از زمستانی تا زمستانی
لقمان تدین نژاد
•
در یخبندانِ شبِ سیزدهِ سرد زمستانی، صاعقه نازل شد بر درختزارِ تُنُکِ حاشیهی شهرکِ دورافتاده، از پشت ابرهای باروَر آسمانِ افقِ غربی. در سحرگاه آفتابیِ فردا شگفت کالبدی پیدا شد.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۲۶ آذر ۱٣۹۵ -
۱۶ دسامبر ۲۰۱۶
یک تصادفِ ناگوار...!
در شبِ سیزدهِ سردِ زمستانی صاعقه نازل شد بر اتاقِ کاهگلیِ کومهی ساده، از آسمانهای کِپِشتِ شرقی، پوشیده از ابرهای غلیظِ وهمانگیز. نوزادی شگفت بر خشت افتاد، با سری ناموزون، پلکها بسته، لبها دوخته، گریهیی نامأنوس، و داغی بدخیم بر پیشانی، مقابل چشمانِ هراسانِ زائویِ بیچاره. خواهران و دختران جیغزنان، گریهکنان. زنان همسایه، عَرَقِ ترس بر تیرههای پشت دُعا خواندند و به اطرافِ اتاق فوت کردند. بیرونِ در آهسته آهسته اشک ریخت پدر، در سرمای فراگیرِدشتِ پیشِ رو و هرچه بیشتر کز کرد در پشمین کهنه شولا.
چهار دست و پا از در بیرون خزید نوزاد و در تیرگیهایِ دورِ شب پیوست به دستهیی کولی که در بالابان میدمیدند، بر دُمّام میکوبیدند، و همنوا با آوازی مشئوم گم میشدند در امتداد دشتِ بایر، در ابر و باد و مهِ غلیظِ زمستانی، آواره، مطرود، بدنام. چهارگوشهی جهان را در نَوَردید نوزاد. شصت و اندی سال. در هیئتِ دلقکی، علیل مغزی، بد هِیبَتی، با تنی بیمار، جانوری. از مُردار تغذیه کرد و در تاریکیِ اِشکَفتها پناه گرفت در همسایگیِ روباهان، راسوها، و مارها، در تنهاییِ بیکران خود پیوسته خیره بر آسمانهای دور، در تأمل بر آمد و رفتِ بیهودهی خویش.
یک تصادف خوش...!
در یخبندانِ شبِ سیزدهِ سرد زمستانی، صاعقه نازل شد بر درختزارِ تُنُکِ حاشیهی شهرکِ دورافتاده، از پشت ابرهای باروَر آسمانِ افقِ غربی. در سحرگاه آفتابیِ فردا شگفت کالبدی پیدا شد. با هُویَتی مجهول، درهم کوبیده، داغی بدخیم بر پیشانی، عبرتانگیز، میانِ برفهای کنارِ جوی زلال. از پای برفها جاری میشد و آبیِ آسمان، سبزیِ کاجها، سپیدیِ ابرها، و سیاهیِ زاغچهی سرخوش را بازتاب میداد. میلغزید میان سنگریزهها، سرخوش میخواند و راهِ خود را میرفت بی هیچ توجهی به سرانجامِ کودکِ شگفت منظر، یا به مأمورانِ بیتفاوتِ شهرداری که بنا بر وظیفه زمین را پاک میکردند از کالبدِ بیمصرفِ ناشناسی بیمقدار.
لقمان تدین نژاد
آتلانتا، ۲۹ نوامبر ۲۰۱۶
***-به اقتباس از عبارتِ محکمِ «در شب سرد زمستانی» نیما یوشیج
|