سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

اهمیت چالش پیرامون نظریه ولایت الهی و منشأ مشروعیت حاکمان
صف اآرائی ها و میزان جدی بودن تهدید خامنه ای به کودتای سیاسی!


تقی روزبه


• بحران سیاسی را می توان بحران اقتدار رهبری نامید. چنین بحرانی البته عدم وقوع نوعی کودتا را تضمین نمی کند، اما احتمال آن را کمتر می کند و یا به تعویق می اندازد و چه بسا در صورت وقوع، آن را شکننده و بسیار پرریسک، با پی آمدهای نامعلوم و پردامنه تبدیل می کند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۱۵ تير ۱٣۹۶ -  ۶ ژوئيه ۲۰۱۷


هنوز چندی از واکنش تند ناصر مکارم شیرازی به سخنان روحانی در باره منشا مشروعیت ولایت ولی فقیه برجامعه نگذشته بود که در اظهارنظر و یا حتی می توان گفت بیان فتواگونه جدیدش* سخنی بالکل متفاوت بر زبان راند. این نوع نوسانات شدید نظری-فقهی حول مهم ترین و حساس ترین مسأله بیانگر عمق و شدت بحران و کشاکش های موجود در نظام و به یک تعبیر در جامعه است. در نخستین واکنش او به روحانی تاخته بود که گویا فقط یک صفحه از نهج البلاغه را دیده و سایر منابع چون قرآن و دیگر متون مذهبی را درباره منشأ مشروعیت ولایت ندیده است. او در همین سخنان مقوله دموکراسی را هم به عنوان یک پدیده غربی مورد حمله قرار داد. بی تردید آن چه که در بیت مراجع می گذرد بی ارتباط با عوامل و بندو بست های بیرون از بیت و رعایت "مصلحت" نیست، همان گونه که بی ارتباط با منافع و مداخل این حضرات هم نیست. در واکنش به سخنان نخستین او، که البته نمی توانست خوش آیند اصول گرایان و جریانات تندرو نباشد، کسانی مثل مجتهد شبستری هم لب به انتقاد گشودند و مشخصا خطاب به او پرسش ها و انتقادهائی را مطرح ساختند. فتوای اخیر او که با فیلمی هم همراه بود و به عنوان پاسخ به یکی از پرسش های رسمی صورت گرفت، طبعا نمی توانست برای نهاد ولایت مطلقه و مدافعان سینه چاک ولایت مطلقه از مصباح و جنتی و یزدی و صادق لاریجانی تا سران سپاه و... چالش برانگیز نباشد.
در این پاسخ و فتوا، به روشنی معلوم می شود که مانند بیشتر مدرسین و مراجع با نفوذ و اکثرا دارای رویکرد سنتی، او مقام و جایگاه ولایت و امامت معصومان را کاملا از حاکمان غیرمعصوم (در ایام غیبت) جدا کرده و گفته است برای حاکمیت های فعلی و غیرمعصوم، همان مراجعه به آراء عمومی و دمکراسی با هر اشکالی که دارد تنها گزینه ممکن برای کسب احراز مشروعیت حاکمان است. بر طبق همین فتوا معلوم می شود که دموکراسی، شرقی و غربی ندارد و جایگزین مناسبی برای اعمال حاکمیت در ایام غییت است. ابراز این نظر توسط مرجعی که در سال های اخیر- ولو از باب مصلحت - حامی پروپاقرص نظام ولایت مطلقه شناخته می شد و تعریضی نسبت به آن صورت نمی گرفت، به منزله ریختن آب سردی بود به دیگ جوشان مدافعان ولایت، که به خصوص این روزها، ولایت و امامت فقیه و خامنه ای را امتداد امامت شیعه و معصومان نصب شده توسط خدا و کشف شده توسط خبرگان می دانند که رآی مردم در مشروعیت بخشیدن به آن نافذ نیست. بیانیه جنتی که از طرف مجلس خبرگان و در پاسخ به ادعای روحانی انتشار یافت و نیز بیانیه یزدی به عنوان رئیس جامعه مدرسین قم، ناظر بر همین قرائت بود و اخیرا هم سعیدی نماینده خامنه ای در سپاه بطور مبسوطی در دفاع از منشأ مشروعیت الهی ولایت و حمله به نظر آن ها که رأی مردم را منشآ مشروعیت می دانند سخنان تندی داشته است. شخص خامنه ای گرچه در درسال های دهه 60 و هفتاد و اواسط 80 در مورد این مساله سخنانی گفته است که در آن ها به شکل التقاطی و مبهمی هم موثر بودن رای مردم در مشروعیت بخشیدن به نظام سخن به میان آمده و هم از منشا الهی آن؛ با این وجود در سال های اخیر در این باره بطورمستقیم و صریح سخنی نگفته و فتوائی صادر نکرده است، بلکه با سکوت معنادار و رفتار عملی خود و از جمله چینش مهره ها، ترجیح داده است که از زبان برگزیدگان و نظرکردگان خود چون جنتی ها و یزدی ها و مصباح ها و... پیوند و نزدیکی خود با قرائت مسلط در منصوبین دستگاه های انتصابی را نشان بدهد. بهرحال برای دانستن نظر واقعی خامنه ای به عنوان ولی و رهبر نظام، شاخص واقعی همان نصب و عزل ها و عملکرد وی است که بروشنی حاکی از گرایش او به اقتدار مطلق است. چنان که او در همه زمینه های خرد و ریز بی ربط به او اظهارنظر می کند، مگر در مورد موضوعی که بیش از همه به او ربط دارد!

بحران اقتدار و اهمیت ابعاد جدیدشکاف های رژیم
شکل گیری و آشکارشدن چنین اختلافاتی حول نظریه حاکمیت و منشا مشروعیت نظام در شرایط کنونی بحران، در شرایطی که خامنه ای فرمان آتش به اختیار صادر کرده و خیز بزرگی را برای وادارکردن دولت به ایفاء نقش تدارکاتچی برای خود و جناح ولائی برداشته و شمشیر داموکلس تهدید به سرنوشتی مشابه بنی صدر را بالای سر او قرار داده است، چه اهمیت و نیز پی آمدهائی می تواند داشته باشد؟ بی تردید شکل گیری مناقشات حول نظریه حاکمیت در فضای سیاسی کنونی واجد اهمیت زیادی است، حتی اگر نتوان پاسخی سرراست و قاطع در باره پی آمدهای آن داشت. در شرایط کنونی از تآثیر تشدیدشکاف های درونی استبداد حاکم حول مبانی و بنیادهای وجودی و ماهیتی و ضددموکراتیک نظام و تاثیرآن در شکل گیری و تقویت قطب بندی واقعی جامعه بجای قطب بندی های کاذب و زائده وار، حول دموکراسی و عدالت اجتماعی از یکسو و نیز اثرات آن در تغییر کفه توازن نیرو در ساختار قدرت به زیان کانون اصلی قدرت و استبداد مطلقه نمی توان غافل بود؛ بویژه اگر در نظر بگیریم که در ورای همه این مجادلات، هدف اصلی و نهائی سرکوب مردم و وادارکردن آن ها به تمکین و سرسپردگی و بندگی در برابر نظام ولائی و ولی فقیه مطلق العنان آن است؛ آن گاه اهمیت آن ها در بهم زدن توازن قوا و پیشروی جنبش ضداستبدادی -مطالباتی مردم و جلوگیری از بحران آفرینی و ورود رژیم به باتلاق جنگ های تازه منظقه ای و فشارهای بین المللی روشن تر می شود. چرا، که جریان حاکم دستخوش بحران اقتدار و آشفتگی شده، برای حفظ موقعیت در ساختارقدرت تمامی تلاشش را برای امنیتی کردن بیشتر فضای جامعه و قطب بندی آن حول محور دوگانه دشمن و نظام بکار گرفته است. انگار که مداخلات منطقه ای و تسلیح و پرتاب موشک های بالیستیک بر آن است که جای اقتدار و بحران هسته ای را بگیرد. بخصوص که سیر برخی رویدادهای جهانی هم هم چون نعمت آسمانی شرایط مناسبی برای صید مراد فراهم سازد. چنان که در مورد بهره برداری از واقعه حمله داعش و تبدیل آن به سکوی پیشروی حول امنیتی کردن فضا و برخ کشیدن اقتدار موشکی، و یا از ادعای وزیر خارجه دولت ترامپ مبنی بر سیاست تغییر رژیم و برنامه تحریم های گسترده سنا و یا تشکیل بلوک ضدایران شاهدش هستیم. تا بتواند در برابر با باصطلاح شعار برجام های داخلی و منطقه ای حریف، شعار مرگ برجام را مطرح کند. بهرحال، این جناح به این گونه تهدیدها هم چون نعمتی آسمانی برای تقویت موقعیت متزلزل خود می نگرد. با این همه به نظرمی رسد علیرغم مانورهای مقطعی، حجم و عمق بحران های انباشته شده در جامعه و ریشه های بحران اقتدار در هرم قدرت، عمیق تر از آن باشد که این گونه ترفندها و دوپینگ ها، در صورتی که راهبرد کانونی کردن تضادها حول ولایت مطلقه و عدالت اجتماعی، و بهره گیری اصولی از شکاف های بالائی ها توسط بخش های پیشرو آگاه ترجامعه پیش برده شود، بتواند جلوی واگرائی و تشتت صفوف اصول گرایان را سد کند و مرهمی پایدار برای بحران باشد.
سوای تأکید روحانی برمواضع خود با وجود حملات خامنه ای به آن ها، رویکردهای انتقادی اخیر برخی از اصول گرایان بانفوذ و سرشناسی مثل علی لاریجانی و با هنر نسبت به سخنان سخنگوی قوه قضائی- اژه ای- در نمازجمعه پیرامون وقوع فتنه (و تهدید ضمنی دولت به سرنوشت بنی صدر...) و یا سخنان زاکانی (از سازمان دهنده گان اصلی جمنا) که خواهان حتی آتش بس یکطرفه شده و حمایت و ستایش احمد توکلی از سخن او که باید با آب طلا نوشته شود و ابرازنظر برخی دیگر، همه و همه گویای تداوم فرایند آشفتگی در صفوف اصول گرایانی است که تعرض کنونی را با توجه به شرایط عمومی و حساس کشور و منطقه و سیاست های تهاجمی دولت آمریکا، چندان عقلانی نمی یابند. چنان که حتی فرمانده سپاه ناچار می شود ولو مزورانه و با مظلوم نمائی و علی وار استخوان در گلو، از تحمل و سکوت در برابر هجمه به سپاه- همان دولت تفنگ به دست- و این که گویا سپاه دوستدار صلح است و مخالف جنگ... سخن بگوید و یا معاون سیاسی سپاه، ولو تدلیسانه، از سوءاستفاده و یا برخوردغیرهوشمندانه از فرمان آتش به اختیار حرف بزنذ. در حقیقت اصول گرایانی چون زاکانی ها... از یکسو به تدارک و ضرورت بازسازی صفوف اصول گرایان، بویژه پس از شکست بزرگ انتخاباتی، هم چون شرط لازمی برای پیشروی های بعدی تأکید دارند، و از سوی دیگر می کوشند که آهنگ و ریتم تهاجم خود را در تناسب با وضعیت و شرایط کنونی پیش ببرند. و در عین حال به حریف خود که با پیروزی در یک «انتخابات» دوقطبی شده و پرچالش، گویا فیلش یاد هندوستان کرده خاطرنشان سازند که حواسشان باشد، این آن ها هستند که دارند خشم حضرت آقا را کنترل می کنند. چنین هشداری بخصوص به هنگام چینش اعضای کابینه جدید، برای فراموش نکردن سهمیه شایسته حضرت آقا واجد اهمیت است!
از جنبه دیگر اگر در نظر بگیریم که ناصرمکارم شیرازی همواره مرجعی بوده است فرصت طلب و معطوف به قدرت که رفتار خویش را با توازن قدرت و تآمین منافع و از جمله محترم شمردن اتوریته و حریمش در حوزه تنظیم می کند، چنان که در زمان شاه که هنوز مرجع هم نبود با نگارش کتاب فیلسوف نماها (با تم ضد مارکسیستی هم خوان با رگ خواب شاه) خود را از جایزه سلطنتی محروم نکرد و در حوزه هم سال های طولانی از شاگردان و حامیان پروپاقرص شریعتمداری بود، و سپس با گردش روزگار و پیروزی خمینی، نانخوار ولایت او و خامنه ای شد. البته او در عین حال نگران افزایش اقتدار امثال مصباح یزدی ها و محمد یزدی ها در کنترل حوزه هم بوده است؛ تا معلوم می شود که بعید است رویکردجدید او، با توجه به شم قوی و معطوف به قدرتی که دارد، بدون وراندازکردن توازن قوا و رصدکردن جهت وزش باد صورت گرفت باشد. البته در این میان نباید فشار پیروانش بر او را هم نادیده گرفت. بهرصورت، اردوی حاکم را بیش از آن متشتت یافته است که بخواهد هم چنان در ابرازنظر نسبت به منشآ مشروعیت حاکمیت تقیه کند.

کانون منازعات داخلی
اهمیت این مناقشات در این است که صرفا در حوزه نظری نبوده و با تحولات جامعه و صف آرائی ها و وزن کشی های درونی رژیم، و مشخصا با نتیجه انتخابات ریاست جمهوری و حلال و حرام کردن اراء آن گره خورده است. در نظامی که سیاست و قدرت با دین و آن هم با واپس گرایانه ترین قرائت از دین گره خورده باشد و اصل ولایت فقیه تئوری حاکمیت را تشکیل دهد، وقتی این احکام با نبض زندگی در می افتند، ترکش های آن مستقیم قدرت سیاسی را نشانه می گیرند. و چنین است که رژیم ناگزیر می شود بیش از گذشته ماسک از چهره باصطلاح مردم سالاری دینی خود کنار بزند و با گندیده ترین واژگان استبدادی روی صحنه ظاهر شود. ورود به این مرحله بیانگر تعمیق بحران و گره خوردن جوانب و وجوه گوناگون نظری، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی یک بحران واحد بیکدیگر، و لاجرم در راستای کانونی شدن بحران ها، گسل ها و تضادهای جامعه حول مرکزنظام ولایتمدار و بی مهار گردد که حتی طیف بندی های درونی سیستم هم از آن متآثر شوند. از این روست که آن را باید یک گام مهم در جهت تعمیق بحران بشمار آورد. سوای صف گسترده تحریم کنندگان سیستم و نقش آنان در دو قطبی شدن جامعه و سیستم، انتخابات رژیم حتی در میان رأی دهندگان هم عملا تبدیل به رفراندومی شد بین دو رویکرد و جهت گیری های جناحی در حوزه های کلان اعم از سیاست خارجی و منطقه ای معطوف به تعامل یا تنش آفرینی، اقتصاد باز یا بسته، فصل الخطاب بودن قانون یا اقتدار فراقانونی رهبر و نهادهای انتصابی و نزدیک به او، تساهل و تسامح اجتماعی و فرهنگی در برابر برخوردهای سخت گیرانه و تحمیل گرایانه با مسائل اجتماعی و فرهنگی. چنان که پیداست این کشاکش ها جملگی با مشروط ساختن اختیارات ولی فقیه و کنترل اقتصاد سیاسی متعلق به آن ملازمه دارد. شدت این رویاروئی ها چنان است که نظام را در برابر دو راهی گزینش تعامل با جهان و یا در لاک خود فرورفتن و مواجه با بحران ها و تنش های بیشتر قرار داده است. دولت روحانی و حامیانش برای کنترل بحران و رونق اقتصادی نیاز به ورود سرمایه های خارجی و تکنولوژی های جدید (حتی برای تداوم و گسترش فروش نفت و بازیافت چاه های نفتی فرسوده و نیز اجرای برنامه های مصوب بالادستی دارند. بطور کلی اقتصاد نیمه ویران پس از تحریم ها، درست مثل نیاز اقتصاد نیمه ویران پس از جنگ 8 ساله به تنفس و سرمایه گذاری)، کاستن از شدت تنش های منطقه ای و خارجی، و آتش بس داخلی و حمایت از سیاست های دولت دارد. در دو کلمه محل منازعات را می توان در " تعامل" با قدرت های جهانی و اعمال "قانون" در داخل خواند. یعنی درست همان چیزی که دستگاه ولایت بدلیل نگرانی از تضعیف موقعیت خویش، در برابر آن ایستاده است.
این که خامنه ای با چنین شدت و حدتی به دور از عقلانیت حکومت گری شخصا و مستقیما وارد منازعه قدرت شده و سنگی را به چاه انداخته است که صد عاقل هم قادر به بیرون آوردنش نیستند، نشان دهنده آن است که اولا تضادهای حاکمیت اکنون به گونه ای عریان به بالاترین نقطه هرم قدرت رسیده است، ثانیا بیانگر بحران اقتدار در اصلی ترین حلقه قدرت است که موقعیت خامنه ای را تهدید کرده و او را مجبور می کند که رأسا و با کنار گذاشتن تشریفات بیطرفی یک طرف دعوا بشود، و ثالثا بیانگر آن است که تشتت اصول گرایان، پایگاه اصلی و اخص سیاسی ولایت مطلقه چنان است که امیدی برای کنترل بحران به صرف تکیه به آن ها وجود ندارد.
وجه غیرعقلانی این نوع سیاست ورزی در آنست که خامنه ای در رویاروئی مستقیم با نتیجه انتخابات دوقطبی شده، خود را به عنوان رهبر نظام و عامل تمامی مصائب موجود و طرف اصلی مناقشات، در تیررس خشم جامعه قرار داده است. حالت تهاجمی گرفتن، آن هم اندک زمانی پس از برگزاری انتخابات که هنوز تنفیذی صورت نگرفته و بعد از نمایش شکست بزرگشان، بیش از آن که نشانه اقتداری که او بدنبال آن است باشد، بیانگر بحران اقتدار و نگرانی از آن است.
گذشت آن زمان که می شد از مردم به عنوان سیاهی لشکر و سربازان گوش بفرمان نظام و سوم شخص بی هویت نام برد. امروزه، بخصوص آن ها که در همین نظام چشم به جهان گشوده اند، یاد گرفته اند که چگونه با استفاده از ابزارهای نوین ارتباطی و شبکه ها و هشتک ها جریان سازی کنند، با جامعه واقعی تماس بگیرند و صدای خود را به گوش صاحبان قدرت و جهانیان برسانند، سازمان یابی کنند و فضاها و مکان هائی را از دست حاکمان بیرون بکشند و اجازه ندهند که بنام آن ها سخن بگویند. وقتی مرجع مرتجع و ابن الوقتی مثل ناصر مکارم شیرازی اعتراف می کند که جز دموکراسی و مراجعه به رای مردم راه دیگری وجود ندارد، و وقتی خطبه خوان مجنون قدرتی به نام علم الهدی می گوید خطر اصلی مردم هستند، دارند به همین واقعیت گریز ناپذیر زمانه و تغییر سبک و ذائقه و مطالبات جامعه اشاره می کنند. با این همه نمی توان فراموش کرد که برای صاحبان قدرت، حفظ قدرت مقدس ترین وظیفه است و لو آن که با رذیلانه ترین سلوک همراه شود. بهمین دلیل حاضر نیستند حتی در انتخابات خود برگزار کرده به رقیب پیروز فرصت عرض اندام بدهند و از همان لحظه پیروزی، ضدحمله های خود را شروع کرده و با شعار مرگ بر آخوند آمریکائی و روحانی- بنی صدر پیوندتان مبارک، به استقبال او رفته اند. آن ها با سترونی ذاتی خود، از خود بدیل و برنامه اثباتی برای ساختن مدینه فاضله جامعه اسلامی و مقابله با بحران های خود بارآورده ندارند، مگر دفاع بهر قیمت از منافع ممتاز خود و اقتصادی سیاسی متکی به رانت قدرت بی مهار. حتی اگر فاقد جانشینی ی برای روحانی باشند که هستند، و نگران فرود بحران باشند که هستند، بازهم با تکیه به برتری وزن خود در ساختار قدرت به سیاست فلج ساختن و زمین گیرکردن حریف ادامه می دهند. چنان که خامنه ای در دیدار اخیرش با مقامات قضائی با بسط ید اختیارات این قوه به حوزه نظارت بر کل قوا و تشوق آن ها به ابرازنظر در همه امور سیاسی داخلی و خارجی، زمینه نظارت و مداخله آن بر قوه مجریه و یا مقننه را فراهم ساخت و معلوم ساخت که با تکیه بر کدام اهرم و قوه برآنست تا راه پیشروی خود را بگشاید.

وسوسه کودتا؟!
با همه این ها، حرف و نتیجه نهائی را نه صرفا رهبر و اختیارات حقوقی او و بازی با شاه مهره های سپاه و قوه قضائیه که توازن واقعی قوا و اقتدار حقیقی در صحنه عمل خواهد زد. و در این عرصه نه فقط توازن نیرو در سطح جامعه ناراضی به زیان حاکمیت بویژه جناح حاکم در جریان است، و نه فقط انباشت بحران اقتصادی و معضلات اجتماعی یا بحران زیست محیطی، وسوسه مبادرت به کودتا را در توازن قوای موجود به یک ریسک بزرگ با پی آمدهائی نامعلوم تبدیل می کند (حتی اگر در گام اول هم پیروز شود)، بلکه با پی آمدهای نامعلوم بحران های خطیرمنطقه ای و جهانی در کمین و تاثیرگذار بر سرنوشت کشور نیز مواجه است؛ بطوری که فعال شدن همزمان این بحران ها نفس ها را در سینه ها حبس می کند. مهم تر از همه، در قیاس با دوره کودتای سیاسی علیه بنی صدر، نه روحانی باندازه بنی صدر غیرخودی است و نه خامنه ای نفوذ و اقتدار خمینی را دارد. امروزه برخلاف آن زمان، اصول گرایان و حامیان و پایگاه اجتماعی ولایت فقیه نه در حال فشرده شدن و تحکیم صفوف خویش، بلکه در جهت تجزیه و واگرائی بیشتر هستند که بویژه پس از شکست انتخاباتی اخیر شتاب بیشتری هم یافته است. همانطور که در سطور پیشین اشاره شد، بحران سیاسی را می توان بحران اقتدار رهبری نامید. چنین بحرانی البته عدم وقوع نوعی کودتا را تضمین نمی کند، اما احتمال آن را کمتر می کند و یا به تعویق می اندازد و چه بسا در صورت وقوع، آن را شکننده و بسیار پرریسک، با پی آمدهای نامعلوم و پردامنه تبدیل می کند. آن چه که فعلا در پشت این بلبشوی جنگ قدرت جریان دارد، نه عملیاتی کردن آن در شرایط کنونی است و نه کنار نهادن فرمان آتش به اختیار است؛ بلکه به عقب راندن حریف و هوشمند کردن، سامان بخشیدن و کارآساختن ضدحمله یا حتی مقدمه چینی و تدارک لازم برای آن، اگر ضرورت یافت و اگر تصمیم گرفته شد. آن چه که در این مورد به طورقطع می توان گفت این است که نخست، قدرت بویژه از نوع مطلقه و آسمانی اش از هیچ تلاشی برای حفظ خود کوتاهی نمی کند. دوم، جمهوری اسلامی نشان داده است که بر سر قدرت با هیچ کس تعارف ندارد و آمادگی و تجربه حمله های پیشدستانه برای حفظ آن را دارد. گرچه از جنبه دیگری همین قدرت نشان داده است تحت شرایطی که ناگزیر گردد، برای حفظ خود حتی ممکن است دست به عقب نشنی های موقت و تاکتیکی هم بزند. سوم، و نکته مهم آن است که قدرت خود امر ثابت و پایداری نیست، بلکه می تواند دستخوش سستی و گسست و ضعف اراده شود و با رخدادها و رویدادهای غیرمترقبه غافلگیر گردد.

می توان پرسید آن چه که مشاهده می کنیم، یعنی ناگزیری تعرض مبتنی بر ضعف از چه چیزی منشأ می گیرد؟ از همان بحران اقتدار. کانون اقتدار، برای کنترل جامعه و حفظ نظم همواره باید خود را اقتدارمندتر از آن چه واقعا هست نشان بدهد و وقتی چنین نشود دچار بحران بازتولید اقتدار می گردد. از آن جا که منشأ نهائی و اصلی قدرت خود جامعه است، باندازه ای که این جامعه از نظام فاصله بگیرد، بهمان اندازه بازتولید اقتدار دچار کاستی و بحران می شود. تا آنجا که به عزم و توان هسته اصلی قدرت بر می گردد، و در چهارچوب بحران های ادواری فرساینده و قانونمند مناقشات درونی نظام، اکنون نظام در حال گذر از فاز گشایش به فاز انقباضی و لاجرم تصفیه صفوف متورم شده از نفوذگرایش های «غیرخودی» است و این در حالی است که چرخه بازتولید قدرت و رافع بحران، خود دچار بحران شده است و بنظر می رسد سیستم حتی توان لازم برای عبور بی خطر و بدون تکانه های بزرگ از این گردنه را هم ندارد.
بطورکلی همانطور که در مقیاس جهانی در ملتقای کشاکش نظم کهن و دستخوش بحران با آشکال نوین نظم جدید هستیم و تحولات با نوعی عدم قطعیت و حتی بعضا با حالت های التقاطی و ترکیبی مواجه است، بهمان سان تحولات داخلی ایران هم که به درجاتی از تحولات منطقه ای و جهانی تأثیرمی پذیرد، خصلتی کمابیش نامتعین دارد.

*- «اطلاعیه دفترآیت اله ناصرمکارم شیرازی در پاسخ به دو سوال مهم از معظم له»
www.aryanews.com
جالب است که در حالی که رسانه ها سخنان نخست مکارم شیرازی را در سطح وسیعی انتشاردادند، این فتوای اخیراو را اکثررسانه ها بشکل معناداری مسکوت گذاشتند. این سکوت در موردرسانه های اصول گرا قابل فهم است. اما در مورد رسانه های نزدیک دولت و اصلاح طلبان چه؟ آیا دستوری از بالاآمده یا خودسانسوری موجب آن شده؟ حتی در این فتوا به تبع رسانه های داخل در رسانه های بزرگ خارج از کشور نیز انتشاردرخوری نیافته است.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۲)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست