سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

خدا : در برخی از سروده های این زمانه


دکتر منوچهر سعادت نوری


• ای عجب این راه نه راه خداست/ زانکه در آن اهرمنی رهنماست
قافله بس رفت از این راه، لیک/ کس نشد آگاه که مقصد کجاست ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۶ ارديبهشت ۱٣۹۶ -  ۲۶ آوريل ۲۰۱۷


ای عجب این راه نه راه خداست/ زانکه در آن اهرمنی رهنماست
قافله بس رفت از این راه، لیک/ کس نشد آگاه که مقصد کجاست
راهروانی که درین معبرند/ فکرتشان یکسره آز و هواست...
پروین اعتصامی
*
هر دم از دستان مستان فتنه و غوغا به پاست/ کار ایران با خداست
مملکت کشتی، حوادث بحر و استبداد خس/ ناخدا عدل است و بس
کار پاس کشتی و کشتی‌نشین با ناخداست/ کار ایران با خداست...
ای مسلمانان در اسلام این ستمها کی رواست؟
کار ایران با خداست...
ملک‌الشعرای بهار
*
ای مرغ سحر چو این شب تار/ بگذاشت زسر سیاهکاری
وز نفخه ی روحبخش اسحار/ رفت از سر خفتگان خماری
بگشوده گره ز زلف زرتار/ محبوبه ی نیلگون عماری
یزدان به کمال شد پدیدار/ و اهریمن زشتخو حصاری
یادآر زشمع مرده یادآر...
چون گشت ز نو، زمانه آباد/ ای کودک دوره ی طلایی
وز طاعت بندگان خود، شاد/ بگرفت ز سر، خدا خدایی
نه رسم ارم، نه اسم شداد/ گل بست، زبان ژاژ خایی
زان کس که ز نوک تیغ جلاد/ ماخوذ به جرم حق ستایی
تسنیم+ وصال خورده ، یادآر
علی اکبر دهخدا
+ تسنیم = چشمه ای در بهشت که مقربان خدا از آن می نوشند: تارنمای واژه نامه پارسی ویکی
*
نه راحت از فلک جویم نه دولت از خدا خواهم
و گر پرسی چه می‌خواهی؟ تو را خواهم تو را خواهم
نمی‌خواهم که با سردی چو گل خندم ز بی دردی
دلی چون لاله با داغ محبت آشنا خواهم...
رهی معیری
*
و خدایی که دراین نزدیکی است/ لای این شب بوها پای آن کاج بلند
روی آگاهی آب/ روی قانون گیاه...
سهراب سپهری
*
گر خدا بودم ملائک را شبی فریاد می کردم/ سکه خورشید را در کوره ظلمت رها سازند
خادمان باغ دنیا را ز روی خشم می گفتم
برگ زرد ماه را از شاخه ها جدا سازند...
فروغ فرخزاد
*
جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را/نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را
کنون با بار پیری آرزومندم که برگردم/ به دنبال جوانی کوره راه زندگانی را...
سخن با من نمی گوئی الا ای همزبان دل
خدایا با که گویم شکوه بی همزبانی را...
شهریار
*
ما رایت بلند تخیل را/ بر بام این سرای تهی برافراشتیم
پیشینیان ما از یادرفتگان خدا بودند/ ما ، جان و تن به خدمت شیطان گماشتیم
ما در بهشت آدم و حوا/ ماه برهنه را که شکافی به سینه داشت
پیش از نزول باران ، در چشمه ی بلوغ شلاق می زدیم
پروانگان شوخ جوان را در دفتری سپید تر از بستر زفاف سنجاق می زدیم...
نادر نادرپور
*
ای ستاره ای ستاره ی غریب/ ما اگر ز خاطر خدا نرفته ایم
پس چرا به داد ما نمی رسد
ما صدای گریه مان به آسمان رسید
از خدا چرا صدا نمی رسد ....
فریدون مشیری
*
با تو دیشب تا کجا رفتم/ تا خدا وانسوی صحرای خدا رفتم...
تا بهار سبزه های عطر
تا دیاری که غریبیهاش می آمد به چشم آشنا، رفتم...
مهدی اخوان ثالث
*
خبر داری ای شیخ دانا ،که من/ خدا ناشناسم ، خدا ناشناس
نه سربسته گویم دراین ره ، سخن/ نه از چوب تکفیر دارم ، هراس...
سعیدی سیرجانی
*
عجب صبری خدا دارد اگر من جای او بودم
همان یک لحظه اول، که اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان
جهان را با همه زیبایی و زشتی، به روی یکدگر، ویرانه می کردم
عجب صبری خدا دارد/ اگر من جای او بودم
که در همسایه صدها گرسنه چند بزمی گرم عیش و نوش می دیدم
نخستین نعره مستانه را خاموش آن دم ، بر لب پیمانه می کردم...
معینی کرمانشاهی
*
بیداری ملولش را/ در قهوه خانه های/ پر دود بندری دور
از سرزمین قومی بیگانه با خدا/ تقسیم می کند...
دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی
*
هرگز جهان خراب نبوده ست این‌چنین/ دین مایه‍ی عذاب نبوده‌است این‌چنین
هرگز بهشت مدعیان خدا به خاک
افسانه و سراب نبوده ست این‌چنین...
محمد جلالی چیمه (م. سحر)
*
خدایِ کوچکِ من
زیستن حکایتی ست
چون آوازی هزاران رنگ با صدای هوشیوارِ زنبورهای مست
یا چون لهجه ی غریب تنبور ست
یا شادبانگِ مرغکی از دور ست
یا چون شکوهِ شُرشُر باران،
ترانه ی هماره ی شادابی ست
زلال و بلند و پر ترانه و جاری ست
و گاه،
آه است
و چون آرامشِ فاخته ی عاشقِ بهار،
کوتاه است
خسرو باقرپور
*
آشفته دل ایرانی_ مظلوم، بپرسد/ کی ؟ دوره ی پایانی این وضع، ‌روا شد
قلب_همه ی مردم_آزاده گرفته است
نا باور و درحیرت ازین صبر خدا شد
دکتر منوچهر سعادت نوری
*
کاش هر صبح، به دیدارِ تو، بیدار شدن/ تو دوا باشی و،با عشقِ تو بیمار شدن
با تو بودن همه ی عمر، نفَس در نفَس ات/ سر به گیسوی تو، از عطرِ تو سرشار شدن
مثلِ برگِ گُلِ سرخ و لبِ خورشیدِ بهار/ سِیر، از طعمِ خوشِ بوسه ی دیدار شدن...
دردِ تکرارِ شب و روز، خدایا تا کَی ؟/ خسته ام، خسته ازاین چرخه ی تکرار شدن
آرزوئی است، ولی کاش بر آید، یاغی
دیدنِ نرگسِ نازی و گرفتار شدن
دکتر کریم سهرابی (یاغی)
*
چه دور است فردا از امروز ِ ما / گره خورده شاید طناب ِ خدا
نه دستی بر آن ریسمان گشته بند / نه فریادی از خانه ای شد بلند
تو گویی که غم پرده ای ساخته
به قلب ِ همه ، سایه انداخته...
داریوش لعل ریاحی
*
اینجا در جنوب هند در کنار لباس­های رنگارنگ
و سبد های خوشبوی پر از گلبرگ ­های عطرآگین و دخترکان سیه چشم
در دامن هزار خدای منتظر/ با بوی مست و مرطوب محله­ ها
دستان ملتمس به سوی این همه خدا درازتر می­شود
مغازه ­ها پر از خداست: خدای شعر/ خدای پول/ خدای عشق
خدای باران، خدای نور/ خدای هرچه هست و نیست....
این جا جنوب هند است/ شهر خود خدا و من برای دلخوشی
هر روز تندیسی از خدایان خواب رفته می خرم
پیشکشی برای یاران آرزومندم
مهناز بدیهیان
*
مبادا، ﺁورد روزی، خدا بر من/ ترا گیرد ز من، زان روز می ترسم
از ﺁن روزی خداگیرد ترا، از من/ من از ﺁن روز، در هرروز می ترسم
دکتر منوچهر سعادت نوری
*
وقتی سفر آغاز یک تکرار بیهوده است/ دنیا بدون جاده ها دنیای آسوده است
ما خیمه را تکفیر می کردیم و می خواندیم:/ نفرین به هر پایی که راهی را نپیموده است
رفتیم و سرها ناگهان خوردند بر دیوار/ تقدیر باری این چنین بوده است تا بوده است
ما راهیان دوزخ فردای جاویدیم/ این را خدا گفته است و شیطان نیز فرموده است
ناچار چون نیلوفری بر آب می مانیم
با روح سرگردان و با جسمی که فرسوده است
حسن قریبی
*
خدایانی که رویِ صحنه می ­رقصند/ حتما کشته مرده دارند
خدایانی که دورِ میله می ­رقصند، بیشتر
و هستند خدایانی که می ­رقصند ناب/ بر زانوانِ کشته‍ی خویش...
الف. ماهان
*
پرده ی پندار من، نقش ونگار ماه_توست/ تو ندانی "که در این پرده چه ها می بینم"
رقص_ شیدایی و سرمستی و امید و نشاط/ در تو و آن قد و بالا، همه جا می بینم
گفته اند حسن، همان به، که خداداده شود
وین همه حسن_ ترا من ز خدا می بینم....
دکتر منوچهر سعادت نوری

saadatnoury.blogspot.ca


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست