سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

سارا دهکردی
بازخوانی فاجعه و ابعاد مختلف آن
به مناسبت بیست و پنجمین سالگرد ترور میکونوس


• همواره نگارش متن را، می‌توان از جاهای مختلفی آغاز کرد. این متن، نگاهی‌ست به گذشته، حال و آینده‌ی حافظه‌ی تاریخی‌مان نسبت به فاجعه و مکانیسم‌های سرکوب.[۱] محتوا‌ی این متن، می‌کوشد از درون یک بحث کلی‌تر به دو وجهه‌ی خاص ترور میکونوس و بازخوانی آن‌ها بپردازد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ٣ مهر ۱٣۹۶ -  ۲۵ سپتامبر ۲۰۱۷


همواره نگارش متن را، می‌توان از جاهای مختلفی آغاز کرد. این متن، نگاهی‌ست به گذشته، حال و آینده‌ی حافظه‌ی تاریخی‌مان نسبت به فاجعه و مکانیسم‌های سرکوب.[1] محتوا‌ی این متن، می‌کوشد از درون یک بحث کلی‌تر به دو وجهه‌ی خاص ترور میکونوس و بازخوانی آن‌ها بپردازد.

فجایع همیشه دارای ابعاد متفاوتی هستند. مردگان، سرکوب، تکنولوژی کشتار، قدرت حاکم، اراده به حذف دگراندیشان از عر‍صه‌ی سیاسی/ مبارزاتی، بازماندگان، حافظه‌ی فردی و جمعی در مورد آن فاجعه‌، همه مثال‌هایی هستند که ابعاد متعدد فاجعه را مشخص می‌کنند. در نظر گرفتن این ابعاد، به طی کردن مراحل مختلف پسافاجعه کمک می‌کند. همچنین تحلیل آن را سهل‌تر می‌سازد، و در آینده‌ی فردی و جمعیِ جامعه‌ی مربوطه، تاثیر مستقیم می‌گذارد.

از میان مسائلی که در رابطه با مبحث آرشیو و توسط متفکرین متفاوت مطرح می‌شود،[2] می‌توان به ماهیت آرشیو، رابطه‌اش با حافظه‌ی تاریخی و رابطه‌ی حافظه با آینده اشاره کرد. اما وقتی به سوال «آرشیو چیست؟» فکر می‌کنیم، مهم‌ترین مبحث، رابطه‌ی مستقیم آرشیو با آینده است. فرض این است که قدرت سیاسی حاکم برای حفظ خود، نیاز به کنترل آرشیو دارد، یعنی کنترل اسنادی که در دسترس عموم قرار می‌گیرند. این اسناد، اشکال متفاوتی دارند. از فیلمِ سخنرانی تا کتاب‌های مدارس ابتدایی، تا متونی که روابط اجتماعی را تنظیم می‌کنند، تا فرمان مکتوب ژنرال به سربازان‌اش و هر تولید قابل دسترسی‌ای چون فیلم، کتاب، مقاله، نقاشی‌دیواری و تولیدات دیگر هنری، تا خود قانون، همه‌ی اینها مثال‌های اسناد درون آرشیو هستند. پس آرشیو صرفا به یک مکان محدود نمی‌شود بلکه، هم می‌تواند در داخل یک مکان مشخص قرار گرفته باشد و هم به عنوان واژه‌ای معرفِ مجموعه‌ی اسناد قابل دسترس به کار برده شود.

فرض این است که اگر این مقدمه را به عنوان اصول بررسی و بازخوانیِ هر فاجعه‌ای در نظر بگیریم، می‌توانیم از خود فاجعه به عنوان هشداری برای آینده‌ی سیاسی-اجتماعی‌مان استفاده کنیم. اما هشدار با استفاده از فاجعه چه معنایی دارد؟ در این مرحله با بررسیِ سوالِ «بازخوانی فجایع به چه معنا؟»، می‌شود بحث را به چند عنوان کلی تقسیم کرد:

بررسی وقایع عینی؛ خوانش فاجعه در بستر بزرگ‌تر کارکردهای سرکوب؛ رابطه‌ی زندگان با مردگان؛ رابطه‌ی گفتمان‌های غالب با مردگان و زندگان؛ آرشیوسازی قدرت حاکم و نقش کلان‌رسانه؛ آرشیوسازی از پایین؛ نقش آرشیوها در حافظه‌ی فردی و جمعی؛ رویارویی با فاجعه و سوال بزرگ «چه باید کرد؟».

در اینجا از عنوان دوم این بررسی شروع می‌کنم و در مراحل بعدی به عنوان آرشیوسازی قدرت حاکم و نقش کلان‌رسانه، خواهم پرداخت، تا بتوانم در آخر به جمع‌بندی و نتیجه‌گیری دقیقتری برسم. به عنوان‌های دیگر در مقاله‌های آتی پرداخته خواهد شد.

خوانش فاجعه در بستر بزرگ‌تر کارکردهای سرکوب

هر فاجعه‌ای، در بستر یک فاجعه‌ی بزرگ‌تر اتفاق می‌افتد. در انتهای خطِ این بستر، به مفهوم فاجعه‌ی تاریخی می‌رسیم. آنتونی بوگس، فعال سیاسی، نویسنده و استاد دانشگاه جامائیکایی که در دانشگاه «براون» ایالات متحده تدریس می‌کند، این مفهوم را برای اولین‌بار به کارگرفته است. او می‌گوید، فاجعه زمانی تاریخی می‌شود، که در یک پروسه‌ی طولانی‌مدت، به شکل‌های مختلفی بازتولید شود.[3] چنین گذاره‌ای، باب بحث بزرگی را می‌گشاید. ولی چون هدف این مقاله، مبادله‌ی مباحث تئوریک نیست، بلکه منسجم‌تر کردن نگاه‌مان به سرکوب و حافظه‌ی جمعی‌ست، فعلا از واژه‌ی فاجعه‌ی تاریخی در همین شکل ابتدایی آن استفاده خواهم کرد.

ترور میکونوس در لحظه‌ای اتفاق افتاد که دولت رفسنجانی تبلیغ گفتمان حق بازگشت اپوزیسیون به ایران را آغاز کرده بود. با افراد متفاوتی تماس گرفته شده بود و دیدارهای گوناگونی، بین افرادِ سیاسیِ آنچه «اپوزیسیون» می‌نامیم و کارمند‌های سفارت/ مامور‌های وزارت اطلاعاتِ ایران، صورت گرفته بود.

در شب ترور، در دیدار رهبران حزب دموکرات کردستان ایران، چند تن از اعضای سازمان اکثریت و چند فردِ مستقل سیاسی، قرار بود امکان تشکیل اتحاد چپِ دموکرات بررسی شود. هماهنگ‌کننده‌ی دیدار، پدرم، نوری دهکردی بود. در آخر، به دلیل انتقال اشتباه تاریخِ دیدار از طرف صاحب رستوران میکونوس به افراد مورد نظر، تنها سه رهبر حزب دموکرات کردستان ایران، دکتر سعید شرفکندی، فتاح عبدلی و همایون اردلان، چهار فردِ مستقل سیاسی و دو نفر از سازمان اکثریت، در رستوران حضور داشته‌اند. طبعا در صورت عدم انتقال اشتباه روز جلسه‌، تعداد بیشتری از افراد در محل حاضر می‌بودند. یکی از اعضای سازمان اکثریت که به دلیل این اشتباه در جلسه حاضر نشد، در یکی از جلسات دادگاه که بعدتر تشکیل شد، اظهار کرد که پیش از ترور میکونوس و بعد از تماسِ کارمند سفارت/مامور اطلاعات و دعوت به گفتگو از طرف وی، آنها در لابی هتلی قرار گذاشته بودند و به گفته‌ی خودش در دادگاه، با آقای کارمند/مامور، در مورد شغل‌اش به عنوان دامپزشک و امکان بازگشت و کار در ایران، صحبت کرده بود.

فرد دیگری، که آن زمان در سازمان فداییان خلق (جناح علی کشتگر) عضویت داشت، عزیز طبیب‌غفاری، صاحب رستوران بود. وی در روز ترور، حداقل در چندین مورد دچار خطا شده بود به علاوه‌ی اینکه شواهد عینیِ دیگری در مورد او ایجاد ابهام می‌کردند. این خطا‌ها و شواهد توجه بازماندگان ترور را به خودش جلب کرده بود. جز خطا‌ی، اشتباه انتقال دادن روز جلسه به افراد، سیگار کشیدن دمِ درِ رستوران، ۳ دقیقه قبل از ترور در حالی که سیگار کشیدن در داخل رستوران آزاد بود؛ اعتراف او به همکاری با وزارت اطلاعات در حالی که هنوز به هوش نیامده بود؛ وارد شدن وی به فضای خانوادگی ما یک سال و نیم قبل از ترور؛ فحاشی‌های فراوان او که به گفته‌ی همسرش در خلوت خانوادگی نسبت به «چپ‌ها» و «فمینیست‌ها» می‌کرد؛ افتتاح رستوران یک سال قبل از فاجعه؛ و شهادت «شاهد سی» که در مصاحبه‌ای با رویا حکاکیان توضیح داده است: «من همان زمان به پلیس گفتم که ایشان آدم ما بود. نگفتم که در میکونوس دست داشته است، اما گفتم که ما به ایشان پول می‌دادیم». همه و همه به سوالات بی‌پاسخی تبدیل شد، که ذهن را به خود مشغول می‌کرد.

به غیر از شخص صاحب رستوران، یعنی عزیز طبیب‌غفاری، «شاهد سی» از همایون اردلان به عنوان منبع ضعیف نام می‌برد. منبع ضعیف دو معنا دارد:

معنی اول: کسی که ناآگاهانه، اطلاعات مورد نظر سازمان اطلاعات را در اختیارشان می‌گذارد.

معنی دوم: کسی که سازمان اطلاعات او را در یک پروسه‌ی کوتاه‌مدت یا طولانی‌مدت، تحت فشار می‌گذارد و اطلاعات مورد نظر را از این طریق اجبار دریافت می‌کند.

اگر گفته‌های «شاهد سی» در مورد همایون اردلان درست باشند، شک ندارم که گزینه‌‌ی اول درست است. یعنی اردلان از قرار گرفتن خود در دام اطلاعاتی خبر نداشته است. می‌شود در جای دیگری دقیق‌تر به این مورد پرداخت، اما هدف این مقاله چیز دیگری است. در اینجا، تیپ‌های مختلف امکان دسترسی به اطلاعات مشخص می‌شوند، روش‌هایی که البته به این دو محدود باقی نمی‌مانند.

بدون اینکه بخواهیم شهادت «شاهد سی» را به شکل تمام‌عیار قبول کنیم، در ارتباط با این سه مثال، سه مسئله آشکار می‌شود: یک: قرار عضو سازمان اکثریت با کارمند/مامور اطلاعات حکومت ایران؛ دو: شک جدی‌ای که رفتار صاحب رستوران و داده‌های متفاوت در مورد شخص صاحب رستوران، باقی می‌گذارند؛ و سه: روش اطلاعاتی استفاده از «منبع ضعیف».

اما سوال اصلی این است که با داده‌هایی چون این سه گذاره چه باید کرد؟ آیا قصد ما باید ایجاد خوددرگیری بین افراد و تشکل‌های کمونیست/ سوسیال‌دموکرات باشد؟ آیا سوال اینکه جاسوس چه کسی بوده، باید در مرکز تحقیقات‌مان در مورد فاجعه قرار بگیرد؟ اصولا، جواب اینکه جاسوس که بوده، به کدام بخش از تحلیل‌مان از فاجعه کمک می‌کند؟

تولیدات‌ عینی ما در مورد سرکوب و ایجاد حافظه‌ی‌ جمعیِ سازمان‌یافته‌تر، باید به دنبال چه پاسخ‌هایی باشند؟

در نتیجه، مسائل تنها موقعی به درد بررسی فاجعه می‌خورند، که امکان دقیق کردن تحلیل و به کار بردن آنها در بازخوانیِ آینده را به ما بدهند. پس می‌شود نکات دیگری به همین سه گذاره اضافه کرد که زاویه‌ی دید را نسبت به فاجعه بازتر می‌کند: نقش صاحب رستوران در این ارتباط به دو مساله پیوند می‌خورد - یک: سابقه‌ی کار سیاسی او در سازمان چریک‌های فدایی و زندانی شدن وی در زندان شیراز (در دهه‌ی ۵۰). دو: ضعف‌های شخصی او که نه تنها همسر سابقش در دادگاه میکونوس در مورد آنها شهادت داد، بلکه برادرزاده‌‌اش نیز در فیلم سینمایی «ما سه نفر یا هیچ»[4] علی‌رغم نادیده گرفتن نقش او در ترور میکونوس، به آن پرداخته است. همچنین شخص دعوت‌شده به صحبت در لابی هتل، شاید به برگشت فکر می‌کرده یا قصد داشته از انگیزه‌ی کارمند/مامور مطلع شود. دقت ما به جزئیات این دو مساله، نه برای توجیه همکاری احتمالی صاحب رستوران در ترور، یا برای عادی‌سازی ملاقات فعالین سیاسی مخالف جمهوری اسلامی با وزارت اطلاعات یا کارمندان سفارت، بلکه برای فهمیدن روش‌های سازمان امنیت ایران، مهم است.

هژیر پلاسچی در فلاخن «سازندگی به شرط چاقو»،[5] تحلیل دقیقی از رابطه‌ی کشتار و قتل‌های جمهوری اسلامی ارائه داد. حکومت ایران به ابتکار دولت هاشمی رفسنجانی، به شکل علنی از «اپوزیسیون خارج از کشور» دعوت کرده بود به کشور خود بازگردند. سوال در اینجا این است که تبلیغات حکومت برای بازگشت فعالین سیاسی و پاکسازی هم‌زمان بخشی از آن‌ها، چه چیزی را در مورد استراتژی سرکوب آشکار می‌سازد؟

اصطلاح «خنجر از پشت زدن» را بارها شنیده و به کار برده‌ایم. قرار هم نیست شعار جایگزین تحلیل شود؛ اما از طرفی این اصطلاح، تکنولوژی سرکوب حکومت را به درستی بیان می‌کند. سازمان اطلاعات جمهوری اسلامی و سیاست‌مداران حاکم چون هاشمی رفسنجانی و علی خامنه‌ای، همواره در ارتباط با ترور‌های خارج از کشور این نقش را بازی می‌کرده‌اند - چانه‌زنی در ظاهر و قتل در واقع. علی فلاحیان به عنوان وزیر اطلاعات‌، مصطفی پورمحمدی به عنوان معاون او و محسن رضایی به عنوان فرمانده‌ی سپاه پاسداران، همراه با هاشمی رفسنجانی و خامنه‌ای، تصمیم‌گیرنده‌ی چگونگی ترور‌های خارج از کشور بودند. خود تیم‌های ترور تنها‌ نقش برنامه‌ریزی عملیاتی و اجراکننده را داشته‌اند.

معنی و ابعاد کامل این مسائل را اما در بستر بزرگتری باید دید. از تکنولوژی ترور میکونوس، به تکنولوژی حذف فیزیکی مخالفین می‌رسیم؛ از حذف فیزیکی به روش‌های قدرت سیاسی برای حفظ حکرانی خودش، و از اینجا، به ارتباط فجایع، باهم خواندن آنها و فهم‌مان از مجموعه‌ی فجایع به عنوان یک فاجعه‌ی تاریخی.

آرشیوسازی قدرت حاکم و نقش کلان‌رسانه در تولید و دستکاری حافظه‌ی جمعی

مثال کتاب رویا حکاکیان برای بررسی تاثیر کلان‌رسانه و گفتمان‌های قالب بر حافظه‌ی جمعی راه‌گشا است. حکاکیان دست‌کم ۳ سال بین محل زندگی‌اش و آلمان رفت و آمد و با آدم‌های زیادی مصاحبه کرد، از جمله دادستان دادگاه میکونوس، آقای یوست و «شاهد سی» معروف که یافتنش کار دشواری بود. همین‌طور با بخشی از بازماندگان و فعالین سیاسی‌ای که در پیشبرد دادگاه میکونوس نقش مهمی داشته‌اند. همزمان با تحقیقات گسترده‌ای که حکاکیان انجام داد، درگیری‌های روزمره مثل نگهداری از دو کودک دوقلویش، پیشبرد کار را پیچیده‌تر می‌کرد. وقت و نیرویی که حکاکیان به بازخوانی ترور میکونوس اختصاص داد، بی‌همتا بود. سوال این است که وقت و نیرویی که گذاشت و به گمانم قلم قوی او، به چه دلیل در خدمت گفتمانی قرار گرفت که می‌توان از آن باعنوانِ «گفتمان امپریالیستی تروریسم» یاد کرد؟

طرح جلد کتاب بیشتر شبیه به ترکیبی از کار‌های هنریِ اورینتالیستیِ شیرین نشاط و سریال‌های درجه‌ی سه‌ی پلیسی ایالات متحده بود - دستی حامل هفت‌تیری که، برآن با رنگ سیاه خطاتی شده بود. تیتر کتاب: «قاتلین قصر فیروزه‌«.[6] دلایلی که می‌توان برای چنین بازنمایی‌ای تصور کرد، متعدد هستند:‌

-به گفته‌ی «شاهد سی»، مکان برنامه‌ریزی ترور‌های خارج از کشور، قصر فیروزه در تهران بوده. پس تیتر کتاب از اینجا الهام گرفته است.

-حکاکیان به گفته‌ی خودش از کتاب «در کمال خونسردی» ترومن کاپوتی الهام گرفته، در نتیجه تمرکز حکاکیان بر قاتل و مقتول از ابتدا شکل خاصی به خودش گرفته بود.

می‌شود سوال را اینگونه مطرح کرد: آیا می‌خواهیم از ترور فیلمی پلیسی بسازیم و هیجان مخاطب را برانگیزیم؟ آیا می‌خواهیم رمان زرد بنویسیم، رمانی که در بهترین حالت مورد پسند مخاطب عام رسانه‌های کلان در ایالات متحده‌ باشد و در نهایت، در پشت جلد کتاب، رییس سازمان سیا در سال‌های ۱۹۹۰ از کتاب به عنوان شاهکار ادبی تعریف کند؟[7] یا می‌خواهیم به تاریخ خود‌مان بخندیم و مردگان و زندگان را با هم بی‌اعتبار کنیم؟ پاسخ این سوال‌ها حتما از نظر اکثر مخاطبین این مقاله و نویسنده‌، نه است.

کلان‌رسانه اما نقش گسترده‌تری از بازتولید گفتمان امپریالیستی دارد. هدایت مباحث به سوال‌های مشخص، فروکاستن کشته‌شدگان به قربانی و سیاست‌زدایی از امر سرکوب، در برنامه‌های مختلف تلویزیونی و رادیویی، مصاحبه‌ها و مقاله‌ها آشکار می‌شود. این به معنای این نیست که خبرنگارها لزوما به دنبال تولیدِ گفتمانی غالب و در نهایت سرکوبگر هستند. ولی اهداف، فرمت، مکانیسم و روش‌های کلان‌رسانه، اجازه‌ی بررسی دقیق مباحث را نمی‌دهد. مثال عینی این موضوع، شکل مصاحبه‌ و ترکیب سوال‌ها از بازماندگان ترور‌ها، قتل‌عام، قتل‌های زنجیره‌ای، و دیگر کشته‌شدگان است. همچنین حذف تعداد زیادی از کشته‌شده‌ها از بحث و بررسی فجایع. ترور‌های خارج از کشور، به ترور میکونوس و دیگر ترور های محدودی که به آنها پرداخته شده است ختم نمی‌شوند. پس سوال این است، که سکوت و حذف، قرار است به چه چیزی بیانجامد؟ دستکاری حافظه‌ی جمعی؟ تحریف تاریخ؟

پاسخ به این سوال‌ها پیچیده است و نمی‌تواند در یک مقاله‌ی نسبتا کوتاه انجام بگیرد. ولی یک چیز روشن است: انکار سوژگی‌ سیاسی افراد کشته‌شده، برقرار نکردن رابطه‌ی قتل‌ها، اعدام‌ها، کشتار، سرکوب جنبش‌های مختلف (دانشجویی، کارگری، زنان، اقوام و ملیت‌ها)، و به این ترتیب، کاستن جنایت به گفتمانی خاص، حافظه‌‌ی جمعی را دستکاری می‌کند، باعث فراموشی می‌شود و به این شکل، در آینده‌ی سیاسی-اجتماعی ما، تاثیر مستقیم دارد. قدرت‌های سیاسی، از طریق رسانه‌های کلان، آرشیو خود را می‌سازند و وقایع و مناسبات مشخصی را از آرشیو حذف می‌کنند، تا بتوانند آینده‌ی خودشان را ایمن سازند. در اینجاست که سوال چگونگی ایجاد ضدآرشیو و ضدروایت اهمیت می‌یابد. مسئله صرفا تولید ضدروایت نیست، بلکه ضدروایت، در چه بستری، با چه هدفی، و با چه روش‌هایی؟

نتیجه‌گیری

اما اگر بخواهیم به فرمول‌بندی منسجم‌تری در رابطه با مقوله‌های کلیدی فجایع برسیم، در مثال ترور میکونوس، مقوله‌ها‌ی مهم کدام هستند؟ از نظر من در روند تحلیل ترور، می‌شود مقوله‌ها را چنین عنوان‌ کرد:

-       استراتژی حکومت برای سرکوب تشکل‌های مخالف و حذف فیزیکی افراد سیاسی
-       استفاده‌ی حکومت از سازمان اطلاعات، سپاه پاسداران، و تیم‌های ترور
-       رابطه‌ی حذف فیزیکی با حال و آینده‌ی سیاسی کشور
-       نقش سازمان امنیت آلمان در ارتباط با ترور میکونوس
-       مسکوت گذاشتن و به فراموشی سپردن قتل‌های دیگر خارج از کشور
-       استراتژی حکومت در ارتباط با تنظیم حافظه‌ی جمعی در مورد قتل‌ها
-       نقش رسانه‌های جمهوری اسلامی و رسانه‌های کلان خارج از کشور در دستکاری حافظه‌ی جمعی
-       رابطه‌ی قتل‌های خارج از کشور با کشتار دهه‌ی ۶۰ ، قتل‌های زنجیره‌ای، سرکوب جنبش‌های متفاوت کردستان، ترکمن‌صحرا، بلوچستان، و خوزستان و کشتار مخالفین سیاسی در این مناطق
-       بازنگری در جایگاه کشته‌شدگان نه به عنوان قربانی بلکه به عنوان سوژه‌ی سیاسی

نسل قبل از ما، نسل ما، و نسل‌های بعد از ما، مسئولیت سنگینی بر دوش دارند. شورا مکارمی امسال در سخنرانی‌اش در مراسم یادبود قتل‌عام ۶۷ و ترور میکونوس در برلین، به مسئله‌ی رابطه‌ی حافظه‌ی جمعی با آینده اشاره کرد. مثال فیلم مستندی را زد که جمهوری اسلامی در مورد کشتار دهه‌ی ۶۰ ساخته است، فیلمی که قرار است در ماه‌های آینده پخش شود. مکارمی در جمع‌بندی صحبتش گفت: ما هم باید فیلم مستند بسازیم، کتاب بنویسیم، نمایشگاه بگذاریم. مکارمی در واقع به وجه ایجابی مساله‌ی حافظه‌ی جمعی پاسخ بسیار دقیقی داد. در همین راستا باید سوال کرد که تولید ضد-آرشیو در چه بستری معنا دارد؟ هدف اگر صرفا بازخوانیِ گذشته‌ نیست، بلکه هدف شکل دادن آینده است، روش‌های ما برای تولید سازمان‌یافته‌تر ضد-آرشیو چه باید باشند؟ یکی از مسائل اصلی تولید ضد-آرشیو این است، که آرشیو‌ها در خانه‌های مردم و در خاطره‌های‌شان وجود دارند، اما دسترسی عموم به اکثر آنها تا به حال امکان‌ناپذیر بوده است. پس ما با ایجاد امکان دسترسی به اسناد این آرشیو‌های موجود، نمی‌خواهیم چیزی را از دست کسی بگیریم و به عبارتی نجاتش دهیم. ما تنها می‌توانیم رابط ایجاد امکان دسترسی به اسناد و یا تولیدکننده‌ی آرشیو‌های خودمان باشیم. سوال پراتیک در اینجا این است که چگونه می‌شود شبکه‌های همکاری بین افراد و جمع‌ها را گسترده‌تر کرد؟ چگونه می‌شود از دنیای کوچک خود بیرون آمد، و افراد و جمع‌هایی را شناخت که دغدغه‌های مشابهی دارند؟ همکاری در این روند به چه شکل‌هایی امکان‌پذیر است؟

در چنین روندی از همه مهمتر این است که به یاد بیاوریم، ما با این مسئولیت تنها نیستیم. همه‌ی جغرافیا‌ها دچار درگیری با فراموشی و تحریف تاریخ از طریق قدرت‌های سیاسی بوده‌اند و هستند. بشر قرن‌هاست که درگیر این مساله است و همواره یکی از روش‌های جریان سرکوب، دستکاری آرشیو و حافظه‌ی جمعی بوده است. پس وظیفه‌ی ما، وظیفه‌ی همگان، یعنی تمام آنانی که مبارزه با سرکوب و جستن دنیای بدیل را امری اجتناب‌ناپذیر و تکلیف انسانی خود می‌دانند، این است که در حفاظت از حافظه‌ی جمعی بکوشند. در این روند، افراد و جمع‌های جغرافیا‌های مختلف باید بتوانیم از هم بیاموزیم و تبادل نظر کنیم، تا از گذشته‌های یکدیگر، آینده‌ای مشترک بسازیم.

به یاد تمام کسانی که در خارج از کشور، در عراق، کردستان عراق، ترکیه، پاکستان، آلمان، فرانسه، اتریش، قبرس، ایتالیا، سوئد و سوییس ترور شدند و تمام آنانی که برای مداخله در سرنوشت سیاسی-اجتماعی خود و دیگران، زندگی کردند و در این راه جان دادند.

منبع: منجنیق


[1] سوال «چه گذشت؟» در خصوص ترور میکونوس را، عباس خداقلی، مهران پاینده، و حمید نوذری در کتاب «هنوز در برلن قاضی هست» بررسی کرده‌اند. کتاب را می‌توانید در اینجا بخوانید... goo.gl


[2]
-Combe, Sonia: Forbidden Archives. Paris 1994
- Derrida, Jacques: Archive Fever. Chicago 1995
- Derrida, Jacques: Transcript of the seminar on Archive Fever at the University of Witwatersrand, August 1998. in: Hamilton, Carolyn, amongst others (eds.): Refiguring the Archive. Dordrecht 2002
- Lalu, Premesh: The Deaths of Hintsa. Postapartheid South Africa and the Shape of Recurring Pasts. Cape Town 2009
- Mbembe, Achille: The Power of the Archive and its Limits. in: Hamilton, Carolyn, amongst others (eds.): Refiguring the Archive. Dordrecht 2002

[3]   Anthony Bogues: Empire of Liberty. Power, Desire and Freedom. New Hampshire 2010

[4] Manouchehr Tabib Ghaffari (“Kheiron”): Nous Troit Ou Rien. Paris 2015

[5] فلاخن شماره‌ی پنجاه و هشتم. سازندگی به شرط چاقو   https://goo.gl/eslTOh

[6] محتوای رمان حکاکیان را می‌توان در چهارچوب دیگری بررسی کرد. به هر حال بازنمایی افراد کشته‌شده و بازمانده، دچار تناقض و مشکلات زیادی شده است. امیدوارم روزی زمان کافی را برای تحلیل دقیق رمان و گفتمانی که تولید می‌کند داشته باشم.

[7] امیدوارم برای خواننده‌ی این مقاله لازم به ذکر نباشد که سازمان سیا, (و قبل از آن «کمپانی یونایتد فروت») یکی از جنایتکارترین سازمان‌های امنیت تاریخ بشر بوده و هست. کودتای ۲۸ مرداد در ایران؛ کودتای خونبار در شیلی (۱۱ سپتامبر ۱۹۷۳)، قتل‌عام دهقان‌های موز در کلمبیا (۱۹۲۷)؛ کودتا در ایتالیا، گرنادا، نیکاراگوئه، هائیتی و پاناما، و مواردی دیگر؛ از جمله دروغ‌های کلان که منجر به جنگ ایالات متحده علیه عراق شد (۲۰۰۳)؛ حمایت از روح‌الله خمینی که در نامه‌نگاری‌های بین خمینی و کارتر آشکار شد؛ و مثال‌های بی‌شمار دیگر که همه باعث ترور، قتل‌عام، شکنجه، خشونت سیاسی، اقتصادی و اجتماعی، صد‌ها هزار نفر زندانی سیاسی، و تکرار مکرر فاجعه در نقاط گوناگون جهان شده‌اند، تنها گوشه‌ی کوچکی از کارنامه‌ی «پربار» سازمان سیا است. 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست