سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

اکبر مٌرد، اما خوشنام مٌرد


بهرام خراسانی


• رفسنجانی پیشتاز هیچ جنبش دموکراتیک و آزادیخواهانه ای نبود. اما شاید در کنار یاری چشمگیر خود به ماندگاری جمهوری اسلامی و بخش یزدان سالار آن، ناخواسته نقشی بزرگ نیز در شکستن دگماتیسم خشک و همان گرایش یزدان سالار این سامانه فرمانروایی داشته است. او نه تندیس آزادی بود و نه یک دیکتاتور ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۲۲ دی ۱٣۹۵ -  ۱۱ ژانويه ۲۰۱۷


اکبر مٌرد، اما خوشنام مٌرد
بهرام خراسانی

۱) در یکی دو روز گذشته و پس از درگذشت اکبر هاشمی رفسنجانی، چند نوشته در این سایت منتشر شده که هر یک شاید جنبه هایی از زندگی سیاسی او را بررسی کرده اند. این نگارنده نیز از دید خود از جنبه هایی از زندگی سیاسی او و نقش ماندگار یا گذرای او در سپهر سیاسی ایران یاد خواهم کرد. برخی تنها از دریچه نقش او در رویارویی با دموکراسی و یا چشم بستن او بر کشتار زندانیان سیاسی در سال ۱٣۶۷ او را بررسی کرده اند. اما من بیشتر از جایگاه او در شکستن برخی تابوهای سیاسی و اقتصادی جمهوری اسلامی و تأثیر آن بر تاریخ همروزگار کشور یاد کرده ام.
۲) پس از پیروزی سویه مذهبی انقلاب ۱٣۵۷، برخی از گروه‌ها و چهره‌های سیاسی شناخته شده‌ی ایران یا گمنام شدند و یا کشته و زندانی. دربرابر آن، برخی از چهره‌های سیاسی از سویه‌ی مذهبی که پیشتر کمتر شناخته شده بودند، چهره هایی سرشناس و بلند آوازه شدند. اکبر هاشمی رفسنجانی، یکی از دو چهره‌ای بود که پس از انقلاب ۱٣۵۷ هم سرشناس شد، و هم در تاریخ این انقلاب و روند آن تأثیری ویژه برجای گذاشت. ترجمه کتاب کارنامه سیاه استعمار و نیز نوشتن کتاب زندگی امیرکبیر در سالهای پیش از انقلاب، تا اندازه‌ای در ماندگاری نام او در یاد گروهی از روشنفکران و سیاستورزان آن روزها نقش داشت. اینکه انقلاب ۱٣۵۷ رویدادی خوب بود یا بد، و آیا برای ایرانیان ارمغانی دلخواه داشت یا زیانی جانکاه، در دامنه گفتگوی ما در این نوشتار کوتاه نیست. اما نمیتوان پنهان ساخت که شاه ستیزی و انقلاب پیآمد آن دلخواه کمابیش همه‌ی جوانان و سیاست‌ورزان آن روز ایران بود، جدا از اینکه مذهبی باشند یا کمونیست یا ملی. همچنین، نمیتوان از یاد برد که رخداد انقلاب از خواست یک نفره هیچکس سرچشمه نگرفته، و هیچکس به تنهایی آن را نیافریده بود و با همه اما و اگرها، این انقلاب در شرایط پیرامونی و درونی ویژه ایران به گونه ناگزیر رخ داد. هم سویه مذهبی و پیروزمند انقلاب و هم سویه مارکسیستی و ناکام انقلاب در رسیدن به قدرت سیاسی، هر دو خود را انقلابی میدانستند و از این رو بود که حزب توده ایران و سازمان اکثریت، به پشتیبانی از انقلاب و بخشی از نظام جمهوری اسلامی برخاستند. اوپوزیسون تندرو و برانداز چپ مارکسیستی نیز به این دلیل به ستیز با فرمانروایی نوپای جمهوری اسلامی برخاستند که آن را به اندازه بسنده انقلابی نمیدانستند. در میان نیروهای بلندپایه سویه پیروزمند و فرمانروایی تازه جمهوری اسلامی، چهره های فراوانی بودند که توده ایها و اکثریتیها و نیز گروههای همسو با آنها، پشتیبانی از آنها را بایسته میدانستند. در این میان، هاشمی رفسنجانی برجسته ترین آنها بود.
٣) سویه پیروز انقلاب که پستر «انقلاب اسلامی» نامیده شد، بر سه پایه بنیادین استوار بود. یکی ستیز با صهیونیسم و دولت اسرائیل که برخی آن را بازتاب درگیری و کشمکش پیامبر اسلام با قبیله بنی قریضه دانسته اند. دو دیگر ناسازگاری انقلابیهای مذهبی با مدرنیسم که به نادرست و گونه ای نگرش توده وار ستیز خود را استعمارستیزی وانمود میکردند. سوم ستیز با مارکسیسم که آن را جنبشی دین ستیز وانمود، اما تلاش میکردند با درونمایه دادخواهانه آن همسویی کنند و در این راه خود را برتر از آن بدانند. همه انقلابیهای پیروزمند آغازین و بخشی از اصلاح طلبان امروزی، هنوز از همین سه پایه پیروی میکنند. فزون بر آن و با اندوه باید گفت که بخشی از نیروهای چپ مارکسیستی نیز هنوز شاید بی آنکه خود بدانند یا بخواهند، با بخشی از این سه پایه یعنی ستیز با اسرائیل و غرب در پوشش امپریالیسم، همسو هستند. از همین رو است که در آستانه انقلاب که شاه مردم را به تمدن بزرگ و الگوی ژاپن فرامیخواند، بخشی از انقلابیها ایران را به راه کوبا و شوروی و چین فرامیخواندند، و برخی نیز به راه الجزایر و فلسطینی که هنوز نه دولتی داشت و نه کشوری بود. اما تجربه و یافته های اقتصادی پیش از انقلاب نشان میدهند که گرچه ژاپن شدن الگویی دست یافتنی برای ایران بود و نظامیان ایران برای آموزش به آمریکا و اسرائیل میرفتند، برخی نخبگان ایرانی با دیدن آموزش نظامی در اردوگاه های فلسطینی، به این الگوی رفتاری کشش داشتند. یعنی برتر دانستن انقلاب بر سازندگی و اصلاح گام به گام، و برتری دادن به الگوهای پیشامدرن به الگوهای مدرن. این رفتار و گرایش تا جایی بود که نزد بخشی از هواداران گروههای چریکی، سرودهای فلسطینی جایگاهی والا داشت و زمزمه ی زیرلبی آنها بود. بازگویی این رفتارها برای این است که ببینیم اکبر هاشمی رفسنجانی در چه شرایطی در ساختار نهاد فرمانروایی ایران جای گرفته، و همچون هر دیوانسالار پیروزمند انقلابی با ویژگیهای انقلاب ایران، چه چشمداشتی از او میتوان داشت.
از آغاز انقلاب تا کنون، دهها و شاید سدها تن در رده های مهم فرمانروایی جمهوری اسلامی جای گرفته اند. اما گزافه نیست بگوییم که از این میان، تا کنون تنها دو تن را میتوان سبک ساز به شمار آورد که با توجه به داشته‌ ها و نداشته‌های کشور و چند و چون رفتار اجتماعی مردم ایران، بر ساختار و راه و روش زندگی سیاسی و اقتصادی کشور اثری کمابیش پایدار برجای گذاشته اند. یکی شخص آیت الله خمینی رهبر سویه مذهبی و پیروزمند انقلاب، و دیگری اکبر هاشمی رفسنجانی که همچون یک دیوانسالار انقلابی بلندپایه، ردپای او را در کمابیش همه رویدادهای مهم کشور در ٣٨ سال گذشته میتوان بازیافت. آیت الله خمینی در سراسر زندگی خود بر آن سه پایه بنیادین انقلابیهای مذهبی پای فشرد و پس از پیروزی انقلاب توانست مهر آن را بر پیشانی انقلاب ۱٣۵۷ بکوبد. در راستای درونمایه این