خندان مهابادی انجام می دهم. تا کنون ۱۲ جلد آن منتشر شده است. این دوره بیست جلدی شامل کلیه ی افسانه های چاپ شده در مطبوعات و کتاب ها است و نیز ۱۰ جلد کتاب افسانه های مختلف از نقاط مختلف ایران که چاپ نشده اند و دوستان برای استفاده در کتاب برای ما فرستاده اند.
جلد بیستم کتاب به تجزیه و تحلیل، طبقه بندی از لحاظ ساختار و درون مایه، مقایسه تطبیقی ی افسانه های ایرانی با افسانه های سایر ملل، بحث درباره پرسوناژ ها و قهرمانان و ضد قهرمانان افسانه ها و... است.
کار دیگری هم با کمک آقای رضا خندان مهابادی در حال انجام دادن آن هستم و آن دوره ی شش جلدی "داستان های محبوب من" است که تا کنون دو جلد آن مربوط به داستان های کوتاه دهه ی هفتاد منتشر شده است.
این ها داستان هایی است که تا کنون خوانده ام و دوست داشته ام که جمع آوری کرده و آقای مهابادی بر آن ها نقد نوشته است. کار دیگری هم دارم و آن ترجمه داستان های کوتاه امروز کرد است، که شامل ۲۳ داستان کوتاه از نویسندگان کرد ایرانی و کردستان عراق است که به زودی منتشر می شود.
یک مجموعه داستان کوتاه به نام "داستان های تازه داغ" و نیز یک رمان به نام همیشه مادر در دست نوشتن دارم. کتابی هم در زمینه ی آداب و رسوم و عقاید مردم کرمانشاه در برنامه ام دارم که قسمت بیشتر آن تهیه شده است.
کلام آخر علی اشرف درویشیان در خاتمه این گفت و شنود چیست؟
- به آینده ی ایران و مردم ایران امیدوارم. نویسنده در روزگاری که ما زندگی می کنیم باید خواننده اش را امیدوار نگه دارد. جوانانی که به نویسندگی علاقه دارند باید از تجربیات خودشان بنویسند و تا می توانند، کتاب بخوانند.
جوانان قدر و ارزش خودشان را بدانند و توجه داشته باشند که بار تعهدی را که ما به زمین می گذاریم، پس از ما آن ها با انرژی ی بیشتری بردارند و به دوش بکشند.
جهان هر روز با ظهور جوانان تر و تازه و درخشان می شود.
آقای درویشیان عزیز از شما متشکرم.
|