سه پایه، او تا هنگامی که زنده بود ساختار سیاسی و اقتصادی ایران را به راه آرمانشهر یزدان سالار خود پیش راند که سالها بر آن پای فشرده بود و بخشی از آن را در کتاب کشف الاسرار خود گنجانده بود. چگونگی برخورد با نیروهای سیاسی و از آن میان چگونگی برخورد با جنگ ٨ ساله و اعدام گسترده زندانیان سیاسی در سال ۱٣۶۷، گرونگیری آمریکائیان و پشتیبانی از «تسخیر سفارت» که کاری زیان آور بود، در این چارچوب میگنجد. اکبر هاشمی رفسنجانی را تا پایان جنگ ایران و عراق و چند سال نخست پس از درگذشت آیت الله خمینی، میتوان آیینه تمام نمای جمهوری اسلامی، روش آیت الله خمینی و سه پایه اندیشگی آن به شمار آورد. اما پس از پایان جنگ تا سال ۱٣٨٨، او خواسته یا ناخواسته اندک اندک و آرام از بخشهایی از این سه پایه به سود واقعیتها فاصله گرفت. بر کسی پوشیده نیست که ساختار اقتصادی نابسامان کنونی کشور، دست آورد سامانه مدیریت اقتصادی و سیاسی جمهوری اسلامی از آغاز تا کنون است اما پنهان نمیتوان ساخت که دولت هاشمی رفسنجانی پس از سال ۱٣۶٨، از اقتصاد دولتی و غرب هراسی و غرب ستیزی کمابیش بیمارگونه آهسته آهسته دور شد، و تلاش کرد اقتصاد ایران را به راه پیش از انقلاب یعنی راه سرمایه داری و رونق باز گرداند. از آنجا که پس از انقلاب بخش خصوصی کشور در بنگاههای اقتصادی بزرگ نابود شده بود، این بازگشت با رانتخواریهای چشمگیر به ویژه از سوی سپاهیان از جبهه برگشته و نیز تورم چشمگیر همراه بود. این روند را میتوان نکوهش کرد، اما نشان دادن راه درست جایگزین و شسته و رفته در آن سالها نیز دشوار است. دولت آقای هاشمی رفسنجانی همچنین، از آغاز دهه ۱٣۷۰ دست به بازسازی فرهنگی در ساختار مدیریتی اقتصاد زد و با برگزاری آموزشهای گسترده مدیریتی در چند سال پیاپی، راه را برای گسترش فرهنگ نوین مدیریتی در کشور هموارتر کرد. چنین کاری تا پیش از آن، کمابیش یک کفر اداری به شمار میرفت. در این سالها همچنین بسیاری از نیروهای «متعهد و مکتبی» نظام اسلامی در دوران آیت الله خمینی، هوس «متخصص» شدن در سر پروراندند و با بودجه یا رانت دولتی به دانشگاههای درون مرزی یا برون مرزی راه یافتند و مهندس و دکتر شدند. این روند آشکارا یک روند تبعیض آمیز بود که تنها «خودی»های بنگاههای صنعتی و دولتی از آن بهره مند میشدند و غیرخودیها و دگراندیشان از آن سهمی نمیبردند. با اینهمه، این روند چیزی بود که پیش از آن به چشم نمیخورد و به تخصص و تعهد یا مکتبی بودن، همچون جن و بسم الله نگریسته میشد. گرچه دامن زدن به گسترش دانش مدیریتی میتوانست همچون یکی از زیرساختهای توسعه اقتصادی به شمار رود، اما هنوز چیزی به نام دموکراسی سیاسی در دستگاه فرمانروایی جایی نداشت. هاشمی و دولت او، هوادار تجدد آمرانه بودند و از دید این نگارنده، نه در دوران رضاشاه، نه در دوران رفسنجانی و نه هم اکنون، در ایران راهی جز این وجود ندارد.
۴) در سال ۱٣۷۶ با پشتیبانی اکبر هاشمی رفسنجانی، محمد خاتمی رئیس جمهور شد و با توجه به چیرگی اندیشه های پیشامدرن در بخش یزدان سالار دستگاه فرمانروایی و بیشینه مردم، گرایش مدرن و شبه سکولار شدن ساختار «دولت» اسلامی دنبال شد. این درحالی بود که نهادهای یزدان سالار جمهوری اسلامی نیز برپایه همان سه پایه اندیشگی خود، به راه خود میرفتند و هنوز میروند. گزافه نیست بگوییم که دولت خاتمی دنباله دولت هوادار مدرنیسم نسبی هاشمی رفسنجانی بود و بد یا خوب، به همان راه رفته است. این روند خواه ناخواه رشد طبقه میانه نوین را درپی داشت. پس از دو دوره ریاست جمهوری محمد خاتمی که به راستی با گونه ای آزاد اندیشی که در دامنه کشش و تحمل بخش یزدان سالار جمهوری اسلامی میگنجید، همراه بود. در سالهای پایانی دور دوم ریاست جمهوری محدر خاتمی، اندک اندک دست درازی بیشتر بخش یزدان سالار جمهوری اسلامی به نهاد دولت که همه جا سرشتی سکولار دارد آغاز شد. نیاز به گفتن نیست که از آغاز انقلاب تا کنون، دو بخش گیتیایی و یزدان سالار دستگاه فرمانروایی که جمهوریت و اسلامیت نظام نیز نامیده میشود، همواره در کنار هم بوده اند اما روز به روز بر شکاف میان آنها افزوده شده است. در آستانه انتخابات ریاست جمهوری سال ۱٣٨۴، گروه مردم فریبی که درپی روی کار آوردن دولت فاسد احمدی نژاد بود، یورش تبلیغاتی خود را به رفسنجانی که خود را آماده کارزار ریاست جمهوری کرده بود، آغاز کرد. این باند با دست آویز کردن عوامفریبانه روندهای اقتصادی دوران رفسنجانی و دوران خاتمی و اشرافی خواندن خاندان رفسنجانی، در یک یورش انتخاباتی دو مرحله ای همراه با تقلب، بر رفسنجانی پیروز شد. گرچه شکست رفسنجانی در این انتخابات سنگین و خوار کننده بود، اما او میدان نبرد سیاسی را واگذار نکرد. با اندوه باید گفت که نیروهای اوپوزیسیون چپ و برخی هوچیانی که پیشتر ریشه در گروههای فشار و قشری جمهوری اسلامی داشتند نیز در عمل همسو با گرایش احمدی نژادی بودند. نگارش کتاب عالیجناب سرخپوش از سوی یکی از وابستگان به این گروه هوچی برای کوبیدن رفسنجانی، نمونه ای از این همسویی با احمدی نژاد و باند سپاهی و اطلاعاتی پشتیبان او بود.
نخستین دوره ریاست جمهوری احمدی نژاد دورانی به راستی ننگین برای ایرانیان بود. در این دوره البته طبقه میانه نوین با توجه به دگرگونی در میانگین سنی جامعه و نیروی کار، بازهم رشدی بیشتر یافته بود. اکنون برای این طبقه میانه نوین، زندگی در میان چکش و سندان دو بخش دستگاه فرمانروایی یعنی دولت و نهاد رهبری که گرچه در ستیز باهم بودند، اما هر دو ناسازگار با زمان نیز بودند گیر کرده بود. اکنون این طبقه اجتماعی کمابیش دانش آموخته و نوگرا، در پی رهایی از این برزخ بود. میرحسین موسوی، نامزد برگزیده این طبقه بود که هاشمی رفسنجانی و سید محمد خاتمی نیز از او پشتیبانی میکردند. اما در این دوره نیز با پشتیبانی بخش یزدان سالار دستگاه فرمانروایی و نیروی سپاه و بسیج و به یاری تقلبی بسیار گسترده و آشکار، بازهم احمدی نژاد پیروز شد و دور دوم ریاست جمهوری خود را آغاز کرد. این دوره ریاست جمهوری، با پدیداری جنبشی به نام جنبش سبز در واکنش به این تقلب انتخاباتی آغاز، و با غارت چشمگیر ثروتهای ملی از سوی پشتیبانان احمدی نژاد در هر دوبخش سامانه فرمانروایی پایان یافت. با آغاز این دوره، اکبر هاشمی رفسنجانی و خانواده او به جنبش بهبودخواهانه سبز یاری رساندند و هر روز بر شکاف سیاسی و رفتاری میان آقای رفسنجانی و بخش یزدان سالار دستگاه فرمانروایی افزده شد. آقای رفسنجانی که هنوز بخشی از قدرت و نفوذ سیاسی را در دست داشت، اکنون پشتیبان جنبش سبز شده و تا ساعت مرگ شگفت انگیز و پیش بینی ناپذیر او، در این راه پایدار ماند. البته وابستگان به این جنبش نیز که همچون آتشی در زیر خاکستر و گوهر اصلاح طلبی راستین کنونی است، سپاس خود را از رفسنجانی در روز به خاکسپاری او یعنی دیروز، به خوبی و تا جایی که شدنی بود، نشان دادند. از شگفتیهای روزگار و شکستگی‌های کوزه جمهوری اسلامی همین بس که بخش یزدان سالار دستگاه فرمانروایی، به محمد خاتمی رئیس جمهور پیشین و پایبند به نظام جمهوری اسلامی، روادید آمدن به خیابان و پیوستن به مراسم تابوت گردانی و خاکسپاری رفسنجانی را که حق هر شهروندی است، نداد.
۵) آنچه این نگارنده در بالا نوشتم، تنها بخش بسیار ناچیز تاریخ انقلاب و رویدادهای آنست. اما میتواند نشان دهد که دولتمردان و سیاستورزان بزرگ که اکبر هاشمی رفسنجانی یکی از آنها در تاریخ همروزگار ایران بود، نه با یکنواخت بودن روش سیاسی خود که با توان همساز کردن آن با نیازهای جامعه شناخته میشوند. اما سیاستورز بزرگ به معنای دموکرات بودن او نیست. دودل نمیتوان بود که رفسنجانی یک پیامبر حقوق بشر و یا پیشوای آزادی نبود. در دستِ‌کم پنج سده‍ی گذشته، هیچگاه نه ایران و نه کشوری دیگر، چنین رهبر یا دیوانسالاری را به خود ندیده است. همانگونه که هیچ انقلابی هم حتی انقلاب ۱۷٨۹ فرانسه چنین ارمغانی را با خود به همراه نیاورده است، و بر خشونت سیاسی و بیرحمی هیچ سیاستمداری نمیتوان چشم بست. اما به هیچ سیاستمداری نیز نمیتوان تنها با یک سنجه و تنها از نگاه سود و زیان یک گروه یا طبقه به داوری نشست. رفسنجانی در بسیاری چیزها با دیگر سیاستورزان و دیوان سالاران بلندپایه جمهوری اسلامی یگانه بود. اما در برخی چیزها نیز با آنها تفاوتی چشمگیر داشت. برجسته ترین آنها به ویژه در سالهای پس از ۱٣٨٨ این بود که او به ایران نه از دید آن سه پایه اسلامی، که بیشتر از نگاه تاریخ و منافع ملی مینگریست حتی اگر روش کار او کارآیی بایسته را نداشته باشد. اگر کسی بخواهد به رفسنجانی تنها با سنجه آزادی و آزادیخواهی آن هم آزادیخواهی آرمانی بنگرد، میتواند از دریچه دموکراسی او را یک آدم دیکتاتور یا هرچیز دیگری بنامد. اما اگر تنها از این دریچه به او نگاه نکنیم، میتوان او را که خواه ناخواه دست کم ۴۰ سال در تاریخ سیاسی ایران زیسته، در جایگاهی دیگر نشاند. برخی او را سیاستمداری انعطاف پذیر و پراگماتیک دانسته و به تالیران فرانسوی همانند ساخته اند. اگر بخواهیم این گفته و همانندی او به تالیران را بپذیریم، آنگاه میتوان گفت که او در ۶۰ سال زندگی سیاسی خود چرخشهایی داشته اما هیچگاه از منافع ملی ایران دست نشسته است. همانگونه که آیت الله خمینی هیچگاه از پایبندی به ارزشهای اسلام سنتی خود و ناخرسندی از ملی گرایی، پا پس نکشیده است. در دوران ریاست جمهوری رفسنجانی، کارهای ناپسندی مانند ترور نیروهای وابسته به اوپوزیسیون انجام شد که هیچگاه نمیتوان بر آن چشم بست. اما بر این نیز نمیتوان چشم بست که در واپسین سالهای زندگی او، همه دست اندرکاران اصلی آن ترورها در برابر رفسنجانی صف بسته و به خون او تشنه بودند. رفسنجانی پیشتاز هیچ جنبش دموکراتیک و آزادیخواهانه ای نبود. اما شاید در کنار یاری چشمگیر خود به ماندگاری جمهوری اسلامی و بخش یزدان سالار آن، ناخواسته نقشی بزرگ نیز در شکستن دگماتیسم خشک و همان گرایش یزدان سالار این سامانه فرمانروایی داشته است. او نه تندیس آزادی بود و نه یک دیکتاتور. با اینکه او همواره دست بالایی در قدرت سیاسی کشور داشت، اما هیچگاه نمیتوانست این قدرت را به تنهایی و یک نفره به کارگیرد و دیکتاتور شود. او دولتمردی نیرومند و اثرگذار بود، اما هیچگاه رهبر کشور نبود که بتواند فرمانروای بی چون و چرا در همه زمینه‌ها باشد. او درپی آن بود که این قدرت را بشکند و تقسیم کند، اما عمر او بسنده نشد و دودل نباید باشیم که در آینده نه چندان دور، مردم و دیگرانی این کار را خواهند کرد.

پیروز باشیم 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۴)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست